حرفزدنها و شیطنتهایمان با اکیپ ته کلاس و متعهدبودنمان سر پیچاندن امتحانها، تقلبهای گروهی، خوراکیخوردنهایمان ته کلاس و پایهبودن معلمهای جوانمان که تفاوت سنی زیادی با ما نداشتند و مانند خواهر نصیحتمان میکردند و درسدادنشان آنقدر قشنگ و شیرین بود که درسها را همان سرکلاس یاد میگرفتیم، برخی از آنها نهتنها به ما درس آموزش میدادند، بلکه گاهی اوقات حرفهایشان فقط بحث درسی نبود بلکه آنقدر تاثیرگذار بود که باعث پرورش ما هم میشد. همین دوستان و معلمها چهار سال آخر مدرسه را برایم جذابتر کردند؛ من برعکس دیگر دانشآموزان نسبت به معلمها ترس و گارد ندارم و ارتباطگرفتن با معلمهایی که تنها مدرسه را برای درسخواندن نمیبینند و درس زندگی هم میدهند، دوست دارم؛ هرچند امسال که سختیهای کنکور اجازه بازیگوشیکردنهایمان سر کلاس و زنگ تفریح و صحبتهای سرکلاسمان با معلمها را از ما گرفته است و همهمان سرگرم تست و کنکور شدهایم اما باز هم یادآوری روزهای خوشی که کنار همین همکلاسیها داشتیم لبخند روی لبهایم میآورد.
نمیخواهم مانند دیگروقتها بگویم که چیز زیادی از مدرسه را دوست نداشتم؛ اتفاقا چیزهای زیادی هست که باعث شدند خاطرههای خوبی در مدرسه بسازم.