سردار باقرزاده خبر داد:

ورود پیکرهای ۸۳ شهید دفاع مقدس

مهربانوی کوچک

مهربانوی کوچک

در مهمانی دوره‌اش کرده‌ بودند که «محمود، می‌خواهیم زنت بدهیم!». محمود لپ‌هایش گل انداخت و سر به زیر افکند. عمو گفت: «کسی را زیر سر داری؟ خجالت نکش عمو جان...» محمود با حرکتی جسورانه نام خاله‌ام را روی کاغذی نوشت تا کرد و کنار قرآن روی طاقچه گذاشت و از خانه بیرون زد.
کد خبر: ۱۵۱۸۸۰۶
نویسنده مطهره شفقتی - مشهد
 
خاله‌جانم می‌گوید: «وقتی خبر را شنیدم، مشغول بازی با عروسک‌هایم بودم و هیچ تصوری از ازدواج نداشتم و حسابی ترس برم داشته بود.» می‌گوید: «وقتی با هم ازدواج کردیم، حتی بلد نبودم آشپزی کنم. این محمود بود که قالی‌بافی می‌کرد، آشپزی می‌کرد و با مهربانی اصول خانه‌داری را به من یاد می‌داد.» یک روز که بچه‌ها عاصی‌ام کرده بودند، سرم را بین دستانم گرفتم و حسابی گریه کردم. با خودم گفتم هرکس جای او بود، مرا طلاق می‌داد.  در همین حال، با شعر و آواز وارد خانه شد و تمام غم‌های عالم از دلم پر کشید.   وقتی بچه‌ اول‌مان را در خردسالی به خاطر سهل‌انگاری من از دست دادیم، چیزی نگفت. سکوت کرد و حتی یک‌بار هم مرا سرزنش نکرد. فقط گفت: «خدا داده، خودش هم پس گرفته... ما چه کاره‌ایم؟» اواخر جنس آوازهایش هم عوض شده بود، مدام با صدای بلند می‌خواند: «مرغ باغ ملکوتم نی‌ام از عالم خاک... چند روزی قفسی ساخته‌ام از بدنم.» انگار می‌خواست مرا آماده کند.  محمود سال‌های آخر با شعرا بسیار دمخور بود و حسام، شاعر مشهدی، را بسیار دوست داشت. حسام هم وقتی خبر شهادت او را شنید، براش شعری گفت: «دانی که کجا فتاده‌ام من از پا/ در فتح‌المبین به نام پاک زهرا/ محمود شهید فلفلی نام من است/ جانم شده در ره دین فدا».
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰