به گزارش خبرنگار جامجم، رسیدگی به این پرونده از سال گذشته و همزمان با کشف جسد مردی در حوالی بوئین زهرا آغاز شد. تیم جنایی با حضور در محل و تحقیقات اولیه متوجه شدند مرد جوان در محل دیگری به قتل رسیده و جسدش توسط قاتل یا قاتلان به آنجا منتقل شده است. آثار ضرب و جرح شدید روی سر مقتول و همچنین کبودی دور گردن این احتمال را مطرح میکرد که او خفه شده است.با انتقال جسد به پزشکی قانونی برای تعیین علت اصلی مرگ، کارآگاهان در بررسی پرونده افراد فقدانی متوجه شباهت مقتول با پسر جوانی به نام امیر شدند که خانوادهاش در شهر ورامین ناپدید شدن او را گزارش کرده بودند. خانواده امیر با حضور در پزشکی قانونی جسد او را شناسایی کردند.
با مشخص شدن هویت مقتول، روند رسیدگی به پرونده وارد مرحله تازهای شد و کارآگاهان با ردیابی دوربینهای مداربسته به یک خودروی پژو رسیدند و راننده آن را دستگیر کردند. راننده به نام افشین در جریان تحقیقات مدعی شد برای معامله مواد مخدر همراه دوستش سعید به ورامین رفته بود که در آنجا فروشنده مواد سرشان کلاه میگذارد به همین دلیل با دوست سعید- امیر- درگیر شده اما سعید مرتکب این جنایت شده است. سعید که اهل یکی از شهرهای شمالی بود تحت تعقیب قرار گرفت اما کارآگاهان متوجه شدند او چند روز قبل خانهاش را ترک کرده و به مهاباد رفته است. با اعزام تیم جنایی به این شهر، متهم قبل از فرار از کشور دستگیر شد. با اعتراف دو متهم، تکمیل تحقیقات و همچنین بازسازی صحنه قتل، پرونده با صدور کیفرخواست برای رسیدگی به شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران ارسال شد.
در جلسه محاکمه، اولیای دم تقاضای قصاص کردند و در ادامه سعید به اتهام مباشرت در قتل عمد و همچنین ضرب و جرح منجر به فوت در جایگاه قرار گرفت.
مرد جوان با رد اتهامش گفت: مدتی درزندان لاکان رشت زندانی بودم که درآنجا با یک زندانی به نام مهدی آشنا شدم. با او همسلولی و همخرج بودم. من زودتر ازمهدی آزاد شدم که چند روز بعد با من تماس گرفت و خواست برای یک معامله مواد مخدر به ورامین بروم. من ۳۵۰ میلیون تومان جور کردم و با خودم به ورامین بردم تا بتوانم مواد بخرم. محل قرار ما، مقابل یک درمانگاه بود. وقتی به آنجا رسیدیم فروشنده مواد همراه امیر به آنجا آمدند. فروشنده به نام تقی پول را از من گرفت و قرار شد تا نیم ساعت بعد مواد مخدر را تحویلم دهد. امیر هم چند دقیقه بعد مدعی شد تب و لرز دارد و میخواهد به درمانگاه برود و سرم بزند. به او شک کردم و تعقیبش کردم که متوجه شدم وارد مصالح فروشی متعلق به تقی شد. پشت یک موتور مخفی شدم و وقتی بیرون آمد، سراغش رفتم. گفتم چرا تقی نیامد که گفت من هم اطلاعی از او ندارم خواستم با تقی تماس بگیرد و بگوید مواد نمیخواهم و پولم را پس دهد که گفت تلفن همراهش خاموش است. با تلفن همراه مهدی در زندان تماس گرفتم که گفت چند دقیقهای صبر کنید. امیر به ما گفت تا آمدن تقی، به خانه باغی که در حاشیه شهر هست برویم که ما همراه او رفتیم. وقتی به مقابل خانه باغ رسیدیم دیدم تلفن همراهش زنگ خورد و با فردی صحبت میکند. به او نزدیک شدم و شنیدم که به آنطرف میگفت من اینها را وارد خانه میکنم، شما نیم ساعت دیگر بیایید.
سعید ادامه داد: من همراه همسرم به محل قرار رفته بودم و وقتی او این شرایط را دید، گفت بیا برویم احتمال دارد اتفاق بدی بیفتد. گفتم تا پولم را نگیرم نمیرویم. رفتار امیر باعث شد تصور کنم آنها برای ما نقشهای دارند به همین خاطر پیراهن را دور گردنش گره زدم و او را عقب عقب کشیدم و کنار ماشین بردم. افشین هم با چوب نانچکو چند ضربه به سرش زد. پسر جوان را در صندوقعقب ماشین افشین انداختیم و به سمت رشت حرکت کردیم. در بویینزهرا که برای بنزین زدن توقف کردیم بعد از باز کردن در صندوقعقب متوجه شدم امیر فوت کرده است. به همین خاطر جسدش را در منطقهای خلوت رها و فرار کردیم.
رئیس دادگاه از سعید پرسید چرا بعد از قتل به سمت مهاباد رفتید که او در پاسخ گفت: وقتی متوجه شدم به اتهام قتل تحت تعقیب هستم، تصمیم گرفتم از کشور فرار کنم.
قاضی پرسید پس از دستگیری مدعی شده بودی تو با چوب نانچکو به سر مقتول ضربه زدی اما الان منکر این موضوع هستی. در این رابطه چه توضیحی داری؟ که سعید در این باره گفت: من فکر میکردم امیر بر اثر خفگی فوت شده، به همین دلیل گفتم با نانچکو به سر او ضربه زدم تا قاتل نشوم اما وقتی گزارش پزشکی قانونی آمد و مشخص شد ضربههای چوب به سرش باعث مرگ او شده واقعیت را گفتم. من فقط گلوی او را فشار دادم و ضربهای به سرش نزدم. افشین میگفت به سر او ضربه زده است.
وکیل متهم هم در این باره گفت: به نظر نمیرسد یک نفر بتواند این ضربههای محکم را زده باشد. وضعیت جسمانی مقتول هم در مرگش تاثیر داشته است.
در ادامه افشین در جایگاه قرار گرفت و با انکار اتهامش گفت: من با ماشین وسیله جابهجا میکردم. دو هفته قبل از حادثه برای سعید وسیلهای را در شهریار جابهجا کرده بودم. او این بار از من خواست به ورامین بروم. خودش هم همراه زنی به آنجا آمدند. مقابل درمانگاه منتظر بودم که برای من ساندویچ خرید و گفت از ماشین پیاده نشو تا تو را شناسایی نکنند. چند ساعتی آنجا منتظر بودیم تا اینکه همراه امیر به سمت خانه باغ رفتیم. سعید و امیر درگیر شدند. همسرش هم از ماشین پیاده شد. وسایلی که داخل صندوق عقب ماشین بود را خالی کردم تا بتوانیم امیر را در صندوق عقب بگذاریم. نانچکویی در ماشین نداشتم فقط چوب یک سمت نانچکو بود که از ماشین بیرون ریختم و هیچ ضربهای به سر مقتول نزدم.
وکیل افشین هم در دفاع از او گفت: وقتی سعید و مقتول دعوا میکنند، همسر سعید سراغ موکلم میآید و از او میخواهد تا آنها را جدا کند. حتی وسیله قتالهای هم به سعید نمیدهد. وقتی درگیری بالا میگیرد به سعید میگوید، او را میکشی اما سعید در جواب میگوید به تو ربطی ندارد.
پس از دفاعیات متهمان و وکلای آنها مادر مقتول به حرفهایشان اعتراض کرد و گفت: پسر من اهل هیچ خلافی نبود.فقط دراین ماجرا قراربود به این دو نفر خانهای رانشان دهد اما آنها پسرم راکشتند.حالا هم به دروغ میگویندپسرم در معامله مواد مخدر کشته شده است. شما بروید از اهالی محل درباره پسرم تحقیق کنید، او اهل هیچ خلافی نبود ودروغگویی متهمان باعث شده به هیچ عنوان راضی به رضایت نباشم.همسرم هم بعد ازمرگ پسرم آنقدرگریه کرده که چشمهایش نابینا شده است.
پس از آخرین دفاعیات متهمان، قضات برای تصمیمگیری وارد شور شدند.