گزارش یک شکست

گزارش یک شکست

حدود نیمه مرداد ۱۴۰۳ بود که متنی به نام «زن‌وبچه» به شورای پروانه ساخت آمد؛ متنی بالغ بر ۱۲۰صفحه که تقریبا ۱۱۵صفحه آن دیالوگ‌های به‌اصطلاح «من تو منی» و کل‌کل کردن ۳ ــ ۲ کاراکتر بود، درحالی‌که شرح صحنه و توضیحات سینمایی (به روال فیلمنامه‌های استاندارد) به‌ندرت در این ۱۲۰صفحه به چشم می‌خورد.
کد خبر: ۱۵۱۳۹۰۹
نویسنده سعید مستغاثی - مستندساز و کارشناس سینما
 
یک متن بسیار طولانی و کسالت‌آور و بی‌در و پیکر که انگار اصلا نمی‌خواست شروع شود و این ماجرا تا مرگ علی‌یار در صفحه ۵۰ ادامه داشت. یعنی درحالی‌که نزدیک به نیمی از ماجرا سپری شده بود، بازهم نسبت به آثار قبلی نویسنده و کارگردان مربوطه مانند «متری شیش‌و‌نیم» و «برادران لیلا»، که پس از یک‌سوم اول، داستان شروع می‌شد، یک رکورد تازه در پشت‌پا زدن به هرآنچه فیلمسازی و سینماست، به حساب می‌آمد!
اما درواقع مرگ علی‌یار نیز تغییر چندانی در روند قصه نمی‌داد، یعنی همان ماجرای جابه‌جا کردن خواستگاری از مهناز به مهری ادامه‌یافت و این قضیه آبکی و شبه‌فیلمفارسی تا آخرین صفحات متن، بی‌خود و بی‌جهت و بی‌خاصیت همچنان وجود داشت و نه پیش می‌رفت و نه پس!
   
فرسایش هنری با جر و بحث‌های تکراری و بیهوده
یعنی به‌طور خلاصه ۸ ــ ۷ صفحه حرف‌های بی‌‌سروته ردوبدل‌شده بین مهناز و علی و ۶ ــ ۵ صفحه هم مبادله حرف‌های بی‌سروته‌تر بین مهری و مهناز که ادله آنها مبنی بر عوض‌شدن خواستگاری از مهناز به مهری را توضیح واضحات می‌داد، درواقع حدود یک‌چهارم از کلیت کار را در بر می‌گرفت. جروبحث‌های طولانی و تکراری مابین مهناز و علی و مهری و مادر و اعظم و مادربزرگ و اولیای مدرسه، فراتر از متن‌های رادیویی و نمایشنامه‌ای و انشایی و ... به گونه‌ای فرسایشی و طاقت‌فرسا، متن را از جهت هنری و سینمایی تحلیل برده و به یک پدیده دستمالی‌شده عذاب‌آور تبدیل ساخته بود. همچنین شکایت‌های بی‌پایان و بیهوده مهناز از مادربزرگ (یا پدربزرگ در متن دوم) و ناظم مدرسه که بارها در ۷۰ صفحه بعد از مرگ علی‌یار تکرار شد.
   
مقدمه‌ای طولانی و ماجراهایی بی‌ربط
آن مقدمه بیهوده‌تر هم که حدود ۵۰ صفحه تا مرگ علی‌یار به طول انجامید؛ این‌که مهناز و علی سال‌ها نامزد و همکار بودند و قصد ازدواج داشتند و بعد شرح مفصل انحرافات و شیطنت‌های علی‌یار در مدرسه که به اخراجش انجامید و ارتباطش با زنان بزرگ‌تر از خود و قمار و فرار و ...و بعد تلاش علی و مهناز برای فراهم‌کردن مجلس خواستگاری و تغییر ذائقه علی از مهناز به مهری که همان صفحه ۵۰ اتفاق می‌افتاد!
   
حفره‌های دراماتیک و منطقی در پیرنگ داستان
متن مملو از حفره‌های دراماتیک و منطقی بود: مثل زندگی مهناز و دو بچه‌اش علی‌یار و ندا و شوهری که معلوم نبود چرا مرده و برادرشوهر شریک در خلافکاری‌های او که معلوم نبود چرا زندانی است و تاکسی محل اختلاف آنها با مادرشوهر و اعظم خواهرشوهر و ... .بعلاوه فروش مریض و سوء‌استفاده از بیمارها و کاسبی از آنها توسط علی که نقش چندانی در زندگی و آینده‌اش نداشت و بالاخره کرونا و پاندمی آن که اساسا به فضای این داستان نمی‌خورد و گویا نویسنده اصلا آن شرایط را تجربه نکرده بود!
   
غلبه دیالوگ بر عناصر سینمایی
در آنالیز متن زن‌وبچه چنین نوشتم: تقریبا تمامی اتفاقات و وقایع فوق به شکل جروبحث‌های کش‌دار و به‌اصطلاح «من تو من» یا کل‌کل کردن دو و یا چند نفر پیش‌می‌رفت تا حد سرسام‌گرفتن خواننده و بیننده! در نهایت آنچه جمع‌بندی کردم این بود که مجموعه ۱۲۰صفحه متن یادشده در سرخط‌های زیر خلاصه می‌شود: ۲۳ صفحه شکایت و شکایت‌کشی، ۱۸صفحه توضیحات قاسم و مهری برای مهناز که چرا ازدواج کردیم، ۲۲ صفحه جروبحث‌های بی‌حاصل مدرسه، ۸صفحه توضیحات ندا درباره اذیت‌شدن علی‌یار در خانه مادربزرگ و ۲۴صفحه بحث درباره تغییر خواستگاری قاسم از مهناز به مهری و توجیهات آن. با جمع‌بندی صفحات فوق متوجه می‌شویم بیش از چند صفحه محدود، در آن متن وجود نداشت که تکیه بر دیالوگ نداشته و از عناصر و تمهیدات سینمایی بهره جسته باشد! یعنی متن فوق، حتی کمترین شباهت ممکن به یک‌فیلمنامه را  هم نداشت!
   
موانع آیین‌نامه‌ای و محتوایی در مسیر صدور پروانه
و از همین روی براساس بند ۱۴ ماده ۳ آیین‌نامه نظارت بر نمایش، برای دریافت پروانه ساخت دچار مشکل بود. از طرف دیگر به لحاظ محتوایی، به جهت خدشه‌دار کردن موقعیت خانواده و مادر و پدر و به جهت رابطه غیرافلاطونی پسر نوجوان بازن بزرگسال و به‌جهت نمایش مستقیم اعمال خلاف نوجوان ازجمله قماربازی و...براساس مواد گوناگون آیین‌نامه نظارت بر نمایش، قابلیت دریافت پروانه ساخت را نداشت؛ متنی که به فیلمنامه تبدیل نشد!
   
جلسه با سازندگان و توصیه‌های شورا برای اصلاح
سازندگان پروژه، درخواست صحبت با نمایندگان شورا را دادند و قرار شد بنده و مدیر اداره‌کل صدور پروانه فیلمسازی و همچنین معاونت نظارت وارزشیابی سازمان سینمایی درجلسه‌ای باحضورتهیه‌کننده فیلم وشخص نویسنده‌و کارگردان شرکت کنیم.اواسط شهریور جلسه نسبتا خوبی برگزار و برای نویسنده و کارگردان توضیح داده شد که ۱۲۰صفحه دیالوگ محض و به‌صورت کل‌کل‌کردن‌های ملال‌آور اساسا با «فیلمنامه» و «فیلم» و «سینما» قرابتی ندارد. توصیه شد که متن را به یک «فیلمنامه» درست و درمان و استاندارد نزدیک سازند. توصیه‌هایی هم بود که مثلا پدربزرگی در داستان وارد شود تا همه تقصیرها گردن مادربزرگ نیفتد. نویسنده متن، تقریبا همه ایرادات را پذیرفت و قول رفع آنها در اسرع وقت را داد، ضمن این‌که تهیه‌کننده هم برای شروع کار و رساندن آن به فصل جوایز عجله داشت.
   
اعلام نظر نهایی و پایان کار در شورا
به‌هرحال بنده نظرم را به شورا اعلام کردم (چون روزهای آخر دوره ما بود، جلسه‌ای تشکیل نشد و از طریق گروهی که در فضای مجازی داشتیم، نظرم را گفتم) که از نگاه من، این متن اساسا به فیلمنامه شباهتی ندارد و بیشتر به یک انشاء یا متن رادیویی و یا نمایشنامه صوتی شبیه است و اصلا قابل بحث در شورای پروانه ساخت فیلم‌های سینمایی نیست. واقعا نمی‌دانم نظر بقیه چه بود و اصلا کار صدور پروانه ساخت در آن روزها به کجا رسید؟
   
پیام‌های کارگردان
نویسنده و کارگردان یادشده هم مدام برای بنده پیامک می‌داد با این باور که تعیین‌کننده همه مصوبات شورا من هستم و حتی در یکی از پیامک‌ها بنده را متهم کرده بود که به وزیر جدید پیغام داده‌ام تا به این متن پروانه ساخت داده نشود! درحالی‌که بنده تنها یک نفر از آن شورای هفت‌نفره بودم (و فقط یک رأی داشتم) که بعلاوه مدیرکل اداره صدور پروانه فیلمسازی و معاون نظارت و ارزشیابی سازمان سینمایی در مجموع ۹ نفر می‌شدیم.
ضمن این‌که در کل، همه نظرات این شورا درواقع مشورتی محسوب می‌شد و براساس قوانین و ضوابط آیین‌نامه، مدیران سازمان سینمایی این اختیار را داشتند که ورای نظرات و تصمیمات شورای پروانه ساخت، متنی که رد شده بود را پذیرفته و یا برعکس، به متن تصویب‌شده، پروانه ساخت ندهند؛ اتفاقی که در مورد فیلمنامه‌هایی مثل مسیح پسر مریم، عزیز، هتل، رکسانا و ... افتاد!
   
سرانجام فیلم: شکست در جشنواره‌ها و گیشه
به‌هرحال زن‌وبچه ساخته شد و همان اتفاقی که پیش‌بینی می‌شد درباره‌اش افتاد. در جشنواره کن علی‌رغم همه تلاش‌ها و پشتک و واروها، در انتهای جدول ارزش‌گذاری منتقدین نشریات مختلف مانند اسکرین دیلی، هالیوود ریپورتر و ... قرار گرفت و حتی همان یکی دو جایزه حاشیه‌ای فیپرشی و کلیسای کاتولیک که برادران لیلا گرفت را هم نتوانست دشت کند! ضمن این‌که اینک در جدول فروش سینماها علی‌رغم سالن‌های بسیاری که در اختیار دارد نیز موقعیت مناسبی پیدا نکرده و مورد اقبال مخاطبان واقع نشده‌است.

ایراداتی که باقی ماندند
زمانی که نسخه بازنویسی‌شده رسید، به‌جز کم‌شدن ۳۰صفحه از متن و اضافه‌کردن یک کاراکتر پدربزرگ، تقریبا اتفاق دیگری نیفتاده بود. شرحی که از متن به‌اصطلاح اصلاح‌شده به شورا ارائه دادم، چنین بود: در بازنویسی متن زن‌وبچه اگرچه برخی صحنه‌ها کوتاه شده، اما همچنان متن پر از دیالوگ‌ها و کل‌کل‌کردن‌های بی‌پایان مهناز با مادر و مهری و وکیل و بازپرس و اعظم و مادربزرگ و حمید و ساماخانیان و...است. متن هنوز پر از دیالوگ‌های تکراری و شیرفهم‌کننده است و قصه پس از سپری‌شدن ۳۱صفحه،زمانی که خبرحادثه برای علیار به مهنازداده می‌شود، شروع می‌شود. درحالی‌که تمامی این ۳۱‌صفحه و آن بگومگوها و کل‌کل کردن‌های بی‌فایده می‌توانست به حداکثر ۶ ــ ۵ صفحه کاهش یابد. همچنان عناصر و صحنه‌های سینمایی در این متن بسیار کم بوده و از ۸۹ صفحه در نهایت حدود ۶ ــ ۵ صفحه را در بر می‌گیرد، یعنی شاهد بیش از ۸۰ صفحه دیالوگ محض هستیم، آن‌هم نه دیالوگ‌های تصویری و فضاساز بلکه فقط حرف‌های تکراری و بحث‌های بی‌حاصل که یکی می‌گوید «این هست» ودیگری می‌گوید«این نیست!»و همان شد که پیش‌بینی می‌شد!
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰