به قول النور روزولت: «ذهنهای بزرگ در مورد ایدهها فکر میکنند و حرف میزنند، ذهنهای متوسط در مورد رویدادها و ذهنهای ضعیف در مورد مردم و آدمها!»
بگذریم از اینکه در طول این سالها کمتر دیده و شنیدهام که در ایران معاصر کسی از الفاظی چون «ایده» یا بهعنوان مثال «ایدئولوژی» درست و دقیق استفاده کند یا دستکم متوجه تفاوتهای ایده کانتی و «مُثُل افلاطونی» شده باشد. (اتفاقا فلسفه و حکمت ما رئالیستی و دقیقا ضدایدهآلیسم است!) اما فعلا فرصت چنین بحثی را نداریم و از واژه ایده همانطوری استفاده میکنیم که مرسوم است. زردترین داستانها و رسانهها آنهایی هستند که صرفا در مورد آدمها و اشخاص بیشتر واکاوی میکنند و حرف میزنند. رسانهها و داستانهای متوسط رویدادمحور هستند (بسته به اینکه از رویدادها بهسمت ایدهها بروند یا آدمها) و شاهکارهای ادبی و آثار هنری اصیل ایدهمحور (هرچند از آدمها و رویدادها آغاز کنند).
ایمان به جهان غیب ممکن است گاهی بهصورت یک ایده و نظریه مطرح باشد و گاهی در مفهوم یک «پارادایم» اساسی؛ یعنی مبنا و اساسی که میتواند معنا و ماهیت تمام پدیدهها و رویدادهای جهان هستی را بهگونه دیگری درک و تفسیر و بازتعریف کند.بستر و متن اصلی تقابل و جدالهای رسانهای معاصر، در عرصه ایدهها و پارادایمها هستند نه رویدادها و اشخاص. پیش از این در مورد مبانی متافیزیکی آثاری چون «باب اسفنجی» و انیمیشنهای «روح» و «شرک» نکاتی را متذکر شدهام. مثلا باب اسفنجی سریالی است در ستایش جهل و بلاهت_ بهخصوص از نوع تفکر سیاسیاش_ در کنار لیبرالیسم (فکری و فرهنگی) و سرمایهداری. در دنیای سرمایهداری هیچ امیدی برای عدالت و مساوات اقتصادی وجود ندارد (ماهی بزرگ باید ماهی کوچک را بخورد). یعنی این جبر و قانون طبیعت است که ۹۹درصد ثروت دست یک درصد افراد خاص باشد. افراد خاصی که حتی ممکن است خیلی نخبه و باهوش هم نباشند و صرفا بهخاطر «قمار زندگی» در شرایط بهتری قرار گرفتهاند و بلیتشان برنده شده (مثل آقای خرچنگ). بنابراین نباید از دست آنها عصبانی باشیم (مثل هشتپای روشنفکر و همیشه عبوس!) و باید سعی کنیم با واقعبینی این تبعیضها را بپذیریم و مثل باب اسفنجی و دوست احمقش (پاتریک که یک نخود هم مغز ندارد) سعی کنیم در همین شرایط نیز (روزی هشت ساعت کار منظم و مفید برای رستوران آقای خرچنگ) خوشحال باشیم و از زندگی لذت ببریم.
یا انیمه «روح» که بهنظرم از جهت مبانی فکری و معرفتی یکی از قویترین پویانماییهای معاصر است، میخواهد بگوید در جهان غیب هم_ اگر فرض کنیم وجود دارد_ آنچه حاکم است (ملکوت جهان) یکسری قوانین و قواعد ریاضی است. ضمن اینکه باید دقت کنیم و بپذیریم این دنیا و همین جهان دنیوی است که اهمیت دارد و اصل است. بهعنوان مثال دقت کنید به ارواحی که بناست به «نور عظمی» (چیزی شبیه یک خورشید) بپیوندند و با یک جرقه نابود شوند! (و قهرمان داستان چطور از این سرنوشت فرار میکند؟!) تمام ارواح سعی دارند به درجهای از رشد و کمال برسند که بتوانند شایسته زیستن در همین دنیا باشند (دنیا غایت است، نه آخرت). یا «مهم نیست» کارهایی که در زندگی انجام میدهیم چقدر پوچ و بیمعنی باشد بلکه باید سعی کنیم همین کارها را با تمام توان و عشق و علاقه انجام دهیم. (وقتی قهرمان داستان موفق میشود عالیترین اجرای زندگیاش را با پیانو انجام دهد، از آن خانم نابغه جاز میپرسد: حالا که چی؟! و پاسخ میشنود: هیچی، همین است که هست! باز هم باید تکرار کنیم...)
انیمه «شرک» هم بهطور رسمی در ستایش زشتی و دیوسیرتی بود و گمان نمیکنم نیاز به توضیحات بیشتری داشته باشد.شاید تصور کنیم اینها یک مشت حرفهای بیربط است که برمبنای «توهم توطئه» و حداکثر بدبینی به چنین آثاری بیان میشوند. توهم توطئه را شاید بشود کمی تخفیف داد (برخی از مواضع و نکات اصلا بعید است به ذهن چنین فیلمسازانی خطور کرده باشد. مگر اینکه آنها را مربوط به الهامات، القائات و دخالت مستقیم شیاطین بدانیم) اما گزینه بدبینی حداکثری را نمیتوانیم بهراحتی کنار بگذاریم. بهعنوان مثال فرزندان ما چرا باید از این حجم از حماقت و بلاهت و این حد از کندذهنی و نفهمی شخصیتهایی چون باب اسفنجی و پاتریک خوششان بیاید و با آنها_ یا دیوهای چون شرک_ به همذاتپنداری برسند؟ چرا باید همراه با فرزندانمان قبول کنیم که «نواختن پیانو» برای «نواختن پیانو» (همان فرمول هنر برای هنر) میتواند معنا و هدف به زندگی بدهد؟!... بگذریم.
نمیگویم پویانمایی فرمانروای آب اثری است که میتواند در حد آثاری چون شرک و باب اسفنجی و روح مطرح باشد. نه. این فیلم را باید با صدها و هزاران آثاری مقایسه کرد که بدنه سینمای غرب تولید میکنند و در همین حدود هم میتوانند کارکرد داشته باشند. اساسا باید بیاموزیم یک اثر معمولی داخلی را هر قدر هم که برجسته و قوی باشد، با آثار تراز اول هالیوودی و غربی مقایسه نکنیم و در این حد از آنها انتظار نداشته باشیم اما آثاری چون فرمانروای آب در عرصه مبانی و پارادایمهاست که اهمیت خاصی دارند و در حال خطشکنی هستند (کرامات ائمه اطهار(علیهمالسلام) و شفا دادن دختر جوانی که کمشنوایی دارد و...) البته ناگفته نماند این اثر دردومحوردیگر نیز(نمایش توان نظامی و رزمی و روایت امنیتی و جاسوسی) بهخوبی روایتگری و تصویرسازی کرده است و نمرات قابلقبولی میگیرد؛ بهخصوص از نظر هویتنگارهها و بازنمایی عناصر معماری اصیل و مدرن شرقی و ایرانی و... .بهعنوان مثال بدیهی است کودکان ما در هر پارادایم و مبنایی که فرض کنیم، بههر حال نیاز به خودباوری و اعتماد به نفس ملی دارند؛ بهخصوص که قهرمانانی را برایشان تصویر کنیم که علاوه بر قدرت بدنی و ورزیدگی جسمی، هوش واستعداد فنی و علمی بالایی نیزدارند.اینها عالی است اماچیزیکه بهمراتب مهمتراستخطشکنیدر پارادایمهاست.
این بحث را با شرح مختصری از سکانس آغازین اثر به پایان میبریم: در یک محیط سرسبز و بسیار شاداب شاهد نشستن پروانهای روی یک گل زیبا هستیم. کمی آنسوترزنبور عسلی را میبینیم که روی گلی دیگر ازهمان نوع نشسته و تغذیه میکند.(ما میدانیم برای مردم عسل درست میکند!)یک سوسک شاخدار وزشت با قطع کردن چند گلبرگ به زنبور عسل حمله میکند و جای آن را میگیرد.زنبور میکوشدمقاومت کند اما زورش نمیرسد وعقبنشینی میکند.سوسک شاخدار پیروزمندانه بالهایش را باز کرده و (مثل یک هلیکوپتر فوق پیشرفته!) برفرازگل به پروازدرمیآیدامایک پرنده چابک ناگهان آنرا در هو اشکار میکند.این نمابه تصاویری ازهواپیماهای جنگی وپهپادهای پیشرفته ایرانی پیوند میخورد، که دقیقا مثل همان پرنده زیبا چابک و تیزپرواز هستند. اینها بهطور اجمالی دلالت_ یا حداقل تداعی و اشاره_ میکنند به:
۱- مکان و جغرافیای درون داستان که گلستانی به اسم ایران است.
۲- منابع و برکات موجود در این سرزمین (شهد گل و زنبور عسل).
۳- دشمنانی که مثل سوسک شاخدار میخواهند با قلدری گلها را پرپر کرده و زنبورهای عسل را اذیت کنند.
۴- پرندههای زیبا و چابک و تیزپروازی که این سوسکها را از بین میبرند ادامه و اصل داستان فیلم گویی تأویل و تفسیر همین سکانس کوتاه آغازین است.