داستان این نمایش درباره عباس است که پس از اطلاع از گذشتهاش در مسیر زندگی دچار شک و آشفتگی روحی میشود و در این مسیر اطرافیان او با مسائل و مشکلاتی روبهرو میشوند.
چه انگیزهای سبب شد بهعنوان یک کارگردان زن با توجه به لطافتهای خاص رفتاریای هم که دارید، بهسراغ نویسندگی و کارگردانی نمایشی با سوژهای در ذات خود خشن، بروید؟
معتقدم نویسنده چه زن باشد چه مرد، به سمت زخمهای جامعه میرود. اصولا زمانی درام شکل میگیرد که زندگی از حالت عادی خارج میشود و به نوعی کشمکش یا جدال میرسد. حالا این کشمکش ممکن است میانفرد و خودش، میانفرد و جامعه یا با نهادهای دیگر باشد. از طرفی، اینکه میگویید زنان لطافت طبع دارند، به نظرم نگاهی کلی به مسأله زنان است؛ چون زنها در خاورمیانه خشونت و رنجهای بسیاری را تحمل میکنند. البته ایران از نظر فرهنگی با کشورهای همسایه مانند افغانستان، پاکستان یا کشورهای عربی قابل مقایسه نیست. زنان ما آزادیهای بیشتری دارند و در حوزههای فرهنگی، علمی و اجتماعی حضور پررنگتر دارند.
در واقع مشارکت زنان ایرانی نسبت به دیگر کشورهای همجوار در اجتماع مؤثرتر بوده است.
بله، دقیقا. در مقایسه با کشورهای منطقه، زنان ایرانی هم آزادی و هم دستاوردهای بیشتری داشتهاند. با این حال، همچنان مسائلی وجود دارد. ما دو شخصیت در نمایش داریم که یکی تحصیلکرده و خبرنگار حوادث است و دیگری تحصیلات خاصی ندارد و هر دو قربانی شرایط میشوند. در طول نمایش، «ظهیر» بهعنوان قاتل زنجیرهای پسربچهها و «عباس» جزو قاتلان زنجیرهای هستند که نشان میدهند قربانیان فقط خانمها نیستند. بهعنوان نویسنده و کارگردان معتقدم حتی خود عباس هم قربانی است. مادر عباس همیشه تلاش میکرد او را از گذشتهاش و اینکه پدرش قاتل زنجیرهای بوده، دور نگه دارد اما با وجود اینکه عباس درس میخواند و وکیل میشود، جامعه موفقیت او را قبول نمیکند و یک مصاحبه با مادرش باعث بیآبروییاش میشود. ما دو شخصیت زن در نمایش داریم که با وجود اینکه در حق دیگران بدی نکردهاند، قربانی میشوند. در مجموع، فکر میکنم گاهی حتی خود قاتل هم میتواند قربانی شرایط باشد. به همین دلیل کسانی که در زمینه نظریههای ادبی و تئاتر مطالعاتی دارند، بعد از دیدن نمایش با من درباره رگههای ناتورالیستی موجود در نمایشنامه صحبت کردند.
اتفاقا میخواستم به همین موضوع اشاره کنم که در نمایشنامهتان به موضوع «ارتکاب خانوادگی جرم» هم اشاره کردهاید. بسیاری از این افراد بیمارند و متأسفانه به اندازهای درمان نمیشوند که فاجعه ایجاد نشود.
با پیشرفت علم روانشناسی و ژنتیک میدانیم مسائلی بهطور انکارناپذیر تحت تأثیر ژنتیک هستند. در گذشته، بیماریهای روانی را نمیشناختند و آنها را به «خلقوخوی» افراد نسبت میدادند. درحالیکه بسیاری از بیماریهای روانی، شیمی مغز را تغییر میدهند. این تغییرات مغزی مثل ویژگیهای فیزیکی ما از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. فردیت زمانی میتواند از زیر سایه گذشته، وراثت و میراث فرهنگی یا اخلاقی بیرون بیاید که جامعه بستر رشد فردی را فراهم کند. اگر این اتفاق نیفتد، در برابر وراثت ژنتیکی و فرهنگی خانوادهها به طور کامل منفعل و وامدار باقی میمانیم.
چطور به زندگی اولین قاتل زنجیرهای ایران رسیدید؟
یکی از نخستین و شناختهشدهترین نمونههای این موضوع در ایران، «اصغر قاتل» است. قطعا پیش از دوره پهلوی نیز در ایران قاتلان زنجیرهای وجود داشتهاند اما چون روزنامه و رسانهای نبوده، سندی در این رابطه وجود ندارد. بسیاری از نمایشنامههای ایبسن و حتی استریندبرگ رگههای ناتورالیستی دارند. این نگاه بهویژه در نمایشنامه «پدر» استریندبرگ یا «مرغابی وحشی» ایبسن خیلی پررنگ است. در «مرغابی وحشی» این دیدگاه نه از منظر جرم، بلکه از منظر تأثیر وراثت و ژنتیک در سرنوشت فرزندان وجود دارد. در همان نمایش هم، هویت فرزند (دختر) بهخاطر بیماری ارثی، مورد پرسش قرار میگیرد. علت رفتن به سمت داستان قاتل زنجیرهای این بود که میخواستم به مسأله ژنتیک و توارث بپردازم و نشان دهم که اگر ژنتیک و توارث بهجای تکامل و ارتقا تبدیل به تکرار شود، چه بلایی بر سر انسان میآورد. در علم ژنتیک، اصولا الگوهایی تعریف میشوند که از نسلی به نسل دیگر تکرار میشود. این الگوها در نظریه بازی نیز وجود دارند. هر بازی، مثل بازی منچ، یک الگوی رفتاری مشخص دارد: تاس میریزیم، ابتدا باید شش بیاوریم تا مهره وارد زمین شود. بعد در مسیر میتوانیم مهرههای دیگر را بزنیم تا در نهایت برنده شویم. بنابراین، شباهتی میان نظریه بازی، ژنتیک و الگوهای رفتاری وجود دارد. در قتلهای زنجیرهای نیز نوعی تکرار وجود دارد. این قتلها آگاهانه، پیدرپی و با الگوی مشخصی در انتخاب قربانی و روش قتل هستند. همین ویژگیها باعث شد تا قتلهای زنجیرهای برای من موضوعی جذاب برای پرداختن باشد. در این میان شخصیت عباس و زندگیاش را من خلق کردهام، ولی وقتی داشتیم تمرین نمایش را شروع میکردیم، خبر قتل یک خبرنگار به دست همسرش که وکیل بود، باعث حیرتم شد و آن را برای بازیگر نقش راضیه فرستادم تا به بازیش کمک کند. اینها به من نشان دادند که آنچه ما در نمایشنامه تخیل میکنیم، گاهی در جامعه هم رخ میدهد. این شدت شباهت بین واقعیت و تخیل، گاهی ترسناک است.
انتخاب بازیگران چگونه صورت گرفت؟
من سال گذشته در فراخوان تئاتر با نمایشنامه دیگری به نام «کمی به من دروغ بگو» که اقتباسی از نمایشنامه «میسجولی» استریندبرگ بود، شرکت کردم. این نمایش برای اجرا در سالن سایه یا قشقایی میخواست اجرا شود اما مدیریت محترم تئاتر شهر، به دلیل فشردگی برنامهها، سالن کارگاه نمایش را در اختیار من گذاشتند. این باعث شد نمایشنامهام را تغییر بدهم و «برف زمین را گرم میکند» را انتخاب کنم. این نمایش با ترکیبی از مونولوگ و دیالوگ پیش میرود و در هر صحنه یکی، دو شخصیت حضور دارند، بنابراین، برای فضای محدود کارگاه مناسب بود. از اواخر فروردین به من اعلام شد که تیرماه اجرا داریم، پس ما وارد مرحله انتخاب بازیگر شدیم. با توجه به ظرفیت محدود سالن-فقط ۲۶ صندلی-مسأله فروش بلیت اهمیت ثانویه داشت و نیازی نبود سراغ چهرههای شناختهشده برویم. من اجرا در کارگاه نمایش را به سالنهای خصوصی ترجیح میدهم، چون برخی سالنهای خصوصی بیش از آنکه محیط فرهنگی باشند، به بنگاههای معاملاتی شبیهاند. بازیگران نمایش، هنرمندان جوان و تحصیلکردهای هستند. پریناز لطفاللهی و محمد عسگری بازیگران نقشهای راضیه و زهیر از فارغالتحصیلان دانشکده هنرهای زیبا هستند. دیگر بازیگران نیز از میان بچههای تئاتر انتخاب شدهاند که آموزشهای حرفهای دیدهاند و در گروههای مختلف فعالیت دارند.
دکور مینیمال شما به گونهای طراحی شده که به نظر میرسد در خدمت اجرا باشد و کمتر به چشم بیاید.
بله دقیقا. در مورد طراحی صحنه با آقای حسین کاظمی همکاری کردیم. تأکید داشتم که دکور ما مفهوم «تبدیل و تکرار» را که در نمایشنامه و نظریه ژنتیک مطرح میشود، بازتاب دهد. نتیجه نهایی، دکوری مینیمال و ساده بود که هم با فضای محدود کارگاه نمایش سازگار بود، هم امکانات متنوعی برای میزانسن، نورپردازی، و فضاسازی اپیزودیک فراهم میکرد. مهمتر از همه، دکور بر بازی و بازیگر غالب نمیشد که برای من اهمیت زیادی دارد.
ساختار روایی نمایش هم خطی نیست، درست است؟
بله ساختار نمایش، روایت خطی منظمی ندارد. ما با یک روایت غیرخطی طرف هستیم. دلیلش هم حضور شخصیتهای مختلف و وجود رگههایی از سایکودرام (رواندرام) در نمایشنامه است. بهعنوان مثال، واگویههای «ظهیر» که مخاطب اصلا نمیداند کجاست و از دل تاریکی بیرون میآید و از خودش، از گذشتهاش، از زندگیاش روایت میکند و به نظر میرسد خودش را در ذهنش بازبینی میکند. از طرف دیگر، ما با روایتهایی از زبان «راضیه» هم مواجهیم. بخشهایی از مصاحبه را میبینیم که معلوم نیست چه کسی و کجا از او گرفته است. همچنین در ادامه با «سرگل» مواجهیم؛ شخصیتی که با هزار امید و آرزو در تلاش است زندگیاش را دوباره بسازد اما در ادامه با چالشهایی مواجه میشود. او عاشق کسی شده که فکر میکند میتواند نجاتش دهد و پایهای برای آیندهاش باشد اما دوباره با زخمی عمیقتر روبهرو میشود که ریشه در همان ساختار بیمار جامعه دارد. در کنار آنها، شخصیت «سوری» را داریم؛ نماینده بخش دیگری از جامعه. او هم قربانی است، شاید به دلیل بدشانسی، یا بیپناهی، یا فقط قرار گرفتن در مکان و زمان اشتباه. بهعنوان مثال، «سرگل» در دل شب از خانه بیرون میزند و در خیابانی بیپناه رها میشود و در آن ساعت شب هیچ نیرویی نیست که امنیت را برقرار کند. آنجا سرگل با یک رفتگر افغان مهاجر مواجه میشود که در ادامه متوجه زخمهای کارگر افغان میشویم. به عبارتی، حتی همان رفتگر هم بخشی از این جامعه است، یکی از زخمهای آن.
همه به نسبت سهم خود از جامعه در برابر آن مسئولیم
مریم منصوری، کارگردان نمایش «برف زمین را گرم میکند» به جامجم گفت: واقعیت این است که چه مهاجر باشی، چه نباشی، ویژگی زندگی در جامعه واحد این است که زندگیات با زندگی دیگران گره میخورد؛ یعنی در خانه، با خانوادهات و در جامعه با هر عضو دیگری از آن. اینطور نیست که بشود از جامعه فرار کرد. وقتی عضو یک جامعه باشی، نمیتوانی نسبت به آن بیتفاوت باشی و یک روز همان جامعه تو را متوقف میکند، صدایت میزند و میگوید: «تو از من نمیتوانی جدا باشی.» همه ما، هم سهمی از جامعه میگیریم، هم در برابر آن مسئولیم. اگر کسی فکر میکند این پیوستگی وجود ندارد، فقط یکفرد ناآگاه است. یک روز، یکجا، او میفهمد که اتفاقا همه چیز به او هم مربوط میشود. آن جامعهای که از آن فاصله گرفته بود، بالاخره دستش را میگیرد و او را درگیر میکند. همانطور که همه ما از جامعه سهم میگیریم، موظفیم که سهممان را به جامعه پس بدهیم و وظیفه خود را در قبال جامعه انجام دهیم. برخی این را میپذیرند و عمل میکنند، برخی نمیپذیرند اما انکارش ما را از تأثیرپذیری و مسئولیت معاف نمیکند.