خواهران غریب

دنیا پر از جفت‌های پنهانی است؛ پر از آدم‌هایی که شبیه ما هستند اما در جایی دیگر نفس می‌کشند. من با لبخند یکی از این جفت‌‌ها قد کشیدم.  با جدایی‌شان گریه کردم و با پیوند دوباره‌شان به خودم قول دادم روزی آدم غریبم را پیدا کنم.
کد خبر: ۱۵۲۱۹۶۳
نویسنده پریا محمدنیا - تهران
 
از آن روز به بعد، هر دختری را که می‌دیدم، در چشمانش دنبال سایه‌ای از خودم می‌گشتم. گاهی در مدرسه، گاهی در خیابان و گاهی میان عکس‌های قدیمی مادرم. گمان می‌کردم شاید او جایی میان این قاب‌ها پنهان شده باشد‌؛ دختری که خنده‌اش مثل من است، صدایش بوی آشنایی می‌دهد و رنگ مورد‌علاقه‌اش با رنگ مورد‌علاقه‌ من یکی است.از همان روز به بعد، دیگر تنها نبودم. انگار نیمه‌ای همراهم بود که لحظه‌های خستگی به جایم راه می‌رفت و زمان آسودگی گوشه‌ای می‌نشست و با مهر نظاره‌‌ام می‌کرد‌. هنوز گاهی به آسمان خیره می‌شوم و با خودم می‌گویم: شاید او هم همین حالا به همان ستاره نگاه می‌کند.  شاید اکنون کتاب مورد‌‌علاقه‌ام را می‌خواند و به وقت تنهایی شعر محبوبم را زمزمه می‌کند. «خواهران غریب» فقط یک فیلم نبود‌؛ آینه‌ای بود که کودکی‌ام خودش را در آن شناخت و دریافت که حتی در سخت‌‌ترین مسافت‌ها، دل‌های شبیه هم راهی برای دیدار پیدا می‌کنند؛ و میان این رویا صدای مخملی خسرو شکیبایی بود که مرا پرتاب می‌کرد در موقعیتی به مثابه بهشت. پدری که با موسیقی انس گرفته بود و درصدد آفرینش نغمه‌ای مادرانه بود. حالا هر بار که صدای آن موسیقی شگرف از جایی می‌آید، لحظه‌ای می‌ایستم، چشم‌هایم را می‌بندم و به گذشته می‌روم.  هنوز همان دختربچه‌ام که در میانه‌ دو صدا گم شده‌ام‌؛ اول صدای خودم و دوم صدای خواهر غریبم که از جایی دور آرام می‌خواند:مادر من، مادر من...  .
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰