درپاسخ باید گفت بلاگرها برای مخاطبان، فراتر از یک کاربر عادیاند. آنها روایتگر نوعی «زندگی نمایشی» هستند که بسیاری از افراد در واقعیت به آن دسترسی ندارند. مخاطب با دنبال کردن این زندگیها، در حقیقت وارد جهانی میشود که در آن رؤیاها، خواستههای سرکوبشده و آرزوهای دستنیافتنی بازنمایی میشوند. از این منظر، بلاگر مانند آینهای است که بخشی از خواستههای پنهان جامعه را منعکس میکند.
این میل به دنبال کردن، ریشه روانشناختی نیز دارد. نظریه «تعامل شبهاجتماعی» نشان میدهد انسانها در مواجهه مداوم با چهرههای رسانهای، احساس صمیمیت و نزدیکی کاذب پیدا میکنند. وقتی بلاگری هر روز از زندگی خود روایت میکند، مخاطب ناخودآگاه او را بهعنوان یک دوست یا حتی عضوی از خانواده تجربه میکند. همین حس نزدیکی است که باعث میشود مخاطب بهطور پیوسته سراغ صفحه او بیاید و در جریان ریزترین جزئیات زندگیاش قرار بگیرد.
از زاویه اجتماعی، باید به کمبود فرصتهای دیده شدن در زندگی واقعی اشاره کرد. بسیاری از جوانان در جامعه امروز احساس میکنند نه صدا و نه تلاشهایشان شنیده و دیده نمیشود. فضای مجازی این فرصت را میدهد که فرد در مرکز توجه قرار گیرد، بدون آنکه لزوما مسیرهای سنتی موفقیت را طی کند. همین مسأله عطش عمومی برای «دیده شدن» را توضیح میدهد؛ عطشی که هم بلاگرها را به تولید محتوا و هم مخاطبان را به دنبال کردن آنان ترغیب میکند. افزایش تعداد بلاگرها هر روز بیش از پیش، بازتاب همین میل جمعی به دیده شدن است. هرچه محدودیتهای اجتماعی و اقتصادی در فضای واقعی بیشتر میشود، میل به حضور در صحنه مجازی و کسب شهرت شدت میگیرد. مخاطبان نیز با دنبال کردن این چهرهها، در واقع بهطور غیرمستقیم در رؤیای شهرت و موفقیت شریک میشوند.
با اینحال، این تب شهرت هزینههای روانی و اجتماعی قابلتوجهی دارد. برای بلاگرها، زندگی مداوم در معرض نگاه دیگران، به فشار روانی، اضطراب و مقایسه دائمی منجر میشود. برای مخاطبان نیز معیارهای ارزشمندی به سمت ظواهر و آمارهایی چون فالوئر و لایک تغییر میکند؛ تغییری که میتواند باعث کاهش عزتنفس و افزایش احساس ناکافی بودن شود.
اینجاست که مسأله مرگ بلاگرها اهمیت پیدا میکند. وقتی بلاگری بهطور ناگهانی میمیرد، این واقعه نه فقط یک فقدان شخصی، بلکه شکستن پیوند عاطفی جمعی است. مخاطبانی که او را هر روز در زندگی خود حاضر میدیدند، با فقدانش همچون از دست دادن یک آشنا مواجه میشوند. واکنشهای احساسی گسترده، سوگ جمعی و حتی جنجالهای رسانهای در چنین شرایطی طبیعی به نظر میرسد.
مرگ جنجالی بلاگرها اما یک لایه دیگر هم دارد؛ یادآوری شکنندگی این سبک زندگی. همان کسانی که زندگی پرزرقوبرقشان الهامبخش بود، با مرگ خود نشان میدهند که پشتپرده این نمایش، همچنان انسانهایی آسیبپذیر با خلأها و رنجهای شخصی حضور دارند. همین تضاد است که مرگ آنان را به موضوعی داغ و پرحاشیه بدل میسازد. بنابراین میتوان گفت تب شهرت بلاگرها و جنجال پیرامون مرگشان، در واقع بازتابی از نیازهای عمیق روانی و اجتماعی جامعه ماست. نیاز به تعلق، دیده شدن و جستوجوی زندگی آرمانی، همه در این پدیده تبلور یافتهاند. راه مواجهه سالم با آن، نه سرزنش کورکورانه بلاگرها و نه شیفتگی بیحد به آنان، بلکه تقویت سوادرسانهای، بازشناسی مرز میان واقعیت ونمایش وبازاندیشی درارزشهای اجتماعی است.