خاطرات یک پستچی

 سال ۷۲ بود. دانشجو بودم و شعر می‌نوشتم، مدام به اداره پست می‌رفتم تا شعرهایم را برای مجله‌ها بفرستم. یک روز رئیس اداره با خنده گفت: «تو که این‌قدر نامه می‌فرستی، خودت پستچی شو!» من هم شوخی را جدی گرفتم. وسیله‌ای نداشتم، یک موتور پستی به من دادند‌؛ همان موتوری که پنج سال همسفرم شد، از کوچه‌های مشهد تا جاده‌های خاکی روستاهای خراسان. راستش را بخواهید، من اول پستچی شدم چون عاشق موتور بودم‌، اما ماندنی شدم چون عاشق آدم‌ها شدم.
کد خبر: ۱۵۲۱۸۱۹
نویسنده قاسم رفیعا‌ | نویسنده و شاعر
 
در آن روزها هنوز خبری از موبایل و پیامک نبود. نامه، تنها راه دل بود. گاهی از پسر سرباز برای مادرش، گاهی از پدری پیر برای دخترش در شهر. آدم‌هایی که منتظر نامه بودند، چهره‌شان فرق داشت. برق امید در چشم‌شان می‌درخشید. وقتی پاکت را از دستم می‌گرفتند، حس می‌کردم تکه‌ای از زندگی را تحویل‌شان می‌دهم. بعضی‌ها سواد نداشتند، می‌گفتند برای‌شان بخوانم. صدای لرزان‌شان موقع شنیدن، بغض گلویم را می‌گرفت. هنوز هم بعد از این همه سال، آن لرزش درگوشم مانده.کم‌کم تصمیم گرفتم همراه نامه‌ها، چند کتاب هم ببرم. برای بچه‌های روستاهایی که کتابخانه نداشتند. کتاب‌ها را امانت می‌دادم و هفته بعد که برمی‌گشتم، پس می‌گرفتم. برای‌شان داستان می‌خواندم و گاهی می‌خندیدیم. آن وقت‌ها حس می‌کردم پستچی کتابم، نه پستچی نامه.پستچی بودن فقط کار اداری نبود، نوعی درس انسانیت بود. یاد گرفتم هر خانه، یک قصه دارد‌؛ هر آدرس، یک تپش. پشت هر پاکت، روحی زنده است که امید بسته به دست‌های تو. گاهی از پشت درها صدای گریه می‌آمد، گاهی خنده اما همیشه زندگی بود.سال ۸۰ تصمیم گرفتم آن خاطرات را بنویسم. حاصلش شد کتابی به نام «خاطرات یک پستچی». همه داستان‌ها واقعی بودند، فقط گاهی خیال را قاطی‌شان کردم تا نفس بکشند اما در همه‌شان یک چیز مشترک بود: آدم‌هایی که منتظر بودند منتظر نامه، خبر یا محبت. سال‌هاست که دیگر پستچی نیستم، اماهنوزهمان حس وحال را در خودم زنده می‌بینم.حالا به جای نامه،شعر وطنز می‌نویسم. این روزها که سردبیر برنامه «قند پهلو» هستم، هر بار قلم به دست می‌گیرم، آن پنج سال به یادم می‌آید و درسی که به من آموختند. پستچی بودن، تمرینی بود برای دیدن و گوش دادن. هر روز با آدم‌های تازه‌ای روبه‌رو می‌شدم و حالا همان آدم‌ها سوخت نوشته‌هایم شده‌اند. گاهی فکر می‌کنم من هنوز پستچی‌ام‌؛ فقط شکل پاکت‌ها عوض شده. نامه‌ها حالا در کلماتم پنهانند و هنوز می‌رسند به خانه‌ دل آدم‌ها. 
newsQrCode
برچسب ها: خاطرات پستچی شعر
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰