در مرکز این داستان، شخصیتی به نام «احمد پیران» قرار دارد که در مسیر جستجو برای کودک گمشده، با گذشته و وجدان خود نیز روبرو میشود و سفری پرچالش را برای رهایی و تحول آغاز میکند. این فیلم که با حضور بازیگرانی چون هادی حجازیفر، میرسعید مولویان، علی مصفا و سعید آقاخانی ساخته شده، تلاش دارد تا آینهای در برابر جامعه قرار دهد و بر قدرت همبستگی مردم در برابر ناهنجاریها تأکید کند. برای بررسی دقیقتر زوایای مختلف این فیلم، از چالشهای تولید تا شکلگیری شخصیتها و نگاه کارگردان به سینمای اجتماعی، با محمدرضا خردمندان کارگردان این فیلم گفتوگو کردهایم.
بهعنوان سؤال اول میخواستم بپرسم که اصلا چه شد سراغ چنین کار سختی رفتید؟ فیلمبرداری هم خارج از تهران بود و هم بههرحال بعضی از سکانسها هنرور زیادی داشت. اساسا چرا چنین موضوعی را انتخابکردید؟
چون جذاب بود! وقتی قلاب ایدهای گیر میکند شما دیگر به سختی و آسانیاش فکر نمیکنید. فقط دنبال راهکارید تا انجامش دهید. درباره جغرافیای فیلمبرداری هم بگویم که من خیلی تلاش کردم فیلم را در خود روستای کلاله، یعنی همان جایی که این اتفاق در واقعیت افتاد، بسازم ولی این امکان برای ما فراهم نشد و من تصمیم گرفتم فیلم را در اطراف تهران بسازم. هم در هزینهها به شدت صرفهجویی میشد و هم امکان جمع کردن عواملی که میخواستم در کار باشند راحت تر بود. البته که تمام تلاشمان را کردیم جذابیتهای بصری آن منطقه را بازسازی کنیم. حتی به این نتیجه رسیدیم با الهام از فضای واقعی آنجا، مثلا خانه خود احمد پیران و فضای روستای کلاله را بازسازی کنیم.
انتخاب خود این موضوع هم جالبتوجه است. آیا اساسا میخواستید زوایای پنهان چنین حادثهای را به تصویر بکشید یا اینکه این موضوع، بستری برای پرداختن به مفهومی مهمتر بود؟ بهویژه با توجه به اینکه ما در شخصیت احمد پیران هم یک تحول درونی میبینیم.
اساسا اتفاقات بهانه میشوند تا ما وارد درونیات شخصیتها شویم و واکنشهایی را که در برابر یک اتفاق از خودشان نشان میدهند، به تصویر بکشیم. بله، این اتفاق خیلی جذاب بود، اما چیزی که برای من جذابتر بود، واکنش آدمها در این موقعیت بود. یک گردهمایی انسانی بزرگ حول این ماجرا شکل گرفت و اینکه در این گردهمایی همهجور آدمی با کنشهای متفاوت حضور داشت. یکی با کایتش از صدها کیلومتر آنسوتر آمده بود. یکی سگ جستوجوگرش را آورده بود. یکی با پهپادش آمده بود و یکی هم آمده بود که برای این جماعت آشپزی کند. یک طرف ماجرای یسنا، سارقان کودک یا همان نیروی شر وجود داشت و آن سوی قصه، مردم یا همان نیروی خیر! یک جنگ تمام عیار خیر و شر ! احمد پیران نماینده آن جماعتی است که خانه و زندگی خودشان را فراموش کردهاند و به جستوجوی یسنا آمدهاند.
و این تقابل برای شما شد همان منظرگاهی که به قصه ورود کنید؟
بله دقیقا.
چگونه به شخصیت احمدپیران رسیدید؟
احمد پیران قبل از هر چیزی باید شبیه خود ما میبود. شبیه ما با همه درست و غلطهایمان. همه ماهایی که چیزهایی برای پنهان کردن داریم یا خطاهایی کردهایم که آن را پوشاندهایم اما تبعاتش یک روز یقهمان را میگیرد. این اتفاق میبایست برای احمد شروع یک سفر میبود. احمد با گذشتهای که لکهای بر آن است متوجه میشود وقت تاوان دادن رسیده است! میفهمد تمام این اتفاقها دارد میافتد تا او محک بخورد. او بر سر دوراهی سختی قرار میگیرد. این ماجرا برای او به سادگی دیگران نیست. او به جایی رسیده که دیگر نمیتواند بار سنگین وجداندرد را تحمل کند و باید خودش را از این مخمصه نجات دهد. بنابراین در ابتدای قصه احمد ظاهرا درگیر یک چالش بیرونی شده است. یعنی پیدا کردن دختربچه، و بعد درگیر چالشی بزرگتر میشود که درونی است. آن چالش و فشار درونی که احمد پیران تحمل میکند، در کنار احساس وظیفه و مسئولیت اجتماعی که روی دوش خود حس میکند، او را به جلو حرکت میدهد و باعث میشود دست به تصمیمات جدی بزند تا بتواند جان دختربچه را نجات دهد. در نهایت زمانی که از آبروی خود میگذرد، پاداش این کار را دریافت میکند. اما این بار میبینیم که او دیگر پیرانِ ابتدای قصه نیست و حتی حاضر نیست خودش را قهرمان جلوه دهد. در واقع او به یک احمد جدید تبدیل شده است.
لطفا درباره فرآیند انتخاب بازیگران توضیح دهید. چطور شد که از یک طرف آقای میرسعید مولویان و از طرف دیگر آقای هادی حجازیفر را برای این اثر انتخاب کردید؟ همچنین نکته جالب این است که برای نقشهای کوتاهتان حتی از چهرههای شناختهشدهای مثل آقای علی مصفا و آقای سعید آقاخانی استفاده کردید. دلیل این انتخابها چه بود؟
آقای حجازیفرگزینه اصلیوتنها گزینه ما بود.به لحاظ میمیک چهره وجاافتادگی یک مردمیانسال وآن ویژگیهای ناتورالیستی و کاریزمای منحصر به فردش گزینه دیگری نداشتیم.همین چندروز پیش در اکران مردمی باغ کتاب وقتی داشتیم با هم فیلم را میدیدیم در گوشم گفت خداوکیلی هر کسی جز من احمدپیران را بازی کرده بود فیلم یک چیز دیگری میشد! میرسعید را هم در «تومان» دیده بودم و شگفتانگیز بود. ما هیچ نقش کوچکی در این فیلم نداریم. با وسواس زیاد تمام شخصیتهای داستان را طراحی کردیم و دقیقا میدانستیم از هر کدام چه میخواهیم. سعید آقاخانی به دلیل ویژگیهای فیزیکی و توان فوقالعادهاش در باورپذیر ساختن شخصیت جلال انتخاب شد و بهترین گزینه بود. آقاخانی بهخوبی کاراکتر جلال را میشناخت و به سرعت زوایا و ظرافتهای رفتاری او را پیدا کرد. آقاخانی برای سینمای ما یک نعمت بزرگ است و کار کردن با او برای هر کارگردانی افتخار است. انتخاب علی مصفا برای بایرام یک ریسک جذاب بود. ازآن چهره آرام و خونسرد همیشگی با آن تنصدای مهربان ناگهان چنین هیولایی بیرون آمدن ما را هیجانزده میکرد.یک خاطره هم ازهمکاری با ایشان بگویم. شبی که سکانس باران را میگرفتیم هوا بسیار سرد بود. منفی ۵ درجه آن هم بیابان سرد شهریار وآن بادهایی که خودتان میدانید. این سکانس از ساعت نه شب تا چهار صبح طول کشید. تمام جانشان از آب یخ زده پر شده بود و مدام مجبور میشدیم کات بدهیم. در فواصل طولانی کات تا ضبط دوباره آقای مصفا درصحنه راه میرفت که یخ نزند و با خودش تمرین میکرد. هر چه هم بهشان میگفتیم بیاید توی چادر کنار بخاری نمیآمد. میخواست از حسش خارج نشود. تعهد و جسارتش به یادم ماند. در مورد علی صالحی هم به قول بعضی دوستان متفاوتترین بازی کارنامهاش را انجام داد و بسیار درخشان بود. کسی را ندیدهام که در سکانس دونفره او با میرسعید مولویان در ماشین، با علی صالحی بغض نکند. یا مثلا شبنم قربانی در سکانسی که آیهان شبانه به دیدار او میآید و سکانس مفصلی هم هست آنقدر مسلط و خوب بود که تنها یک برداشت گرفتیم. حساسیت فیلمنامه، نقشها و خود من بهعنوان کارگردان باعث شد نقشهایم را به کسانی بسپارم که تجربه و فهم نقش را داشته باشند.
شما در اکران خصوصی فیلم، درباره سینمای اجتماعی از عبارت «آینه جامعه است»استفاده کردید.میخواستم این موضوع را کمی بیشتر باز کنید، چون این عبارت نگاه شما به جامعه و فیلمسازی را مشخصتر میکند. خصوصا که فیلم قبلیتان، «۲۱ روز بعد»، با وجود پتانسیل بالا برای تبدیل شدن به یک اثر تلخ، به ورطه سیاهنمایی نیفتاد. لطفا این نوع نگاهتان را بیشتر توضیح دهید.
من این جمله را دوباره تکرار میکنم: سینمای اجتماعی آینهای است که میتوانیم خودمان را در آن ببینیم و زشتیها و عیبهایمان را مشاهده کنیم. سینمای اجتماعی خاستگاهش تفکر است وصرفا برای سرگرمی نیست، هرچند باید سرگرمکننده هم باشد. من با این گزاره مخالفم که سینمای اجتماعی فقط باید حرفهای خیلی مهم بزند. اساسا اگر فیلمی فاقد جذابیتهای دراماتیک و سینمایی باشد هرچقدر هم حرفهای مهم بزند بیفایده است. در کنار آن وظیفه آگاهیبخشی جامعه را بر عهده دارد. ما در آینه سینمای اجتماعی میتوانیم بفهمیم زیر پوست این شهر چه میگذرد. چه بلاهایی ممکن است سرمان بیاید. سینمای اجتماعی میتواند جامعه را در برابر ناهنجاریها واکسینه کند. مثلا «ناتور دشت» میگوید وقتی بحرانی به وجود میآید، راهکار، همگرایی و اتحاد مردم است. اگر فیلمهایی از این دست به وفور و با نگاهی انسانی ساخته شود، میتواند در رشد جامعه بسیار موثر باشد.
و بهعنوان سؤال آخر، درباره آینده کاریتان بفرمایید. آیا الان مشغول کار خاصی هستید؟
الان بیشترین وقتم صرف نگارش میشود و روی یک متن سینمایی کار میکنیم. پیشنهادهایی هم هست که در حال بررسی آنها هستم، ولی هنوز نمیتوانم بگویم اتفاق جدیای افتاده است. فعلا در حال بررسی و نگارش هستم.