مردم آواره میشوند اما جوانها کمر میبندند برای مقاومت. باران که خبر شجاعتش مثل کهنهسرباز زود توی شهر پیچید. خبر خدمت شبانهروزی دکتر شیوا را میشنویم. روال عادی زندگی بابا اسمال، صفیه لره و محمد مکانیک... را میبینیم. مانند همه آدمهایی که در اطراف ما زندگی میکنند. آدمهای شناس نه اینکه حتما نامشان خالد باشد یا شاهد باشد نه. فکر نکنید احمد محمود شلوغش کرده نه. جنگ شلوغ است. روایتهایی که بوی زنانگی، مبارزه، امید، فقدان، امنیت، سوگ و شایعه... را میپراکنند. ایرانیها یک چیزهایی را زودتر بو میکشند مثل جنگ. مردمان خوزستان، زمین سوخته پازلها و اتفاقات لب مرز را کنار هم میچینند و بوی جنگ را استشمام میکنند. خوزستان شبیه استکان چایی شد که با یک ضربه احتمال شکستنش بالا میرفت. فکر میکنند باید دشمن دُمش را روی کولش بگذارد وبرود. خبر جنگ زودتر از خودش میآید. شایعه شور شیون میکند. «۲۰۰ لشکر عراقی در راه است»، اصلا کسی میداند لشکر چیست. چند نیرو دارد، چقدر مهمات دارد، این غائله شایعه است یا حقیقت. جنگ وجاسوس چه سنخیتی دارند. جنگ شروع نشده جاسوسها پرسهزنی راه انداختهاند. زمانه زندگی است جنگ. عقد پسر مشتری مغازه سلمانی است، این است که زندگی ادامه دارد. مردم دنبال خبر میگردند هرچند ریز، هرچند کوچک، هرچند دروغ. مساله بازشدن مدارس آن زمان در زیرلایههای زندگی جاریست. بین بچهها پچپچ جنگ ایران و عراق است. مردم عادی تحلیلگر جنگ شدهاند اما باز در حال زندگی طبیعی و روال عادی هستند.
جنگ عراق از آسمان شروع شد. فرودگاهها و آسمان اولین طعمه برای متجاوزین بود. آدمها دلشان میخواست کاری بکنند اما انگار چیزی را گم کردهاند و نمیدانند چهکار باید بکنند. خبر به جای رادیو، از دهان مردم میرسید. رانندههای عادی فریاد میزدند جنگ شروع شده است. مردم فکر میکنند کسی به وطن خیانت کرده و جنگ را با جاهای دیگر دنیا مقایسه میکند. رانندهای گفت: هر خرابشدهای اگر بود مردم را در جریان میگذاشتند، به مردم آموزش میدادند، مردم را دعوت به سکوت میکردند.خبر پارهشدن قرارداد الجزیره و بههمخوردن میز مذاکره بهوسیله صدام، آب سردی روی سر مسئولان بود. مسئولان میروند سراغ مردم. مردم باید از میهن دفاع کنند. حمله عراق مردم را به همدیگر نزدیک کرد. کسی رجزخوانی میکند: «سرش را عین مار میکوبیم زمین، قبرستان بزرگ چالش میکنیم، صدام حماقت کرده احمقی بیش نیست.» نشانی از دلهره در چهرهها پدیدار نمیگردد. مردم روی بامها به حرکت طیارهها نگاه میکنند. انتخاب بین پایینرفتن و به بالاترین مکان خانه رفتن برای مردم سخت نیست.
حمله هوایی آغاز میشود. تشکیل گروههای مردمی برای کمک به آسیبدیدگان. ضدهواییها مثل رعد میبرند. هنوز کسانی جنگ سخت را باور نکردهاند، میگویند مگر جنگ شروع شده؟ مردی از بیرون شهر میدود و وارد میشود و میگوید تانکها تا نزدیک شهر آمدهاند. سقوط نزدیک است، منبع خبر، ناشناس. بوی مقاومت، بوی رفتن بهجای امن، بوی تعطیلی ادارات میآید. ننه باران پیرزنی است که به مسجد میرود برای کمک تا آنجا که اسلحه میبندد، سر چهارراه کشیک میدهد، یک پیاله چای دست خستگان و درماندگان میدهد، قاضی میشود، اجرای حکم میکند میایستد، شهر را خالی نمیگذارد. خبر شهادت باران بغضدارش میکند. احمد محمود نویسندهای است که به خردهریزهای هفته اول جنگ اشراف داشت.
اگر این جنگ در هر سرزمینی هوار میشد، احمد محمود از پس روایتش برمیآمد. در آخر کار سر از میدانی درمیآوریم که همه شهید شدند الا راوی. میدان روایت بمباران میشود. مردم آوار برمیدارند تا کمک از راه برسد. مردم به داد گریه نوزاد میرسند تا کمک از راه برسد.