این کشتار، نهتنها مسیر انقلاب اسلامی را برگشتناپذیر کرد بلکه آخرین رشتههای امید به تفاهم میان مردم و رژیم پهلوی را گسست. بههمین بهانه، در گفتوگوی پیشرو با یعقوب توکلی، پژوهشگر تاریخ معاصر به تحلیل ریشهها و پیامدهای این واقعه و نقش آمریکا در شکلگیری آن پرداختهایم.

بهعنوان سؤال اول، لطفا بفرمایید واقعه هفدهم شهریوررادر پازل انقلاب اسلامی چگونه تحلیل میکنیدوجایگاه آن کجاست؟
برای درک جایگاه ۱۷ شهریور، باید به دینامیک گسترش انقلاب در ماههای منتهی به آن توجه کنیم. انقلاب در ایران، ابتدا از طریق شهرستانها گسترش پیدا کرد. ما شاهد تظاهرات و تجمعات خونین و جدی در شهرهایی چون قم، تبریز و اصفهان بودیم. در واقع، حرکت از پیرامون به سمت مرکز در جریان بود اما با فرارسیدن شهریور ۵۷، این وضعیت در پایتخت نیز به سرعت دگرگون شد. نقطه عطف اول، تجمع عظیم روز سیزدهم شهریور، مصادف با عید فطر بود که نماز عید به یک راهپیمایی میلیونی و بیسابقه تبدیل شد. بهدنبال آن، تجمع عظیمتر پانزدهم شهریور به امامت آیتالله دکتر بهشتی برگزار شد. نکته بسیار مهم این است که در تمام این تجمعات میلیونی، هیچ درگیری خونینی در تهران اتفاق نیفتاده بود و طرفین، یعنی مردم و نیروهای نظامی، با احتیاط از مقابل یکدیگر عبور میکردند. این فضای مسالمتآمیز، حاکمیت و حامیان خارجیاش را با یک معمای پیچیده روبهرو کرده بود.
پس چه عاملی باعث شد که این روند مسالمتآمیز به سرعت به خشونت کشیده شود و دولت حکومت نظامی اعلام کند؟ آیا این یک واکنش از سر استیصال بود یا یک برنامه از پیش تعیینشده؟
این یک تغییر استراتژی برنامهریزیشده بود که از واشنگتن دیکته میشد. دقیقا در همان شب پانزدهم شهریور، دولتی که به نخستوزیری شریفامامی با شعار «آشتی ملی» بر سر کار آمده بود، به ناگاه حکومت نظامی اعلام کرد. دلیل این چرخش ۱۸۰ درجهای، وحشتی بود که گسترش تجمعات مردمی در دل شاه و بهخصوص دستگاه سیاست خارجی آمریکا انداخته بود. سیاست «آشتی ملی» به فاصله کوتاهی به سیاست «مشت آهنین» تبدیل شد. برای فهم این چرخش، باید به دعوای دو جناح اصلی در دولت آمریکا نگاه کنیم. بخش تندرو یا «بازهای» کاخ سفید به رهبری زبیگنیف برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر، توانستند رئیسجمهور را قانع کنند تا از سیاست مشت آهنین در برابر انقلاب ایران پیروی کند. این در حالی بود که جناح وزارت خارجه به دنبال تلاش برای «سوارشدن بر موج انقلاب» بود اما جناح شورای امنیت ملی آمریکا باور داشت که اگر انقلاب پیروز شود، ماهیت اسلامی و ضداستعماری آن، راه را برای کنترل آینده خواهد بست. لذا از دید آنها، بهترین کار، سرکوب شدید و خونین انقلاب برای ایجاد رعب و وحشت بود.
یعنی دولتی که با شعار آشتی روی کار آمده بود، مجری سیاست مشت آهنین شد. این تغییر سیاست چگونه در میدان عمل پیادهسازی شد و مردم در چه شرایطی با آن مواجه شدند؟
بله، شریفامامی که با ژست آشتی و مذهبیبودن آمده بود، مجبور به اتخاذ سیاست مشت آهنین شد. فاجعه از نحوه اعلام و اجرای حکومت نظامی آغاز شد. ارتشبد اویسی، فرماندار نظامی تهران، بدون اطلاعرسانی عمومی کافی به مردم، حکومت نظامی اعلام کرد. ساعت ۱۲ شب پانزدهم شهریور، اطلاعیه از رادیو پخش شد و بسیاری از مردم اصلا از آن مطلع نشدند. مردم از کم و کیف تشکیل حکومت نظامی و چگونگی رفتار نیروها آگاه نبودند و هیچ تجربه میدانی مشابهی در آن مقیاس وجود نداشت. این وضعیت بیاطلاعی کامل مردم، با این واقعیت همراه شد که در تظاهرات صبح هفدهم شهریور که یک تجمع نسبتا خودجوش مردمی بود، این ترکیب بیاطلاعی مردم و خودجوشی تجمع، زمینه را برای وقوع یک کشتار بیرحمانه فراهم کرد.
با این توصیف، در روزهفدهم شهریور درمیدان ژاله دقیقا چه اتفاقی افتادوچرا شائبه حضورنیروهای غیرایرانی مطرح شد؟
در چنان فضای مبهمی، وقتی مردم از صبح زود برای تظاهرات در میدان ژاله تجمع کردند، خود را در یک تله یافتند. یک واحد از گردان بهرام لشکر گارد، تمام راههای ورودی و خروجی به میدان را مسدود کرده و مردم را محاصره کردند. شاهدان عینی روایت میکنند که نیروهای نظامی صورتهای خود را با ماسک پوشانده بودند، اقدامی که بسیار غیرمعمول بود.برهمین اساس،شائبه حضورعوامل غیرایرانی مانندمستشاران اسرائیلی دربین مردم قوت گرفت؛چرا که مردم نمیتوانستند باور کنند که فرزندان نظامی خودشان بتوانند با چنین بیرحمیای هموطنان غیرمسلح خود را به گلوله ببندند اما واقعیت این بود که ارتش مکلف شده بود شدیدترین برخوردممکن رابامردمی داشته باشدکه جزمشتهای گرهکرده چیز دیگری در دست نداشتند؛ دست خالی در برابر آتش گلولههای سنگین ژ-۳ و تیربار. در یک لحظه، میدان به حمام خون تبدیل شد.
درمورد آمار شهدا و ابعاد فاجعه صحبتهای متفاوتی وجود دارد؛ اما فارغ از آمار، پیامد سیاسی این کشتار چه بود و واکنش آمریکا بهعنوان حامی اصلی رژیم پهلوی چگونه این پیامدها را تشدید کرد؟
تفاوت نمیکند که عدد شهدای میدان ژاله را طبق گفته بختیار ۴۴۰۰ نفر بدانیم یا بهقول جدیدترین منتقدان معاصر انقلاب در حد ۹۹ نفر. مساله اصلی، نفسِ عمل و نیت پشت آن بود. مساله این بود که آمریکا، کاخ نیاوران و فرمانداری نظامی به این نتیجه رسیدند که برای حفظ رژیم، باید مردم را قتل عام کنند. این یک کشتار یکطرفه و سبعانه بود. این فاجعه آنقدر عمیق بود که امام خمینی(ره) بیانیهای صادر کردند که در آن آمده بود: «ایکاش خمینی در میان شما بود و مثل شما کشته میشد.» اما تکاندهندهتر از خود جنایت، واکنش حامیان آن بود. جیمی کارتر، رئیسجمهور آمریکا شخصا با شاه تماس گرفت و از کشتار مردم حمایت قاطع کرد. این پیام، چراغ سبزی برای ادامه سرکوب بود. وزارت خارجه و شورای امنیت ملی آمریکا نیز از این اقدام حمایت کردند و به دنبال آن، عقد قرارداد فوری دو میلیارد و ۷۰۰ میلیون دلاری فروش تجهیزات ضدشورش به ایران را تصویب کردند. این یعنی ایالات متحده، در زمان معتدلترین رئیسجمهور تاریخ خودش، دستش تا مرفق به خون مردم بیدفاع ایران آغشته است.
به نظر شما این اقدام چه تاثیر بنیادینی بر رابطه مردم و حاکمیت گذاشت و آیا پس از آن، راهی برای مصالحه و بازگشت باقی ماند؟
مطلقا هیچ راهی باقی نماند. این اقدام بهمانند یک ساطور عمل کرد که هرگونه رشته ارتباط و اعتماد بین مردم و حاکمیت پهلوی را برای همیشه قطع کرد و راه هر مصلحتاندیشی دیگری را بست. به عبارتی، آمریکاییها و رژیم پهلوی در میدان ژاله نه فقط به مغز مردم ایران، که مستقیما به قلب مردم ایران شلیک کردند اما در یک تحلیل عمیقتر، آنها قبل ازهر چیز به مغز منافع و روابط استراتژیک خودشان در ایران شلیک کردند. این یک خودکشی سیاسی محض بود. ملت ایران هیچگاه پیام حمایت کارتر و دستگاههای امنیتی و خارجی آمریکا پس از کشتار مردم شریف تهران را فراموش نخواهد کرد.آنها حتی پس از کشتار مردم نیز بر سر جنازه شهدای ما ایستادند و کف زدند، همانطورکه بیرحمانه برای جنایتکاری مانند نتانیاهو در کنگره خودشان میایستند و کف میزنند. این حافظه تاریخی، بخشی جداییناپذیر ازهویت سیاسی ایران پس ازانقلاب است.
شلیک به قلب ملت
تاریخ انقلاب شکوهمند اسلامی ایران، مملو از نقاط عطفی است که اراده پولادین ملت در برابر استبداد داخلی و استعمار خارجی را به نمایش میگذارد.در این میان،هفدهم شهریور۱۳۵۷، موسوم به«جمعه سیاه»، جایگاهی منحصربهفرد دارد. این روز، نه یک حادثه، که یک انتخاب بود؛ انتخاب مسیری بیبازگشت بهسوی استقلال وآزادی و قطع کامل آخرین رشتههای وابستگی به رژیمی که مشروعیت خود را نه از مردم، که از حمایت بیگانگان میگرفت.در ماههای منتهی به شهریور ۵۷، موج خروشان انقلاب اسلامی که از شهرهای مختلف ایران آغاز شده بود،به قلب پایتخت رسید.راهپیمایی میلیونی و تاریخساز عید فطر، اقتدار بیبدیل مردم و رهبری نهضت را به رخ کشید و رژیم پهلوی و حامیان آمریکاییاش را در بهت و وحشت فرو برد. دولتی که با نقاب فریبنده «آشتی ملی» به صحنه آمده بود،درمواجهه با این سیل مردمی، چهره واقعی خود را نمایان ساخت و به دستور مستقیم اربابان خود در کاخ سفید، سیاست «مشت آهنین» را برگزید. اعلام ناگهانی و خائنانه حکومت نظامی در نیمهشب، بدون اطلاعرسانی به مردمی که فردای آن روز، قرار دیگری در میدان ژاله داشتند، مقدمه یک جنایت هولناک بود. صبح جمعه هفدهم شهریور، میدان ژاله (که امروز به نام میدان شهدا مزین است) به مسلخ انقلابیونی تبدیل شد که با دستانی خالی و قلبهایی سرشار از ایمان، برای تحقق آرمانهای خود به میدان آمده بودند. اما پاسخ رژیم، گلولههای آتشین سلاحهای سنگین بود که بر پیکر زنان، مردان و جوانان بیدفاع فرود آمد.این کشتار سبعانه، پرده از یک حقیقت تلخ برداشت: رژیم پهلوی برای بقای خود، هیچ ابایی از قتلعام مردمش نداشت. اما تکاندهندهتر از جنایت میدان ژاله، واکنش حامیان بینالمللی آن بود. تماس تلفنی جیمی کارتر، رئیسجمهور وقت آمریکا، با شاه و اعلام حمایت قاطع او از این سرکوب خونین، نشان داد که حقوق بشر آمریکایی، ابزاری بیش برای پیشبرد منافع استعماری نیست. این حمایت، به مثابه شلیک به قلب ملت ایران بود و ثابت کرد که برای دشمنان این مرز و بوم، جان ایرانیان هیچ ارزشی ندارد. امام خمینی(ره) با پیام روشنگرانه خود پس از این فاجعه، خون شهدای ۱۷ شهریور را تضمینکننده پیروزی نهایی ملت دانستند. این خونهای بهناحقریخته، نهتنها ملت را مرعوب نساخت بلکه عزم آنان را برای سرنگونی کامل رژیم دستنشانده جزم کرد. جمعه سیاه، روزی بود که ملت ایران با نثار خون فرزندانش، به تمام دنیا اعلام کرد که راه مصالحه با ظلم بسته است و سرنوشت خود را جز با تکیه بر قدرت الهی و اراده ملی رقم نخواهد زد.