وقتی خنده، نقاب تلخی ها می شود
گفت و گوی «جام جم» با سینا رازانی، کارگردان نمایش «رام کردن اسب چوبی»

وقتی خنده، نقاب تلخی ها می شود

خنده تقدیر

آیامیان آن ‌همه اتفاق من ازسراتفاق زنده‌ام هنوز؟این بند ازشعری ازسیدعلی صالحی رامی‌توان گفت درونمایه اصلی «تله‌های تقدیر» است. گو این‌که نام نمایشنامه خود گویای همه ‌چیز است. آنتونیو بوئرو بایخو، نویسنده‌‌ اسپانیایی در این اثر سراغ پرسش ازلی_ابدی انسان رفته است؛ پرسشی که اولین ‌بار به شکل نمایشی در نمایشنامه ‌اودیپ شهریار سوفوکل مطرح شد: آیا تقدیر چیزی (تله‌ای) از قبل طراحی شده است؟ آیا می‌توانیم به جنگ تقدیر برویم؟ آیا به جنگ تقدیر رفتن خود عین تقدیر نیست؟ آیا ما انسان‌ها هر لحظه از زندگی‌مان در حال انتخاب هستیم یا نه دست تقدیر است که مهره‌‌ ما را بر صفحه‌ بازی به حرکت در‌می‌آورد؟
کد خبر: ۱۵۱۷۲۱۳
نویسنده لیلا جلینی | منتقد ادبی
 
بوئرو برای پرداختن به موضوع تقدیر و تصادف‌های سرنوشت‌ساز سراغ سرگذشت یک خانواده و سه نسل از آنها می‌رود؛ لیساردو و آدوراسیون (نسل نخست)، گابریل و ماتیلده (نسل دوم) و گابی و پاتریسیا (نسل سوم). روایت در دو خط زمانی که ۳۰سال با هم فاصله دارند شکل می‌گیرد و نویسنده از این شگرد زمانی برای نشان دادن، بازتولید و تکرار خطاها و پنهانکاری‌های نسل‌ها بهره می‌گیرد. گابریلِ پدر در کودکی برای داشتن خوابی راحت یک سفال سقف را به‌سمت روشنایی تیر چراغ برق پرتاب می‌کند و همین کار او چرخدنده‌های زندگی رایکی پس از دیگری به چرخش وامی‌دارد؛ چنان‌که اودیپ جوان برای فرار از تقدیر و نکشتن پدر و مادر از خانه فرار می‌کند و همین انتخاب او اتفاقا چرخ زندگی او را می‌چرخاند تا اتفاقات تقدیر یکی پس از دیگری سر راهش قرار گیرند. تله‌های تقدیر یکی پس از دیگری این سه نسل را به دام می‌اندازند و وادار به تکرار تراژیک اتفاقات گذشته می‌کنند؛ چه در سطح خانوادگی چه در سطح اجتماعی تا فساد اخلاقی_اجتماعی از نسلی به نسل دیگر منتقل شود. بوئرو که تئاتر برایش ابزاری اخلاقی_انتقادی برای بیدار کردن مخاطب و هشدار درباره‌‌ مسئولیت‌هایی است که نمی‌توان از آنها گریخت سراغ نمادها می‌رود تا نیشتری که بر مخاطب می‌زند به بهترین شکل او را به تفکر و تأمل وادار کند؛ تا جایی که با بررسی نمادهای متن حتی می‌توان این اثر را رئالیسمی نمادین دانست.
سالوستیانو (نوازنده‌‌ دوره‌گرد) یکی از همین نمادهاست. او همچون پیرمرد خردمند نابینای شهر تبای شاهد داستان‌های شخصیت‌هاست و با کلام و موسیقی‌اش سعی دارد حقیقتی را که گابریل پدر و گابریل پسر یا در جست‌وجوی آنند یا در حال فرار از آن، پیش روی‌شان قرار دهد تا شاید رودخانه‌ ناآرام درون‌شان آرام گیرد. سالوستیانو با سازش فقط دو قطعه می‌نوازد که هر دو قطعه اتفاقا نمادین هستند؛ بی‌قراری و قزل‌آلا. حتی نوع طراحی صحنه‌ای که دو صفحه از کتاب را به‌خود اختصاص داده نمادین است: یک چهارراه! تقاطعی که هر سمتش به گوشه‌ای از داستان ختم می‌شود و مرد نوازنده (شاهد) هم در تقاطع همین داستان‌ها ایستاده و می‌نوازد.شخصیت دیگری که نامش در فهرست شخصیت‌ها نیامده اما سمت دیگر چهارراه ایستاده و نظاره‌گر است؛ شاهدی خاموش که زبان گفتن ندارد اما همیشه و هماره آنجاست. او همان تیر چراغ برق است که شخصیت‌های بی‌قرار را به چهارراه می‌کشاند تا گذشته را مرورکنند و پرده از حقایق بردارند؛ چراغی که در هربار روشن و خاموش‌شدنش اتفاقی به اتفاق دیگر و شخصیتی به شخصیت دیگر گره می‌خورد. شخصیت‌هایی که مردهای‌شان محتاط و ترسو و آزمند‌ند و زنان‌شان زخم‌خورده اما آگاه. این زن‌ها هستند که نویسنده مانیفست خود را با کلام آنها در نمایشنامه بازگو می‌کند. شاهد این مدعا دیالوگ پاتریسیاست که جایی در آخر نمایشنامه می‌گوید: «انگار تقدیر داره به ما می‌خنده... فکر می‌کردیم می‌تونیم تمام چند‌و‌چون اونو بفهمیم اما حالا این اونه که داره به ما نشون میده چقدر کور و چشم‌ بسته‌ایم.» 
نمایشنامه‌‌ تله‌های تقدیر را نشر رایبد با ترجمه‌‌ پژمان رضایی منتشر کرده‌ است. 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۱ انتشار یافته: ۰