نشناختن محیط بین‌الملل؛ بزرگ‌ترین آفت تصمیم‌گیری

شناخت محیط بین‌الملل، بنیان هر تحلیل و تصمیم‌گیری راهبردی است. بی‌توجهی به این شناخت، یکی از بزرگ‌ترین آفات سیاست‌گذاری و عامل اصلی شکست در بسیاری از تجربه‌های تاریخی و معاصر به شمار می‌آید. هیچ دولت، نهاد یا جریان فکری نمی‌تواند بدون درک مناسبات جهانی، بازیگران مؤثر و روندهای پنهان و آشکار، اقدامی مؤثر یا تصمیمی پایدار اتخاذ کند.
کد خبر: ۱۵۱۶۲۸۱
نویسنده دکتر محمد جواد نجفی

نشناختن محیط بین‌الملل؛ بزرگ‌ترین آفت تصمیم‌گیری

 

شناخت محیط بین‌الملل، فراتر از اطلاع از اخبار روز است. این شناخت نیازمند سه گام اساسی است: نخست، توصیف درست واقعیت‌ها؛ دوم، تحلیل عمیق عوامل و پیشران‌ها؛ و سوم، تجویز و ارائه نسخه‌ای عملیاتی بر اساس فهم راهبردی. هرگونه کوتاهی در یکی از این مراحل، نتیجه‌ای سطحی و گمراه‌کننده در پی خواهد داشت.
تجربه تاریخ اسلام نیز مؤید همین حقیقت است. در ماجرای صلح حدیبیه، شماری از مسلمانان به دلیل نشناختن محیط سیاسی و قبیله‌ای، آن را عقب‌نشینی دانستند. اما پیامبر(ص) با درکی دقیق از شرایط منطقه‌ای، این پیمان را به فرصتی برای تحکیم پایه‌های جامعه اسلامی بدل ساخت. در سقیفه نیز بی‌توجهی انصار به قواعد بازی قدرت، ابتکار عمل را به رقیبان سپرد و سرنوشت سیاسی امت را تغییر داد.
نمونه‌های معاصر هم کم نیستند. امام خمینی(ره) در ماجرای تسخیر لانه جاسوسی، برخلاف تحلیل‌های سطحی که آن را اقدامی احساسی و تند می‌پنداشتند، با شناخت عمق نفوذ آمریکا در ساختار سیاسی کشور، آن را «انقلاب دوم» نامیدند. در جنگ تحمیلی نیز نگاه راهبردی ایشان، تجاوز بعثی‌ها را تنها یک منازعه مرزی ندید، بلکه آن را رویارویی تمام‌عیار جبهه جهانی با جمهوری اسلامی برای نابودی هویت و استقلال ایران ارزیابی کرد.
رهبر معظم انقلاب نیز بارها هشدار داده‌اند که نگاه نقطه‌ای، دشمن را کوچک و صحنه را ساده‌سازی می‌کند. چه در فتنه ۸۸ که آن را «فتنه‌ای پیچیده و چندلایه» نامیدند، چه در تحلیل تحولات سوریه، یمن و عراق، و چه در ماجرای مذاکرات هسته‌ای، همواره تأکید بر شناخت پشت‌صحنه‌ها، مهندسی معکوس دشمن و ضرورت «شناخت میدان» داشته‌اند. از همین‌رو، مفاهیمی چون «جنگ اراده‌ها» و «شناخت میدان» به بخشی از گفتمان عمومی انقلاب اسلامی بدل شده است.
امروز نیز در مواجهه با تحولات جهانی باید این درس تاریخی را به‌کار گرفت. تلاش اخیر قدرت‌های غربی برای فعال‌سازی مکانیسم ماشه علیه ایران، اگر صرفا به‌عنوان یک اقدام حقوقی و مقطعی در شورای امنیت دیده شود، ما را به همان خطای تحلیلی خواهد کشاند که همه‌چیز در سطح یک رأی‌گیری دیپلماتیک خلاصه می‌شود. اما نگاه فرآیندی می‌پرسد: این اقدام در چه بستر تاریخی و سیاسی رخ می‌دهد؟ چه نسبتی با جابه‌جایی توازن قدرت در منطقه و جهان دارد؟ و چه پیامدهایی بر آینده نظم امنیتی غرب آسیا و جایگاه ایران خواهد گذاشت؟
واقعیت این است که تقابل غرب با جمهوری اسلامی، نه با این مکانیسم آغاز شد و نه با آن پایان خواهد یافت. همان‌گونه که جنگ دوازده‌روزه نشان داد، رویارویی با ایران حلقه‌ای از یک زنجیره طولانی است که هم عرصه میدانی و هم عرصه دیپلماتیک را در بر می‌گیرد. مکانیسم ماشه نیز بیش از آنکه نشانه‌ی قدرت غرب باشد، بازتابی از سردرگمی و ناتوانی آن‌ها در مهار ایران است؛ چرا که آمریکا و متحدانش در موقعیتی متناقض گرفتار آمده‌اند: از یک‌سو به‌دنبال فشار حداکثری برای محدود کردن توان ایران، و از سوی دیگر ناتوان از تغییر واقعیت‌های میدانی هستند. رژیم صهیونیستی که زمانی بازدارندگی مطلق را ادعا می‌کرد، نه‌تنها در میدان نظامی بلکه در عرصه سیاسی نیز با فرسایش جدی روبه‌رو است. از همین منظر، مکانیسم ماشه نه پایان ماجرا، بلکه حلقه‌ای دیگر در زنجیره تقابل راهبردی غرب با ایران است؛ تقابلی که آینده آن بیش از هر چیز به توان تحلیل و تصمیم‌گیری صحیح در شناخت محیط بین‌الملل وابسته خواهد بود.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰