فرشچیان یک قصهگوی تصویری نبود؛ او یک «مؤوّل» بود؛ هنرمندی که مفاهیم پیچیده و انتزاعی فلسفه و عرفان ایرانی را به زبانی جهانی و قابل شهود ترجمه کرد. او راه سومی را گشود، مسیری میان تقلید صرف از سنت و خودباختگی در برابر مدرنیسم غربی، و به نگارگری که در آستانه تبدیلشدن به هنری موزهای و تزئینی بود، جانی دوباره بخشید.
شاید برجستهترین وجه این تأویلگری، در نحوه مواجهه او با ادبیات کلاسیک فارسی هویدا باشد. او داستانهای شاهنامه یا غزلیات حافظ و مولانا را «تصویرسازی» نمیکرد، بلکه آنها را از صافی جهانبینی عرفانی خود عبور میداد و جوهره آنها را در قالب رنگ و فرم متجلی میساخت. آثار او ترجمان تصویری مفاهیمی سترگ چون «عشق الهی»، «وحدت وجود»، «فنا» و «سماع» است. تابلوی «سیمرغ» او یک نمونه درخشان از این رویکرد است. این اثر تنها یک پرنده افسانهای زیبا نیست بلکه تفسیر بصری کاملی از منطقالطیر عطار نیشابوری است. انبوه پرندگانی که در حرکتی موزون و پیچیده در هم تنیدهاند و در نهایت، کالبد یک سیمرغ واحد را شکل میدهند، تجسمی بیبدیل از ایده بنیادین «کثرت در وحدت و وحدت در کثرت» است. این تابلو بیش از آنکه یک نقاشی باشد، یک رساله فلسفی-عرفانی است که با زبان تصویر به نگارش درآمده و مخاطب را به سفری درونی برای کشف حقیقت خویشتن دعوت میکند.
این عمق متافیزیکی در اثر دیگری چون «پنجمین روز آفرینش» نیز موج میزند. فرشچیان در این تابلو به سراغ یکی از رازآمیزترین مفاهیم، یعنی لحظه خلقت و دمیدهشدن روح در کالبد انسان میرود. فرشتگان او با آناتومی اثیری، حرکات مواج و رنگهای غیرمادی، لحظه ازلی و رازآلود آفرینش را به تصویر میکشند. این تابلو، پاسخی است به پرسشهای بنیادین بشر دربارهی هستی و منشأ حیات که فرشچیان آن را نه با کلام، که با قدرت رنگ و فرم ارائه میدهد.
سفر او به اروپا و تحصیل در وین نیز، برخلاف تصور رایج، او را از ریشههای فرهنگیاش دور نکرد بلکه پیوند او را با آنها عمیقتر و آگاهانهتر ساخت. او در مواجهه با شاهکارهای هنر غرب، به غنای بیبایان میراث هنری ایران بیشتر پی برد. و تکنیکهای غربی مانند پرسپکتیو، آناتومی و عمقنمایی را به دقت آموخت اما هرگز مقلد آنها نشد. در عوض، او این ابزارها را به خدمت جهانبینی شرقی و عرفانی خود درآورد. میان هنر او و هنر غرب یک «گفتوگو» شکل گرفت؛ گفتوگویی که به او کمک کرد تا زبان بصری خود را غنیتر سازد و مفاهیم عمیق ایرانی را به شکلی ارائه دهد که برای مخاطب جهانی نیز قابل درک و تأثیرگذار باشد و اما نبوغ فرشچیان محدود به کاغذ و بوم باقی نماند. یکی از وجوه کاری او که اغلب در سایه نقاشیهایش پنهان مانده، فعالیتهای او درزمینه طراحی است. شاهکار بیبدیل او در این عرصه، طراحی ضریح جدید حرم مطهر امام رضا(ع) است.این پروژه صرفا یک سفارش طراحی نبود؛ یک عبادت هنری بود که سالها بهطول انجامید. او با مطالعه عمیق معماری وهنرهای اسلامی،طرحی را آفرید که درعین نوآوری وشکوه، پیوندی ناگسستنی با سنت داشت. هر خط و هر نقش در این ضریح، حامل معنایی نمادین است. ترکیب هوشمندانه فولاد (نماد صلابت و پایداری) با نقره و طلا (نماد معنویت و نور) و گرهخوردن مسحورکننده نقوش اسلیمی و ختایی، روایتی است از درهمتنیدگی دنیا و آخرت، یا جسم و روح. این اثر شکوهمند نشان داد که فرشچیان توانایی آن را دارد که روح هنر ایرانی را در مقیاسی بزرگ و در قالب یک اثر معماری-صنعتی ماندگار متجلی سازد. این ضریح، امروز نهفقط یک مکان زیارتی، که یک موزه زنده از اوج هنر ایرانی-اسلامی است که میلیونها نفر هر سال با آن ارتباطی حسی و مستقیم برقرار میکنند؛ یک اثر هنری که «لمس» میشود و این، شاید نهایت رؤیای هر هنرمندی باشد.
در نهایت، محمود فرشچیان یک «فرهنگبان» بود. در دورانی که هنر ایران بر سر دوراهی مدرنیته و سنت سرگشته بود، او نشان داد که سنت یک زندان نیست، بلکه ریشهای عمیق است که میتوان بر پایه آن، درختی تناور و پرشاخ وبرگ را به آسمان رساند.میراث اونه فقط در تابلوهایی که درموزهها آویخته شدهاند،بلکه در نگاه جدیدی است که اوبه هنر ایرانی بخشید. او ثابت کرد که میتوان در قرن بیست و یکم زیست، با جهان مدرن گفتوگو کرد و درعین حال، به زبان حافظ و مولانا سخن گفت و با قلمموی رضا عباسی نقش زد. قلم او شاید امروز ازحرکت ایستاده باشد اماجهانی که آفرید،همچنان پویا، زنده و در حال چرخش است؛ چرخشی ابدی در ملکوت رنگ و نقش که تا ابد، راوی داستان جاودانه روح ایرانی خواهد بود.