سه سال قبل مشغول جمعکردن کارم بودم تا از اداره خارج و به خانه بروم. زنگ تلفن کشیک قتل به صدا درآمد، وقتی گوشی را برداشتم مأمور یکی از کلانتریها پشت خط بود و از یک صحنه تصادف مشکوک خبر داد. با افسر کلانتری هماهنگ کردم و آدرس محل تصادف را گرفتم.وقتی به آنجا رسیدم با یک موتورسیکلت، خودروی سمند و پراید روبهرو شدم که کنار خیابان پارک شده بودند و در کنار آنها جسدی روی زمین قرار داشت که پارچه سفیدی روی آن کشیده شده بود.پارچه را کنار زدم و با جسد پسر جوانی روبهرو شدم که از ناحیه سر و کتف دچار خونریزی بود. خیابان بسیار شلوغ شده بود، بههمین خاطر راننده پرایدی که مأموران کلانتری به او مشکوک شده بودند را با گشت کلانتری راهی بازداشتگاه کردم. با بازپرس ویژه قتل هماهنگ کردم که او گفت صحنه را بررسی کن و اگر قتل بود به من خبر بده، از افسر کلانتری که موضوع را اطلاع داده بود پرسیدم چگونه به این نتیجه رسیدی که این صحنه تصادف مشکوک است که گفت اظهارات راننده سمند که یک زن است و گزارش اولیه مأمور پلیس راهور نشان میدهد که این تصادف معمولی نیست و احتمالا یک جنایت باشد.
از راننده زن خواستم هر آنچه را که اتفاق افتاده بگوید که مدعی شد در حال حرکت در خیابان یوسفآباد بودم که یک خودروی پراید بهسرعت به ماشین من زد و بعد هم بدون اینکه ترمز کند با موتورسیکلتی که جلوی خودروی من بود، برخورد کرد و او را چندمتری با خودش کشید.اظهارات زن راننده را با گفتههای افسر راهور تطبیق دادم و مشخص شد که او هیچ گناهی در این تصادف ندارد، بههمین خاطر به او گفتم که میتواند به خانهاش برود و پرونده را از طریق پلیس راهور برای موضوع خسارت پیگیری کند.
افسر راهور هم بعد از بررسی صحنه پیش من آمد و گفت: جناب سروان این تصادف ساختگی است و راننده پراید هیچگونه ترمزی نگرفته و طبق آنچه که ما بررسی کردیم، ۱۰متر راکب موتور راپس از برخورد همراه خود کشیده و به کنار خیابان پرت کردهاست. با بازپرس جنایی تماس گرفتم و گفتم بهاحتمال زیاد این حادثه یک سوءقصد و قتل است و دستورات لازم را داد و بههمراه افسر کلانتری برای تحقیق از متهم که پسر جوانی بود، راهی کلانتری شدیم.
وقتی رسیدیم، پدر مرد موتورسوار در کلانتری بود و با دادوفریاد میگفت خسرو قاتل است و او پسرم هاشم را کشته است. میخواهم از او شکایت کنم تا این قاتل به سزای اعمالش برسد.
پدرش را آرام کردم و از او خواستم که اگر چیزی میداند، بگوید. مرد میانسال گفت: من مغازه دارم و پسرم هاشم در آنجا کار میکند. او و خسرو همخانه و دوست قدیمی بودند. پسرم چند وقت پیش خانه را تحویل داد و از هم جدا شدند، آنها سالهای سال است که با هم دوست هستند. وقتی خسرو برای دیدن پسرم به مغازه میآمد، متوجه شدم که به کارمندم بهنام شهلا علاقهمند شده و با او سر و سری دارد. بههمین خاطر شهلا را اخراج کردم که باعث دلخوری او از من و پسرم شد.
یکماه بعد مادر خسرو به مغازه آمد و پرسید شهلا چگونه دختری است چراکه پسرم میخواهد با او ازدواج کند. هاشم به مادرش گفت که این دختر مناسب پسر شما نیست و بهتر است به فکر دختر دیگری برای ازدواج باشد. وقتی این حرفها به گوش خسرو رسید، او پسرم را بارها به قتل تهدید کرد و گفت انتقام میگیرد. امروز هم فهمیدم پسرم تصادف کرده و جانش را از دست داده و کسی که به او زده، کسی جز خسرو نیست. او قاتل پسرم است و باید مجازات شود.
خسرو را از مأموران کلانتری تحویل گرفتم و به بازداشتگاه پلیس آگاهی بردم. صبح روز بعد خسرو روبهرویم نشست و از او خواستم تمام ماجرا را بگوید که مدعی شد من هیچ قتلی انجام ندادهام و هاشم را نکشتهام. او بهخاطر یک سهلانگاری و شیب خیابان جانش را از دست داد. ما همخانه بودیم و مدتی قبل جدا شدیم. روز گذشته هاشم با من تماس گرفت و گفت خانه را پس دادم و بیا وسایلت را بردار. من هم رفتم و وسایل را برداشتم. درحال تردد در خیابان بودیم که بهعلت سراشیبی خودروی من منحرف و به او برخورد کرد و جانش را از دست داد. فهمیدم نمیخواهد اعتراف کند. او را به بازداشتگاه برگرداندم و سریع با دستور قضایی پرینت مکالمات و پیامکهای قاتل و مقتول را گرفتم. بعد از ساعتی خواندن آنها متوجه شدم که پدر مقتول راست میگوید و هاشم چند بار از سوی دوستش تهدید شده بود. بار دیگر پسر جوان را از بازداشتگاه برای بازجویی آوردم و برگههای پیامک را روبهرویش گذاشتم و اینبار ناچار لب به اعتراف گشود و گفت: من در رفتوآمد به مغازه محل کار دوستم عاشق دختر جوان شدم. او راضی به ازدواج با من بود اما با حرفهایی که هاشم به مادرم زده بود کینهاش را به دل گرفتم چراکه ازدواج ما را با آن حرفها منتفی کرد. وقتی او گفت بیایم و وسایل خانه را تحویل بگیرم فرصت را مناسب دیدم و یک لحظه با ماشین به موتور او کوبیدم و چند متری روی زمین کشیدمش، من میخواستم انتقام بدی را بابت کاری که او در حقم کرده بود، بگیرم و گوشمالیاش دهم و نمیخواستم او جانش را از دست بدهد.
با اعترافات پسر جوان و هماهنگی قاضی، صحنه جنایت را بازسازی کردم و پرونده را پس از تکمیل شدن به دادسرا فرستادم. از اینکه یک قتل را در کمتر از ۲۴ ساعت پساز وقوع کشف میکردم خوشحال بودم و از طرف دیگر دلم به حال رفاقتهایی میسوخت که اینچنین انتهایش قتل است.