وقتی اواخر دهه 70 در دانشگاه علوم پزشکی ایران تحصیل می‌کردم ساختمانی در مجاورت آن قد می‌کشید که بسیاری از دوستان و دانشجویان خودشان را با روپوش سفید در حال قدم زدن در راهروهای آن تصور می‌کردند، بیمارستانی بزرگ و نوساز که یکی از رویاهای من هم کار در چنین مجموعه بهداشتی و درمانی بود که امروز آن را با نام «میلاد» می‌شناسیم، بیمارستانی که اغراق نکرده‌ام اگر بگویم مهم‌ترین و مجهزترین مرکز درمانی، دست کم برای بیمه شدگان تامین اجتماعی است.
کد خبر: ۷۲۷۲۷۷
درد در نمی‌زند

جام جم سرا:سال‌ها از آن زمان می‌گذرد و من به جای آن که روپوش سفید بر تن کنم در تحریریه روزنامه نشسته‌ام و می‌خواهم برایتان از قصه حضورم در یک نیمه شبِ بارانی و پاییزی تهران در این بیمارستان بنویسم.

گلودرد سنگین نیمه شب، سرفه‌های خشک و خسته همراه با خس خس سینه و تنگی نفس، راهی برایم نگذاشته بود جز برداشتن سوئیچ خودرو و راهی شدن به سمت یک مرکز درمانی، جیب خبرنگاری و کارگری هم طبیعتا جرات حضور در بیمارستان‌های لوکسی که در همسایگی مان هستند را نمی‌داد و راه را کمی طولانی‌تر کردم و دفترچه قطع پالتویی تامین اجتماعی را در جیب داخلی کاپشن سرمه‌ای پاییزی‌ام قرار دادم و حدود ساعت یک‌بامداد، وارد راهروهای بیمارستانی شدم که روزی فکر می‌کردم با روپوش سفید در آن قدم بزنم.

پس از گذراندن چند راهروی پیچ در پیچ و یکی دو طبقه پله‌نوردی، چشم هایم به تابلوی داروخانه و درمانگاه شبانه‌روزی روشن شد، خلوتی درمانگاه و تمیزی غافلگیرکننده‌اش حسابی شگفت‌زده‌ام کرد و پیش خودم گفتم پس چه می‌گویند این مردم که «میلاد» شلوغ است و باید از چند هفته یا چند ماه قبل وقت گرفت و هر مراجعه‌ای چند ساعت معطلی دارد... اینجا که فقط من هستم و قدم هایم که صدایش سکوت را بیشتر به‌رُخم می‌کشد اما این شگفتی چند دقیقه‌ای بیشتر دوام نیاورد و همچون سالکانی که با عبور از مرحله‌ای به حیرتی دیگر می‌رسند متوجه شدم که درمانگاه تعطیل است و پس از مکالمه‌ای کوتاه با یکی از کارکنان بیمارستان دریافتم درمانگاه گرچه شبانه‌روزی است ولی شب‌ها کار نمی‌کند و باید همه به بخش اورژانس بیمارستان مراجعه کنند.

با مراجعه به پذیرش اورژانس اولین راهنمایی که متصدی آن به هر بیماری انجام می‌داد این بود که خیلی شلوغ است و بهتر است از خیر ملاقات با دکتر و دریافت خدمات بگذرد و مرکز درمانی دیگری را برگزیند یا تا طلوع خورشید و آغاز ساعت کاری و باز شدن درمانگاه تحمل کند.

نمی‌دانم اورژانس نیمه شب بیمارستان میلاد تهران را از نظر ازدحام و مشاجره مردم و مراجعه‌ کنندگان با یکدیگر و کارکنان با کجا مقایسه کنم که عمق درد و اندوه و حسرت را توامان به شما انتقال دهد، این که می‌گویند قلم از وصفش عاجز است چنین جاهایی به کار می‌آید احتمالا!

متنفرم که در یادداشت‌هایم از «واقعیت این است...» استفاده کنم اما واقعا، واقعیت این بود که مهم‌ترین مرکز درمانی کارگری کشورمان یا دست‌کم پایتخت‌مان، متاسفانه با بستن درها و تعطیلی درمانگاه شبانه‌روزی‌اش که به گفته برخی کارمندان دلیلش محدودیت منابع انسانی و درمانی بوده است، هرج و مرجی را در اورژانسش به راه انداخته بود که هم بیماران واقعی اورژانسی مانند کسانی که دچار سانحه و شکستگی یا حمله‌های قلبی و مغزی شده بودند در عذاب به سر می‌بردند و هم کسانی که مانند من دردی شدید و کلافه‌کننده داشتند ولی طبیعتا خیلی اورژانسی نبودند.

مدیرانی که تصمیم به تعطیلی درمانگاه شبانه‌روزی در نیمه شب گرفته‌اند، احتمالا فکر کرده‌اند، درد وقت قبلی می‌گیرد و نیمه شب سراغ کسی نمی‌آید آن هم قشر کارگری که معمولا صبح تا شب درگیر روزمرگی زندگی و سیر کردن شکم زن و بچه است.

آقایان درد در نمی‌زند، از درمانگاه و بیمارستان خصوصی و حتی مراکز کوچک‌تر درمانی خود تامین اجتماعی هم انتظاری نداریم، اما کلانشهر تهران است و این همه بیمه شده تامین اجتماعی و یک بیمارستان میلاد که احساس می‌کنی اگر واردش شوی کسی هست که فریاد تو را بشنود، البته انصاف را باید رعایت کرد دیشب هم همکاران شما فریاد مردم را می‌شنیدند، تلاش می‌کردند، خودشان را به در و دیوار هم می‌زدند، کلافه می‌شدند وارد مشاجره و بحث با مردم هم می‌شدند، دو تا می‌گفتند و بیست تا می‌شنیدند، آقایان حجم حنجره‌ها بسیار بیشتر از آنچه شما فکر می‌کردید بود.

پایان این قصه ساعت 3 نیمه شب رقم خورد، دو ساعت برای ملاقات با آقای پزشک داخلی زمان گرفت و بعد هم داروخانه و تزریقاتچی عزیزی که فکر می‌کرد انتقام این ازدحام و یک دقیقه فرصت استراحت نداشتن و شیفت‌بودنش در شب عید را باید از بدن ما و محل تزریق بگیرد.(سینا علیمحمدی /دبیر فرهنگ و هنر)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها