وقتی کتابها نفس می کشیدند
نمیدانم آخرین برگی که در دست گرفتم کی بود. شاید آخرین باری بود که بوی کاغذ را استشمام کردم. حالا دیگر کتابها بوی جوهر و خیال نمیدهند. هر صفحه دیجیتال سرد است و نورش از پشت شیشهای بیحس میتابد. با این حال، من هنوز در کوچههای کلمات قدم میزدم، میان جملهها گم میشدم و خودم را در قالب هر شخصیت جا میدادم.