آشنایی‌زدایی از چهره نامطلوب ترسیم شده برای پایتخت

تهران یعنی طهران

تهران شلوغ است، بد آب و هواست، روی کمربند زلزله است، باغچه و حوض ندارد، این روزها که حتی آب هم ندارد، آسمانش آبی نیست، اینجا همه تنها هستند، اینجا همه فقط کار می‌کنند، اینجا نه روزش معلوم است و نه شبش. اینجا از در و دیوار آدم می‌بارد، اما...
کد خبر: ۷۲۶۰۶۲
تهران یعنی طهران
من تهران را دوست دارم. از همان وقتی که بچه بودم، یکی از آرزوهایم تهرانی شدن بود یا در تهران زیستن! دوست داشتم تهران‌‌زیسته شوم چون از همه تهران‌زیسته‌ها خوشم آمده بود، از نویسنده‌ها و مترجم‌های کتاب‌هایی که دوست داشتم، از بازیگر‌هایی که از بازیشان به‌وجد می‌آمدم، از برج‌هایی که برای دیدنش باید سرم را حسابی بالا می‌آوردم، از صحبت با پیرهایی که جوان‌تر از پیرمرد و پیرزن‌های شهر ما به نظر می‌رسیدند، از بی‌تفاوتی مردم، همه چیز این شهر را دوست داشتم...

دانشجوی تهران که شدم، گفتند بعد از یک سال حالت از این شهر به‌هم می‌خورد، اما نخورد، نه حال من و نه حال 15 میلیون آدم دیگر.

تهران اگر خوب نبود این همه طرفدار نداشت، اگر خاص نبود که برایش برج میلاد نمی‌ساختند، آزادی را که داشت پس میلاد به چه کارش می‌آمد؟ تهران اگر خاص نبود شکل و شمایل اتوبوس‌هایش فرق نمی‌کرد، حتی آدم‌های اتوبوس‌نشین‌اش هم فرق نمی‌کرد، اما تهران یک‌جور دیگر است.

خیابان ولیعصرش با همه خیابان‌ها فرق می‌کند، پاساژهایش انگار رنگارنگ تر ‌است و آدم‌هایش در عین بی‌تفاوتی خوش‌صحبت‌تر. انگار دید آدم‌ها فرق می‌کند، حتی تفریح کردنشان هم با بقیه فرق دارد. شمال که می‌روند جور دیگری بهشان خوش می‌گذرد. جوری می‌گویند شمال رفتیم که حتی اگر شمالی هم باشی دلت می‌خواهد شمالی را که آنها رفته‌اند، ببینی! پارک رفتن‌شان هم فرق دارد، ما که در شهرمان پارک می‌رویم انگار زیاد بهمان خوش نمی‌گذرد، حوصله‌مان نمی‌شود توپ برداریم و والیبال بازی کنیم، خوشمان نمی‌آید وسط پارک دوچرخه برانیم، اصلا آنجا فوتبا‌لدستی مسخره‌ترین ورزش دنیاست. اما دوچرخه‌سواری اینجا یک‌جور دیگر است، یک عالمه آدم نیم ساعت توی صف پارک می‌ایستند و توی شلوغی‌های پیچ‌های پارک چیتگر دوچرخه‌هایشان را می‌رانند، دور هم فوتبالدستی می‌زنند و به اندازه تماشاچیان دربی‌های لیگ‌های برتر اروپا ذوق می‌کنند. شور و شوق و تعریف و تمجیدشان از فوتبالدستی بازی‌ای می‌سازد که به عمرت ندیده باشی، بعد جوری جوجه‌ کباب درست می‌کنند که هیچ کجا به این خوشمزگی نخورده باشی!

یک لیوان چای داغ توی کافی‌شاپ‌های تهران مزه معجون اسرارآمیز می‌دهد، وقتی هوایش گرفته و آلوده است انگار مهم‌تر می‌شود، همین که گوینده از رادیو یا تلویزیون اعلام می‌کند «تهرانی‌ها» فردا تعطیل‌ هستند، تهرانی‌ها بیشتر در معرض خطر سکته هستند، تهرانی‌ها باید در مصرف آب صرفه‌جویی کنند و... این «تهرانی‌ها» انگار کلمه دلنشینی است که دلت می‌خواهد تو هم یکی از آنها باشی، دلت می‌خواهد همه شبکه‌ها اذانت را پخش کنند، دلت می‌خواهد از هر خیابان که می‌گذری وزارتخانه و سازمان مهمی را ببینی که شعبه مرکزی‌اش جلویت قد علم کرده باشد...

تهران یعنی صبح زودش خیابان شلوغ است و آخر شبش صدای خودرو‌ها یک دم قطع نشود، تهران یعنی بازارش نبض داشته باشد، شاهرگ اقتصاد ایران باشد، تهران یعنی دلت کتاب بخواهد و وسط خیابان انقلاب رهایت کنند، تهران یعنی با هر قدم، یک دکه روزنامه‌فروشی جلویت سبز شود، تهران یعنی گل‌فروشی وسط چهارراه، تهران یعنی اتوبان‌های بی‌انتها، تهران یعنی یک خیابان برای مبل، یکی برای لوستر، یکی برای عینک، یکی برای ساعت، یکی برای ابزار، یکی برای لوازم خانگی و... تهران یعنی نمایشگاه‌های بزرگ، تهران یعنی پلیس سر همه چهارراه‌ها، تهران یعنی مترو و فروشنده‌های بی‌نام، تهران یعنی خاص بودن، تهران یعنی آره‌های کشدار، تهران یعنی اهمیت، تهران یعنی سوای شهرستان، تهران یعنی پایتخت، تهران یعنی طهران. (ضمیمه چمدان)

مریم تجلی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
محمد
United States
۱۴:۳۶ - ۱۳۹۳/۰۷/۱۹
۰
۰
مریم خانوم چكار كردی ، هر چه دل تنگت می خواهد بگو ، به تهران خوش آمدید ..................

نیازمندی ها