بی‌قرارند، یک ساعت برایشان به سالی انتظار می‌ماند. دست به دعا برداشته‌اند. بارها قدم‌های خود را در راهروی طولانی و سرد بیمارستان شمرده‌اند.
کد خبر: ۵۶۸۳۷۴
منتظر بمانید،‌ خبرتان می‌کنیم

حتی جمله پزشکی که چشم به زمین دوخته است و از پشت ماسک سفیدش با صدای خفیفی می‌گوید: «متاسفم، کاری نمی‌شود کرد»، باز هم ناامیدشان نمی‌کند. شاید معجزه‌ای رخ دهد؛ نذر، دعا و معجزه... آری معجزه‌ای رخ می‌دهد... اما به‌گونه‌ای دیگر. پدر با انگشت سبابه خود، مهر آبی پای یک برگه می‌زند، برگه‌ای که مجوزی است برای پر کشیدن یک عزیز و فرصتی برای نفس کشیدن‌های دوباره به دیگران.

سخن گفتن از آنها که رضایت می‌دهند به اهدای اعضا و جوارح عزیزان خود، سخت و دشوار است؛ آنها که هنوز نبض زندگیشان با زمین می‌تپد، امیدوارند به تپش دوباره یک قلب. نمی‌خواهند بپذیرند که فرزندشان، مادر یا هر عزیز دیگرشان دچار مرگ مغزی شده است.

بسیاری از این‌گونه اتفاقات برای ما که تنها بیننده و خواننده این ماجرا هستیم، خبری مهیج بیش نیست. گاهی هم از سر احساس به بانگ بلند تحسینشان می‌کنیم. کسی پر می‌کشد به آسمان آبی آفریدگار و بسیاری هم می‌مانند با غصه هجران؛ حال مادر و دیگر اهالی خانه چطور است؟ «اعضای خانواده حال چندان خوبی ندارند» این را امیر قلی‌پور برادر لیلا به جام‌جم گفت. اعضای بدن لیلا به بدن چهار بیمار پیوند زده شد.

انسان، گرگ انسان است! نیست!

هابز می‌گوید: انسان، گرگ انسان است. می‌توان و می‌شود این نظر را با بی نهایت مثال، نقض کرد. امید عباسی آتش‌نشان سی و پنج ساله، فرمانده ایستگاه 68 آتش‌نشانی، دیگر ناآشنا نیست. او با دمیدن بخشی از روحش در جان دیگر انسان ها، به جاودانگی رسید و اکنون فرمانده ایستگاه «همدلی» شده است.

مائده هجده ساله، دختر نوجوان مرگ مغزی شده اهوازی، با اهدای اعضایش، به چند بیمار جانی تازه بخشید. پدر مائده می‌گوید: «همیشه آرزو داشتم و وصیت کرده بودم که اعضای بدنم را اهدا کنم و این موضوع را چند بار در جمع خانواده‌ام گفته بودم، اما نمی‌دانستم که...».

مهدی سی و سه ساله و صاحب سه فرزند، کلیه مائده را هدیه گرفته است. او از پدر مائده با زبان عربی تشکر می‌کند. در مورد دیگری، اعضای بدن جوان بیست و نه ساله‌ای در بیمارستان دهدشت از بدن وی جدا و برای نیازمندان ارسال شد. از این‌گونه مثال‌ها بسیار می‌توان گفت و شنید. گرچه هنوز برخی بر این باورند که فرهنگ اهدای اعضا در جامعه ایران چندان نهادینه شده نیست و بیشتر از سر احساس است اما از یاد نبریم همین احساس، زندگی بخش است. به قول سهراب «زندگی زمزمه پاک حیات است، میان دو سکوت.»

کیانوش عیاری، فیلمسازی که عسل بدیعی نخستین تجربه بازیگری خود را در فیلم او با عنوان «بودن یا نبودن» آغاز کرد، درباره تصمیم بزرگ عسل بدیعی می‌گوید: «مرا یاد کلوزآپ پایانی فیلم بودن یا نبودن انداخت؛ با این تفاوت که او در فیلم چشم‌هایش را باز می‌کند و صدایی به او می‌گوید خوش آمدی و فیلم تمام می‌شود؛ اما این بار باید به او گفت بدرود.»

عسل و خانواده بزرگش نه‌تنها جان چند بیمار را از مرگ رهاندند، بلکه روح جامعه ایران را به کنشی متقابل واداشت.

عسل بدیعی اولین نقش سینمایی خود را در فیلم «بودن یا نبودن» به کارگردانی کیانوش عیاری ایفا کرد که در این فیلم نقش دختری را بازی کرد که در لیست دریافت اعضا قرار داشت و با دریافت قلب یک جوان دچار مرگ مغزی شده به زندگی دوباره بازگشت اما او در آخرین سکانس زندگی‌ واقعی خود با اهدای اعضایش، نقشی جاودان از خود برای مردم ایران به جا گذاشت؛ به‌طوری که پس از انتشار خبر اهدای اعضای بدن این بازیگر جوان سینمای ایران، در عرض سه روز، 16هزار نفر داوطلب اهدای اعضایشان شدند. این آمار را رضا داوودنژاد از بستگان زنده یاد عسل بدیعی اعلام کرد.

اما این بدرود، پایان فیلم عسل‌ها و امیدها نیست؛ زندگی به آنها بدهکار است بسیار و جامعه به خانواده‌هایشان هم. نه آن‌که این بزرگان منتی نهند، بلکه یادشان و گرامی داشتنشان وظیفه است. حتی بسیاری از خانواده‌ها همچون خانواده قلی‌پور حاضر به دیدار با افرادی که اعضای لیلای آنها را هدیه گرفته‌اند، نشده‌اند و نمی‌شوند.

«افرادی که اعضای لیلا را هدیه گرفتند همیشه در صدد ارتباط با خانواده ما بودند، اما خانواده راضی به این ارتباط و دیدارها نشدند. آنها نباید در هر بار دیدار از ما تشکر کنند و به نوعی خود را بدهکار ما بدانند. این افراد دارای زندگی شخصی و خصوصی خود هستند.» این را امیر، برادر لیلا گفت.

تصمیمی بزرگ بی‌هیچ مشاوره‌ای!

نفس‌ها به شماره می‌افتند وقتی آن سوی خط تلفن می‌شنوی که: «پس از گذشت سه سال، حال اعضای خانواده چندان خوب نیست. با وجود گذر زمان و اتفاقات خوبی مثل ازدواج برادر، اما اگر روزی پنج‌بار خواهرم در خانه یادآوری شود،‌ هر پنج بار مادرم گریه خواهد کرد.»

از میان انبوه واژگان ذهنت در می‌مانی برای یک پاسخ، یا یک جمله کوتاه از سر تعارف. سوادمایی که از حد همان چند کیلو جزوه‌های دانشگاهی فراتر نرفته است در تعریف و بیان ساده‌ترین واژگان، می‌ماند.

لیلا قلی‌پور 34 سال داشت؛ دانشجوی ترم آخر رشته مغز و اعصاب بود. او از هشتم تا هفدهم خرداد 1389 در بیمارستان بستری بود و سرانجام پس از 9 روز دچار مرگ مغزی شد. خانواده در ابتدا به هیچ‌وجه نمی‌توانند چنین اتفاقی را بپذیرند. خبر دادن از چنین اتفاقی، فراتر از یک خبر دشوار است.

لیلا آرزوهای بسیار در سر داشت. آرزوی گشودن مطب خود و درمان بیماران. شب‌ها به این امید سخت درس خوانده بود. خانواده هنوز در شوک باور این قضیه هستند و شاید هم امیدوار! ناگهان تلفن زنگ می‌خورد؛ صدایی از سر عادت یا بنابر وظیفه با ریتمی یکنواخت و عاری از احساس می‌گوید: «دخترتون مرگ مغزی شده اعضای بدنش رو اهدا کنید!» جمله کوتاه بود و آهنگ کلمات بسیار سنگین و عریان! امیر می‌گوید: همین نحوه بیان موجب شد خانواده درخصوص اهدای اعضای لیلا مقاومت و جبهه‌گیری کنند.

هیچ نیازی به بیان و پرداختن به اهمیت مشاوره در چنین مواردی وجود ندارد. اما ناگزیر و حتی برای چند صدمین بار باید بر این مساله تاکید کرد و اهمیت آن را یادآور شد؛ چرا که با وجود همه اهمیتی که دارد، هیچ مشاوره‌ای در این زمینه صورت نمی‌گیرد. امیر می‌گوید نه هنگام اهدا و نه پس از آن هیچ مشاوره‌ای از سوی هیچ نهاد یا ارگانی انجام نشده است؛ حتی نحوه بیان آن از سوی پرسنل بیمارستان مناسب نبود.

کلثوم بهروزی نیز که فرزند بیست و شش ساله او به دلیل سانحه تصادف دچار مرگ مغزی شده بود و سه عضو او به بیماران نیازمند اهدا شد، می‌گوید: پذیرش اهدای عضو بسیار سخت است ولی با وجود مشاوره‌های مناسب، می‌شود زمینه اهدای عضو در کشور را برای بیماران نیازمند اعضا فراهم کرد. این بانوی اهل ساری به این نکته هم اشاره می‌کند که علاوه بر نبود مشاور مناسب در بیمارستان برای آرامش روحی، حتی نبود مشاور پزشکی نیز باعث شد قلب و ریه فرزندم از بین برود.

فاصله رضایت تا آرامش را نمی‌توان با هیچ پارامتری سنجید؛ اما به اذعان بسیاری از بازماندگان که برگه رضایت‌نامه را امضا کرده‌اند، باوجود غم‌فقدان عزیزشان، بر این تقدیرصبر پیشه کرده‌اند. اکبر بابایی که همسر و کودک 18 ماهه خود را به‌دلیل گاز گرفتگی از دست داده است؛ اعضای طفل دلبند خود را اهدا می‌کند. پدر این کودک لطف پروردگار را مایه آرامش خود عنوان می‌کند.

لیلا با اهدای اعضا، درس پس داد

نحوه برخورد پرسنل بیمارستان که جبهه‌گیری خانواده قلی‌پور را به دنبال داشت، باعث نشد که آنها به اهدای عضو لیلا، رضایت ندهند.

امیر می‌گوید: شاید چون خود لیلا قبلا کارت اهدای اعضا را پر کرده بود، تصمیم برای خانواده آسان‌تر شد. او پزشک بودن خواهر را دلیل دیگری برای رضایت خانواده خود می‌داند. امیر در پاسخ به این پرسش که اگر خود لیلا قبلا فرم اهدای اعضایش را امضا نکرده بود، ‌خانواده شما راضی به این کار بودند یا خیر می‌گوید: «فکر می‌کنم باز هم به این کار رضایت می‌دادیم البته مادرم که صددرصد رضایت می‌داد، خانواده هم 70 درصد راضی بود.»

لیلا که ترم آخر رشته مغز و اعصاب را می‌گذراند، در بیمارستان شریعتی مشغول به کار بود. هنگامی که بستری شد استادانش بر بالین وی حاضر می‌شدند، لیلا باید بیش از آنچه آموخته بود درس پس می‌داد.

حتی با وجود تکمیل فرم داوطلبانه کارت اهدا، بدون اجازه و رضایت نهایی والدین نمی‌توان عضو یک فرد سانحه‌دیده و دچار مرگ مغزی شده را به نیازمندان اهدا کرد.

زمینه چنین کاری هم فرهنگ‌سازی است و صد البته عسل‌ها و امیدها و مائده‌ها و... با عمل خود این فرهنگ را به جامعه نیک آموختند. با رضایت والدین می‌توان اعضای قابل اهدا همچون قلب، ریه‌ها، کبد، روده‌ها، لوزالمعده و کلیه‌ها را به بیماران بخشید. علاوه بر این اعضا، برخی از بافت‌های بدن نیز قابل پیوند هستند. با اهدای قرنیه می‌توان بینایی را به فردی که دچار صدمه شدید به چشم شده باز گرداند.

باز هم انگار خیلی زود چیزی فراموشمان می‌شود؛ بازماندگان، یعنی پدر، مادر، برادر و خواهر و... هنوز هم جای یک مشاوره خوب خالی است. امیر می‌گوید: قبلا هر سال سمیناری برای خانواده‌هایی که اقدام به اهدای اعضا می‌کردند، برگزار می‌شد. البته در آن اتفاق خاصی هم نمی‌افتاد ولی به نوعی یک یادآوری بود که جامعه قدردان چنین خانواده‌هایی است، اما امسال این برنامه هم قطع شد.

بودن یا نبودن! زندگی ادامه دارد...

حسام نواب صفوی، بازیگر در مراسم عسل بدیعی گفته بود: «حس جالبی است که خود نیستی اما قلبت در سینه دیگری می‌تپد.»

شاید کمتر کسی بعدها به یاد آورد که تپیدن این قلب مدیون همان اثر انگشتی است که زندگی آبی را به دیگران بخشید و البته به یاد آوریم آنچه را امیر قلی‌پور گفت: «حال خانواده هنوز خوب نیست.»

اما هنوز یک جمله در گوش بسیاری از بیماران در لیست انتظار اهدای عضو تکرار می‌شود؛ «خیلی‎ها جلوتر از شما هستند، منتظر بمانید، خبرتان می‎کنیم.» آنها به انتظار زندگی نشسته‌اند، به قول سپهری؛ «زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست‌/‌ زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست‌/‌ رود دنیا جاریست‌/‌ زندگی، آبتنی کردن در این رود است»

... خبرتان می‌کنیم!

سامان عابری - جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
مردوخی
Iran, Islamic Republic of
۲۰:۳۸ - ۱۳۹۲/۰۳/۱۳
۰
۰
جامعه به چه زبانی می تواند قدرشناس این بزرگان باشد؟

نیازمندی ها