گفت‌وگوی جام جم با عزت‌شاهی، یکی از برجسته‌ترین مبارزان انقلابی

خاطرات ناگفته‌ام آبروی برخی را می‌برد

در میان کتاب‌هایی که در حوزه تاریخ شفاهی منتشر شده، خاطرات عزت شاهی، جزو مشهورترین آثار به شمار می‌رود و تاکنون به واسطه استقبال مخاطبان، چندین بار تجدیدچاپ شده است. عزت مطهری (شاهی) ازجمله مبارزان انقلابی دوران شاه بود که به خاطر فعالیت‌های خود از سوی ماموران ساواک دستگیر شد.
کد خبر: ۱۰۰۲۰۴۴
خاطرات ناگفته‌ام آبروی برخی را می‌برد
او در دوران حبس شکنجه‌های فراوانی را تحمل کرد، اما شدت ضربات شلاق و کابل شکنجه‌گران باعث نشد لب از لب وا کند و اطلاعاتی را افشا کند. یلدای درد و رنج او در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی به پایان رسید. بعد از استقرار نظام جمهوری اسلامی ایران، او به عضویت کمیته انقلاب اسلامی درآمد، اما به خاطر پاره‌ای اختلاف‌نظرها از کار کناره‌گیری کرد و دیگر مسئولیت دولتی نپذیرفت. او در گفت‌وگوی مفصل با روزنامه جام‌جم، علاوه بر بیان برخی خاطراتش درباره فعالیت بعضی گروه‌های سیاسی قبل از انقلاب به آسیب‌شناسی سیر خاطره‌گویی و حوزه تاریخ شفاهی پرداخت.

کتاب خاطرات شما با استقبال خوب مخاطبان مواجه شد و خوانندگان با مطالعه این اثر هم با فضای سیاسی و اجتماعی دوران مبارزه آشنا می‌شوند و هم با مجموعه دسته‌بندی‌های گروهی و حزبی در داخل و بیرون زندان‌های زمان پهلوی. با عنایت به این که خاطرات شما در حوزه تاریخ شفاهی قرار دارد، می‌خواهم نظر شما را درباره کتاب‌هایی از این دست که تاکنون منتشر شده، بپرسم. در کنار همه فوایدی که انتشار این گونه کتاب‌ها دارد، نباید از یاد برد که معمولا خاطره‌گو از نگاه خود یک واقعه و رویداد را بیان می‌کند و به جنبه‌های دیگر ماجرا کم‌اعتناست. بنابراین ممکن است ما با روایت‌های یکسویه مواجه شویم. از نظر شما اساسا این نوع واقعه‌نگاری و سبک نگارش چه آسیب‌هایی به همراه دارد؟

من با خاطره‌گویی و بیان مشاهدات و تجارب شخصی سال‌های گذشته مخالف بودم. معتقد بودم اگر هم کاری از سوی من و امثال من صورت گرفته، برای خدا بوده و روایت مجموعه حوادث و سختی‌هایی که از سر گذراندیم، ممکن است ریا و خودنمایی محسوب شود و ارزش معنوی آن از بین خواهد رفت. بعدها دیدم، خاطرات برخی افراد که با آنها از قبل آشنایی داشتم، منتشر شده است. خاطرات مشترکی با برخی از آنها در دوران مبارزه،‌ زندان و شکنجه داشتم. متاسفانه برخی مطالب ارائه شده از سوی این افراد در کتاب خاطراتشان با واقعیت تطابق نداشت و به عبارتی ثبت با سند برابر نبود. بعضا مطالب غلو‌آمیزی در این کتاب‌ها دیده می‌شد و مثلا از کاه، کوه ساخته بودند. قهرمان پنداری برای این افراد ازجمله آفات خاطره‌گویی است. برخی از آنان پیرامون یک موضوع فقط نقش خود را برجسته کردند و کاری به تلاش دیگران در به ثمر رسیدن آن موضوع نداشتند و حتی برخی اتفاقات به صورت غیرواقعی گزارش شده بود. به اعتقاد من خواندن این آثار باعث انحراف خوانندگان خواهد شد، چون پیرامون یک رویداد، روایت‌های مختلفی که بعضا متفاوت است از سوی برخی خاطره‌گویان منتشر شده که باعث تشویش اذهان خواهد شد. من البته به چند تن از خاطره‌گویان یادآور شدم که مطالب ارائه شده از سوی شما جعلی است و شما روایت درستی از ماجرا نکردید. حتی به آنان پیشنهاد دادم کتاب‌هایشان را جمع‌آوری کنند یا موارد را در چاپ‌های بعدی اثرشان اصلاح کنند و در عین حال هشدار دادم، اگر واکنش اصلاحی از سوی این افراد صورت نگیرد، ساکت نخواهم بود و مجبور به روشنگری هستم. البته یکی دو نفر، اقدام به جمع‌آوری کتابشان کردند و در چاپ‌های بعدی، خاطراتشان را اصلاح کردند.

این یکی دو نفر چه کسانی بودند؟

صلاح نیست اسمشان را بیاورم.

پیشنهاد شما برای تصحیح چنین رویکردی چیست؟

مراکز متعددی اقدام به چاپ آثار و خاطرات پیرامون انقلاب اسلامی می‌کنند. برخی افراد دو یا سه کتاب خاطرات دارند که ناشران مختلفی آن را منتشر کرده‌اند. حتی اگر این آثار را کنار بگذاریم، متوجه می‌شویم با این که خاطرات یک شخص را منتشر کردند، اما اطلاعات ارائه شده در این کتاب‌ها با هم تطبیق ندارد. من به آقای روح‌الله حسینیان، رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی پیشنهاد دادم که برای جلوگیری از آشفتگی و نابسامانی در انتشار خاطرات شفاهی و ارائه روایت‌های ضد و نقیض بهتر است یک مرکز، متصدی انتشار آثار حوزه تاریخ شفاهی شود و این شرط را برای خاطره‌گویان در نظر بگیرند که در صورتی خاطرات آنان منتشر خواهد شد که روایت‌های ارائه شده از سوی آنان با پرونده ساواکشان همخوانی داشته باشد. به نظرم وجود چنین مرکزی در ارائه روایت‌های درست از رویدادهای تاریخ نقش موثری خواهد داشت.

با توجه به چنین افکاری، چه شد که به بیان خاطرات خود پرداختید؟

از همان ابتدا افرادی که با من آشنا بودند، اصرار کردند خاطراتم را بازگو کنم. البته آن موقع پاسخم این بود که حوادث گذشته از یادم رفته است. نمی‌خواستم خیلی از خودم بگویم و به اصطلاح خودم را مطرح کنم، اما عده‌ای از بزرگان به من تکلیف شرعی کردند که برای آشنایی مخاطبان، بویژه نسل جوان خاطراتم را ارائه بدهم. سال‌ها پیش از این که کتاب خاطراتم منتشر شود، خاطره‌گویی را تجربه کرده بودم. سال 58 شبکه دوم سیما می‌خواست سریالی را با موضوع انقلاب اسلامی و با محوریت آیت‌الله طالقانی و دکتر شریعتی تولید کند. برای این موضوع سراغ خیلی از افراد رفتند که برخی پیشنهاد دادند، صدا و سیما با من برای بیان خاطرات آن دوره مصاحبه کند. سراغ من که آمدند، گفتم برای جلب مخاطب بیشتر بهتر است سریالی 40 یا 50 ساعتی درباره مقاطع مهم تاریخ انقلاب در طول دهه‌های مختلف ساخته شود. آنان ابتدا مساله کمبود بودجه را مطرح کردند. آن موقع صدا و سیما شورایی اداره می‌شد و ریاست آن با آقای لاریجانی بود. چون با ایشان از قبل آشنایی داشتم، این مساله را مطرح کردم و ایشان هم موافقت کرد. با تصویب این طرح، شبکه دوم سیما اقدام به ضبط ساعت‌ها مصاحبه از برخی افراد ازجمله من، آقای غیوران و همسرشان و محمد کچویی کرد. قرار بود فیلمنامه براساس خاطرات گرفته شده نوشته و کار تولید سریال شروع شود، اما با جایگزینی آقای محمد هاشمی به جای آقای لاریجانی و اعتقاد نداشتن ایشان به تولیداتی از این دست،‌ کار ناتمام ماند. صدا و سیما قرار بود، بعد از پیاده‌سازی مصاحبه‌ها، متن مکتوب آن را برایم ارسال کند، اما به دلایلی این کار به تاخیر افتاد. طی این سال‌ها که برای ضبط خاطره تماس‌هایی با من گرفته می‌شد، می‌گفتم اگر متن صحبت‌هایم در صدا و سیما دستم برسد، می‌توانم آن را تکمیل کنم و بعد در اختیارتان بگذارم. بعد از مدت‌ها با کمک آقای غفور درجزی، مسئول وقت حراست صدا و سیما متن اولیه دستم رسید و همان متن هم یکی از پایه‌های اصلی کتاب خاطراتم شد که از سوی انتشارات سوره مهر حوزه هنری منتشر شد و در دسترس عموم قرار گرفت. متن پیاده شده خاطراتم به لحاظ بیان سال دقیق برخی تحولات و حوادث ابهاماتی داشت. آقای محسن کاظمی، تدوینگر خاطراتم وقتی متن را دید، به من گفت، اگر همکاری کنی این ابهامات برطرف خواهد شد. حاصل همکاری دوساله و نیم من با آقای کاظمی، همین کتابی است که با عنوان خاطرات عزت شاهی از سوی حوزه هنری منتشر شد. البته زحمات ایشان با نوشتن پاورقی‌های سودمند باعث ارزش افزوده خاطرات شد. پیش از چاپ این کتاب و زمانی که در حال خاطره‌گویی و ضبط مصاحبه با حوزه هنری و آقای کاظمی بودم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی هم پیشنهاد کرد، خاطراتم را منتشر کند. من البته موافقتی نکردم، گرچه برای آن مرکز در ده یا 12 جلسه بخشی از خاطراتم را بازگو کردم، اما قراری برای چاپ کتاب نداشتیم.

با توجه به این که کتاب خاطراتتان از تفصیل خوبی برخوردار است، آیا احیانا بخشی از خاطرات همچنان در ذهنتان مانده که تاکنون آن را بیان نکرده باشید و منتظر فرصتی برای انتشار ناگفته‌هایتان باشید؟

بیان برخی خاطرات ناگفته، مشکلی حل نمی‌کند و حتی ممکن است باعث بردن آبروی برخی افراد شود. این خاطرات گفتنی نیست.

چرا باعث آبروریزی این افراد می‌شود؟

بالاخره زندان شرایط متفاوتی دارد. برخی به واسطه شکنجه اطلاعاتی می‌دادند و بعضی صرفا با یک سیگار، دانسته‌های خود را لو می‌دادند. عده‌ای دیگر هم بودند که به مجرد شنیدن اسم کمالی و منوچهری و برخی دیگر از بازجویان، خود را می‌باختند. تصور نکنید که همه کسانی که قبل از انقلاب زندان بودند، انسان‌های مقاومی بودند و در برابر شکنجه تاب می‌آوردند.

ظاهرا بعد از انتشار کتاب با رهبر معظم انقلاب هم دیدار داشتید؟

بله در آن دیدار، خدمتشان عرض کردم شما که کتاب را مطالعه کردید، اگر نکته یا ابهامی به نظرتان رسید، بفرمایید که در چاپ‌های بعدی اصلاح کنم. ایشان گفتند که نه، من کتاب را کامل خواندم و حتی برخی صفحات را چندباره خواندم. کتاب خوبی است و به کسی هم توهین نشده است. این نگاهی که ایشان نسبت به کتاب داشتند، البته مورد توجه من هم بود و من تلاش داشتم بدون هیچ بی احترامی روایتم را از آن سال‌ها بیان کنم. کتاب را که مطالعه کنید، می‌بینید که حتی درباره کمونیست‌ها سعی کردم در کتابم با احترام برخورد کنم. نقدهای خاطراتم را هم خواندم و تا به حال ندیدم کسی نسبت به محتوای کتاب اعتراضی داشته باشد. البته شنیدم که سازمان مجاهدین خلق نقدی درباره من و کتابم در یکی از سایت‌ها منتشر کردند.

بله، این نقد درباره نوع برخورد شما در کمیته انقلاب اسلامی نسبت به متهمان دستگیر شده و بازداشتی بود.

به طور معمول، بازجویی‌ها و گرفتن اعتراف از برخی بازداشتی‌ها شیوه‌های خاص خود را دارد، اما زمانی که من با این بازداشتی‌ها سروکار داشتم، به هیچ وجه برای گرفتن اعتراف از شیوه شکنجه استفاده نکردم. الان بعد از گذشت سال‌ها از پیروزی انقلاب اسلامی در معابر عمومی و حتی موقع نشستن در وسایل نقلیه با افراد بسیاری برخورد می‌کنم که من را می‌شناسند. نوع مراودات برخی هم بسیار گرم و دوستانه است. شاید بسیاری از آنان را نشناسم، اما در حین صحبت متوجه می‌شوم که عده‌ای از آنان در زمان فعالیت من در کمیته بازداشت و دستگیر شده بودند و خودشان اعتراف می‌کنند که نوع برخورد شما باعث رهایی ما از گرفتاری و آزادی ما از زندان شد. من مخالف خشونت در بازجویی بودم.

از بحث خاطرات که بگذاریم، در مجموع چند زندانی سیاسی در زندان‌های رژیم شاه داشتیم؟

برخی آمارها حکایت از صدهزار نفر زندانی دارد که البته چندان قابل اتکا نیست. به صورت ثابت و با در نظر گرفتن ورودی و خروجی زندان‌ها در تهران و شهرستان‌ها تقریبا ده هزار زندانی داشتیم. زندانی‌ها هم یکدست نبودند و شامل گروه‌های مختلف سیاسی و عقیدتی می‌شدند.

کتاب خاطرات پرویز ثابتی، یکی از مقامات ساواک را خوانده‌اید؟ او در کتابش سعی کرد، موضوع شکنجه زندانیان از سوی ساواکی‌ها را وارونه جلوه دهد و سازمان امنیت آن زمان را تطهیر کند.

کتاب را دیده‌ام. ایشان سعی کرده ساواک را درباره موضوع شکنجه تبرئه کند. یک بار برای نقد و بررسی کتاب به یکی از مراکز پژوهشی دعوت شدم تا با حضور برخی کارشناسان و تدوینگر کتاب خاطرات ثابتی این اثر مورد نقد قرار گیرد. من در این جلسه صحبت کردم و حتی برای نشان دادن واقعیات زندان آن زمان پایم را نشان دادم که هنوز آثار شکنجه روی آن باقی مانده بود. به تدوینگر کتاب گفتم، حرف‌هایی که ثابت بیان کرده، درست نیست. شاید ثابتی برای شکنجه دیگران شلاقی دستش نگرفته بود، اما بازجویان این کار را می‌کردند. ثابتی که کارش بازجویی نبود. او یک مقام امنیتی در رژیم پهلوی بود و برای فشار به زندانیان به بازجویان دستور می‌داد.

آیا شکنجه در زندان برای همه زندانیان عمومیت داشت؟

موضوع در مقاطع مختلف متفاوت بود. نوع برخورد بازجوها قبل و بعد از سال 50 تفاوت‌هایی داشت. قبل از سال 50 برخی زندانیان مثل روحانیون، بازاری‌ها و دختران خیلی اذیت نمی‌شدند. نهایت فشار در حد فحش و چک و لگد بود. آن موقع محکومیت‌ها کمتر از شش ماه بود. مسائل هم آن موقع علنی و بیشتر شامل پخش اعلامیه و سخنرانی بود. البته در آن زمان استثنائاتی مثل اعضای برخی گروه‌ها مانند چریک‌های فدایی و سیاهکلی‌ها وجود داشت که نسبت به آنان سختگیری بیشتر می‌شد.

دستگیرشده‌هایی که عضویت گروه‌ها را داشتند، بیشتر تحت فشار قرار می‌گرفتند یا افرادی که به صورت پراکنده دستگیر می‌شدند؟

آنها را که پراکنده می‌گرفتند، بیشتر مورد اذیت و آزار قرار می‌گرفتند اما کسانی که گروهی دستگیر می‌شدند، کمتر تحت فشار بودند. به دلیل این که ساواک در گرو‌ه‌هایی مثل مجاهدین و چریک‌های فدایی نفوذ پیدا کرده بود.

نفوذی ساواک در میان مجاهدین چه کسی بود؟

مرادی دلفانی در میان اعضای مجاهدین نفوذ کرد و همه جزئیات برنامه‌های آنها را می‌دانست. حتی به آنها وعده داد، برایشان اسلحه تهیه می‌کند. ساواک سلاح‌ها را در اختیار مراد دلفانی قرار داد و او هم سلاح‌ها را به اعضای مجاهدین فروخت و از آنان پول گرفت. دلفانی تا آنجا پیش رفت که مسائل امنیتی را با اعضای سازمان در میان می‌گذاشت و آنها هم براساس راهنمایی‌های او سعی می‌کردند، مسائل امنیتی را رعایت کنند.

ساواک برای نفوذ در میان چریک‌های فدایی چه کسی را فرستاد؟

نفوذی ساواک در میان این گروه عباس شهریاری بود و او هم در جریان فعالیت چریک‌های فدایی قرار داشت. آنها بعد از ماجرای سیاهکل لو رفتند و حتی اوایل اسم هم نداشتند. تا سال 50 به مجاهدین، بچه‌های نهضت (سران مجاهدین از اعضای نهضت آزادی بودند) و به چریک‌های فدایی، سیاهکلی‌ها می‌گفتند.

جریان دستگیری اعضای سازمان مجاهدین در سال 50 چگونه پیش رفت؟

برنامه ساواک ابتدا دستگیری اعضای سازمان در این مقطع نبود، چون می‌خواست با گرفتن اطلاعات بیشتر از نفوذی خود نسبت به سازمان اشراف بیشتری داشته باشد و اعضای بیشتری را شناسایی و بعد دستگیر کند، اما در ماجرای برگزاری جشن فرهنگ و هنر شیراز، مراد دلفانی درباره واکنش احتمالی اعضای سازمان نسبت به این مراسم سوال می‌کند. او قبلا به آنها اعلام کرده بود که من سرپرستی یک تیم را به عهده دارم و می‌توانم برخی مواقع از شما پشتیبانی کنم. او برای گول زدن اعضای سازمان، بعضی ماموران ساواکی را با خود همراه کرد و به کوه‌های اطراف شیراز برد و با آن به صورت نمایشی اقدام به تمرین نظامی و شلیک با سلاح کرد و با چنین ترفندهایی می‌خواست سر مجاهدین را کلاه بگذارد.

اعضای مجاهدین پیش از این هیچ شناختی از دلفانی نداشتند؟

دلفانی قبلا زندان رفته بود. البته زندانی شدنش نه به خاطر همراهی با مجاهدین بلکه به واسطه عضویت در حزب توده بود. البته بعضی اعضای مجاهدین می‌دانستند که او انسان فاسدی است، منتهی دلفانی به آنان گفته بود، من تغییر موضع دادم و از عقایدم به واسطه عضویت در حزب توده برگشتم و بر این باور هستم که برای مبارزه با رژیم شاه باید کار مسلحانه کرد. مجاهدین هم با این حرف خام شده بودند و به او اعتماد کردند. به واسطه همین جلب اعتماد بود که در ماجرای برگزاری جشن هنر شیراز از مجاهدین پرسید، شما چه برنامه‌ای برای برخورد با این مراسم دارید. اگر پیشنهادی دارید، مطرح کنید چون من هم به همراه تیمم طرح‌هایی دارم. البته نمی‌دانم که با توجه به کمبود امکاناتی که دارید، چه اقدامی می‌توانید صورت دهید. امکانات و ابزاری مثل اسلحه را در اختیار شما قرار دادم و با منابع موجود به نظر نمی‌رسد بتوانید کاری موثر انجام دهید. مقصود او البته کشیدن حرف از اعضای مجاهدین بود. آنها هم در پاسخ گفتند، امکانات ما صرفا به دریافت سلاح از تو محدود نمی‌شود، بلکه ما با برقراری برخی ارتباطات توانستیم از فلسطینی‌ها سلاح تهیه کنیم. دلفانی بعد از شنیدن این حرف‌ها ماجرا را به ساواک گزارش داد و ساواکی‌ها از بیم آن که در صورت اقدام سازمان مجاهدین ممکن است قادر به کنترل آنها نباشند، در اقدامی پیش دستانه اعضای سازمان را دستگیر کردند. مجاهدین در جریان بازجویی‌ها متوجه شدند، ساواک به جزئیات برنامه‌ها و اهداف آنها آشنایی دارد. بنابراین اعضای سطح بالای سازمان موقع دستگیری فشار زیادی تحمل نکردند، چون چیز زیادی برای پنهان کردن نداشتند. شاید بیش از 60 درصد اعضای مجاهدین در جریان حمله ساواک دستگیر شدند. باقیمانده‌ها غیر از احمد رضایی و رضا رضایی که بعدا از زندان آزاد شد، جزو کادرهای درجه دوم و سوم سازمان مجاهدین به شمار می‌آمدند. رضا رضایی البته قول همکاری با ساواک را داده بود، اما چندان به آن وفادار نبود و در درگیری حوالی خیابان غیاثی کشته شد. احمد رضایی هم در درگیری‌های غرب تهران جانش را از دست داد.

از سال 50 به بعد سازمان به کارهای عملیاتی بیش از مسائل ایدئولوژیک اهمیت می‌داد. چرا؟

به خاطر این که افراد کادر پایین که دستگیر نشده بودند، به لحاظ ایدئولوژیک و فکری ضعیف بودند و بیشتر درصدد اقدام عملی برآمدند. چون پایه ریزی سازمان مجاهدین در زمینه استراتژی و مبانی فکر از ابتدا با اعوجاجاتی همراه بود، سال 53 انحرافات آنان شتاب بیشتری به خود گرفت و از این پس به عنوان نیروهای چپی شناخته می‌شدند.

تلاش‌های تقی شهرام در این زمینه چه فرجامی برای مجاهدین داشت؟

تقی شهرام جزو نیروهای سازمان در سال 50 بود و آن موقع دوران محکومیت خود را سپری می‌کرد. او افکار مارکسیستی داشت و در همان دوران زندان از بس روشنفکر بازی در می‌آورد، به تقی قمپز معروف شد. محکومیت او ابتدا ده ساله بود. به اعتقاد من ساواک در گرایش سازمان مجاهدین به افکار چپ نقش داشت. فردی به نام خلیل دزفولی از اعضای مجاهدین دستگیر شده و در اعترافات خود اعلام کرده بود، سازمان در حال استحاله شدن به سمت افکار چپ است. بنابراین ساواک نسبت به این موضوع آگاهی داشت و به همین خاطر تقی شهرام و شخص دیگری به نام حسین عزتی را که از گروه ستاره سرخ بود و هر دو محکومیت ده ساله داشتند، از زندان تهران به زندان ساری منتقل کرد. این دو ظرف سه چهار ماه با ستوان احمدی رئیس زندان رفیق شدند و بعدها با همدستی و همراهی او و گرفتن سلاح از زندان فرار کردند و به تهران آمدند. در تهران حسین عزتی از آنان جدا شد و به گروه خود پیوست. به روایتی ماجرای او لو رفت و در درگیری‌ها کشته شد، اما تقی شهرام و ستوان احمدی به سازمان آمدند. در این مقطع به لحاظ تئوری تقی شهرام از دیگر اعضای سازمان بالاتر بود. فرار او از زندان هم حالت قهرمانانه به وی داده بود. همین عوامل باعث شد، تقی شهرام در راس سازمان مجاهدین قرار گیرد. او در این زمان به بیان برخی مسائل ایدئولوژیک پرداخت و عنوان کرد، ایدئولوژی سازمان تاکنون محافظه کارانه بود و انقلابی نبود و باید این روند تغییر کند. کتاب سبزی هم منتشر کرد با این عنوان که پرچم ایدئولوژی را برافراشته‌تر کنیم. در کنار این، سوالات و ایراداتی را مطرح کرد و از اعضای سازمان خواست، به آن پاسخ دهند که آنها هم نتوانستند پاسخی برای سوالات او پیدا کنند. رفته رفته بعضی مثل محسن خاموشی،‌ وحید افراخته، محسن فاضل و بهرام آرام که در مرکزیت سازمان بودند، مارکسیست شدند. البته چنین گرایشی قبلا در بین برخی اعضای سازمان وجود داشت و آنها معتقد بودند، مثلا در دین اسلام نظریات اقتصادی وجود ندارد و حتی کتابی که آقای محمد باقر صدر با عنوان اقتصاد ما نوشته بود یا آثار دیگر با بایکوت اعضای سازمان مواجه شده بود. آنها کتابی نوشته بودند به نام اقتصاد به زبان ساده که خلاصه‌ای از کتاب کاپیتال مارکس بود و به عنوان ایدئولوژی اقتصادی به این کتاب استناد می‌کردند. به نظر من نفاق در میان اعضای سازمان از ابتدا نهادینه شده بود. نمی‌شود تنها مسعود رجوی را عامل این قضیه دانست. بر مبنای اعتقادات آنها هر گروه و دسته‌ای با هر مرام فکری و سیاسی که با رژیم شاه مبارزه می‌کرد، می‌توانست با سازمان مجاهدین پیوند بخورد. البته آنها از ابتدا خیلی افکار و اعتقاداتشان را برملا نمی‌کردند و بر این باور بودند که چون جامعه رنگ مذهبی دارد، در صورت روشن شدن ماهیت سازمان دیگر آنان را بر نمی‌تابد و روی برمی‌گرداند. آنان مذهب را عاملی برای مبارزه نمی‌دانستند و مبنای آنها برای دستیابی به روش‌های مبارزاتی، آثار نظریه‌پردازان چپ بود.

جریان دستگیری تقی شهرام بعد از انقلاب به چه نحو بود؟

من آن موقع کمیته بودم و فردی بود که حوالی سرچشمه کت و شلواردوزی داشت. او یک روز به من تلفن زد و گفت، تقی شهرام به همراه یک خانم حوالی میدان 25 شهریور (هفت تیر فعلی) در حال تردد است. من به او گفتم، تو و یکی از دوستانت همین الان به همان میدان بروید و من هم نیرو پی‌تان می‌فرستم. او را به مغازه ببرید تا واحد دستگیری سر برسد. آنها موفق به دستگیری او شدند و من هم برای این که او را به کمیته نفرستند و برای گرفتن اطلاعات از او از بازجویان ماهرتری استفاده شود، به واحدهای کمیته گفتم، وی را به اوین ببرند. آنجا البته کمی ضعیف برخورد کردند و بازجویی مناسبی از او به عمل نیامد و او را زود اعدام کردند.

گفت‌وگو:‌ فتاح غلامی - مرتضی بیات

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها