سعید خلیلی

ذهن زیبا

تا توانی دلی به دست آور

امروز صبح مثل هر روز با بی‌حوصلگی و ناراحتی عازم محل کار شدم. پشت فرمان ماشینم نشستم و حین رانندگی به هزار جور مساله فکر کردم.
کد خبر: ۸۸۱۸۶۸
تا توانی دلی به دست آور

به گزارش جام جم آنلاین، چندوقتی است که اوضاع محیط کارم به هم ریخته و مانند قبل به حرفه‌ام علاقه سابق را ندارم.

به همین دلیل صبح‌ها هیچ اشتیاقی برای رفتن به محل کار در خود نمی‌بینم و از سر اجبار این کار را انجام می‌دهم. ترافیک سنگین آزارم می‌داد.

برای رهایی از خیابان‌های قفل شده از کوچه پس‌کوچه‌ها می‌روم تا راحت تر برسم. در وسط یکی از کوچه‌ها پسربچه‌ای ده ساله که اول صبح شیطنت‌اش گل کرده بود جلوی ماشینم ایستاد و دست‌هایش را باز کرد.

انگار می‌خواست به من علامت بدهد که راه بسته است. با عصبانیت سرم را از پنجره ماشین بیرون آوردم و فریاد کشیدم: «کچل برو کنار!» پسرک که تا آن لحظه لبخندی از ته دل بر لب داشت با شنیدن کلمه کچل خیلی ناراحت شد و با چهره‌ای غمگین به آن سوی خیابان رفت. به راهم ادامه دادم.

به نزدیکی محل کار رسیدم و ماشینم را پارک کردم. پیاده شدم و سریع به طرف آنجا به راه افتادم. پیاده‌رو کمی شلوغ بود و من که عجله داشتم دقت زیادی به جلوی خودم نمی‌کردم.

ناگهان به خانمی برخوردکردم و این تصادف آن‌قدر شدید بود که کیسه‌های سیب و پرتقالی که زن از تره‌بار خریده بود از دستش رها شد و میوه‌ها روی زمین قل خوردند.

زن از پشت عینکش با ناراحتی مرا نگاه کرد و خواست چیزی بگوید که من پیشدستی کردم و با تندی گفتم: سرکارخانم، چرا مراقب نیستید. زن بروبر مرا نگاه کرد و گذشت و من به داخل شرکت رفتم.

روز شلوغی را داشتم و ارباب رجوع فراوانی به من مراجعه کردند. یکی از آنها پیرمردی بود که گوشش درست نمی‌شنید و لازم بود هر حرفی را چندبار برایش تکرارکنم.زود از کوره در رفتم و او را به اتاق دیگری فرستادم تا همکارم کارش را انجام دهد.

ساعت که به 5 بعدازظهر رسید کتم را برداشتم و با جسم و روحی خسته و درهم شکسته رهسپار خانه شدم.

به محض این که رسیدم خود را روی کاناپه رها کردم و دقایقی پلک‌هایم را بستم تا اندکی آرام بگیرم. با خود فکر کردم چرا زندگی‌ام خوب نیست؟ کیفیت کارم افت کرده و امور مالی زندگی‌ام بشدت پیچیده شده است.

هنوز حقوق نگرفته همه بابت قسط‌های قبلی می‌رود و من باید بقیه ماه را با زجروعذاب بگذرانم. چرا زندگی من این‌گونه است؟ حتی کسی نیست که برای من چای دم کند و با این بدن کوفته باید خودم از خودم پذیرایی کنم.

در این افکار بودم که ناگهان تصاویر روز جلوی چشمانم رژه رفتند. پسربچه‌ای که با زبان آزارش می‌دهم و به او تلخ‌ترین حرفی که می‌توان به کودکی در آن سن گفت می‌گویم، خانمی که ناخواسته موجب افتادن کیسه‌های میوه‌اش روی زمین می‌شوم و به جای کمک برای جمع کردنشان او را متهم می‌کنم و پیرمردی که به‌جای دلسوزی برای شنوایی ضعیفش خودم را از دستش راحت می‌کنم.

براستی من هر روز دل چند نفر را به همین راحتی می‌شکنم بی‌آن‌که وجدان خفته‌ام سرسوزنی بیدارشود و قلب سنگی‌ام برای لحظه‌ای به تپش بیفتد؟

من دل این و آن را بی‌هیچ شفقتی می‌شکنم و به این دقت نمی‌کنم که با خرد کردن غرور و شخصیت آنها، درحقیقت سقف شیشه‌ای زندگی خود را شکسته ام و به این ترتیب به طوفان‌های بلا اجازه داده‌ام که وارد زندگی‌ام شوند و مرا به تسخیر بکشند.

آن شب تا دیروقت در تنهایی خود فرو رفتم و با خود تصمیم بزرگی گرفتم که از فردای آن روز انسان دیگری شوم.

صبح شاداب و خوشحال عازم محل کار شدم. برای رهایی از ترافیک در کوچه پس‌کوچه‌ها رانندگی می‌کردم. پسربچه‌ای شیطان و دوست داشتنی سر راهم ایستاده بود.

برایش دست تکان دادم و با لحنی مهربان از او خواهش کردم که راه را برایم بازکند. پسرک خنده‌ای کرد و کنار رفت.

وقتی پیاده شدم و قصد رفتن به شرکت را داشتم ناگاه با خانمی برخورد کردم و در نهایت شرمندگی متوجه شدم که کیسه‌های میوه از دستش رها شده و سیب و پرتقال‌هایش روی زمین افتاده‌اند.

سریع عذرخواهی کردم، کیسه‌ها را از دستش گرفتم، میوه‌ها را از روی زمین برداشتم و داخل همان کیسه‌ها انداختم.

زن که از برخورد من خوشش آمده بود تشکرکرد و از خداوند برای من طلب بهترین‌ها را کرد. از او خداحافظی کردم و به محل کار رفتم.

روز شلوغی را داشتم، اما به امور تمام ارباب رجوعی که به من مراجعه کردند با جان و دل توجه کردم، بخصوص پیرمردی که شنوایی ضعیفی داشت و لازم بود به او محبت بیشتری داشته باشم.

دیگر آسمان زندگی‌ام شکسته نیست، چون دلی را نمی‌شکنم. همه را دوست دارم و درحد توانم به همگان محبت می‌کنم.

کارم را دوست دارم، مدیر از دستم راضی است، همسرم با من خوشبخت است و دخل و خرجم براحتی جور می‌شود. برکت از زمین و زمان بر سرم می‌بارد و زندگی‌ام توام با لذت است. من این زندگی را دوست دارم.


ضمیمه چاردیواری

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها