در گفتگوی مشروح تاریخ ایرانی با اسدالله بادامچیان عنوان شد

بازرگان نه خائن بود نه آمریکایی

بادامچیان، مهندس مهدی بازرگان را نه به سبب مبارزات انقلابی که از دوران خیلی دور‌تر و از محله «گذر قلی» می‌شناسد. محله‌ای که بازرگان در آن بزرگ شد و او هم به سبب منزل پدربزرگ مادری‌اش به آن محله رفت‌و‌آمد داشت.
کد خبر: ۷۶۶۲۵۱
بازرگان نه خائن بود نه آمریکایی

او از منتقدان سرسخت بازرگان از گذشته تا به امروز است، چه آن زمان که به گفته خودش امام او را به خاطر مصلحت انقلاب و نه به دلیل صلاحیتش نخست‌وزیر کرد و آن‌ها به تبعیت از امام سکوت کردند، چه امروز که ۲۰ سال پس از درگذشت مهندس بازرگان، او همچنان نقاد عملکردش است.

اسدالله بادامچیان، مهندس بازرگان را نه مبارز انقلابی که مبارز سیاسی می‌داند که در عقایدش صادق بود، عقایدی که به گفته او لیبرال و کاملا غرب‌زده بود. او تاکید دارد که بازرگان آمریکایی و خائن نبود اما در ‌‌نهایت کلاهی بود که امام خمینی توانست با انتخابش به عنوان نخست‌وزیر بر سر آمریکایی‌ها بگذارد.

در ادامه مشروح گفت‌وگوی «تاریخ ایرانی» با این عضو ارشد حزب موتلفه اسلامی را می‌خوانید:

آقای بادامچیان! آشنایی شما با مهندس بازرگان به چه زمانی برمی‌گردد؟

بیان تاریخ و واقعیت‌های تاریخی کار ساده‌ای نیست چون برای بیان تاریخ باید اولا بی‌طرفانه نظر داد، دوم واقعیت‌ها را باید گفت، در ضمن می‌شود تحلیل خود را هم ارائه داد و البته چهره کسانی که به تاریخ پیوستند را باید آنچنان که بود و هست برای نسل جدید معرفی و مشخص کرد. با این دو پیش‌فرض اگر بخواهیم مهندس بازرگان را تعریف کنیم، او مرد مسلمانی بود که در خانواده‌ای مذهبی رشد کرد، پدرش مرحوم حاج عباسقلی بازرگان، بزرگ آذری زبان‌های مقیم تهران بود، خانه‌ای بزرگ و باشکوه در گذر قلی در خیابان خیام داشتند که منزل پدربزرگ من هم در‌‌ همان گذر قلی بود. پدر ایشان در ایام محرم مراسم روضه و ورود هیات‌های دینی داشتند، اهل تجارت و فرد متمکنی بودند. بنابراین به لحاظ خانوادگی، خانواده مادر من با خانواده حاج عباسقلی بازرگان هم‌محله‌ای بود.

مهندس بازرگان هم به سبب تمکن مالی پدر تحصیلات خود را کامل کرد و جزو دانشجویانی بود که توسط رضاخان به خارج اعزام شد، طبعا به خاطر روحیه مذهبی خانواده‌اش و دیدگاه‌های خودش فردی مذهبی باقی ماند. چون دانشجویانی که رضاخان به خارج فرستاد تعدادی کمونیست شدند، تعدادی غرب‌زده کامل از آب درآمدند، یک بخشی هم ملی باقی ماندند، یک بخش کمی هم مذهبی بودند که آقای بازرگان و دکتر قریب از جمله آن‌ها بودند. آقای بازرگان در خارج از کشور، دیدگاه‌های مذهبی خود را حفظ کرد ولی به خاطر تاثیر فرهنگ غرب بر او و فضای آن دورۀ جامعه ما که غرب را متمدن می‌دانست و فکر می‌کردند اسلام مانند کلیسای قرون وسطی موجب عقب‌ماندگی جامعه است، ایشان هم در گرایش مذهبی‌اش یک نوع اسلام غرب‌پسند داشت. در این اسلام غرب‌پسند مسائل اسلامی را به گونه‌ای مطرح می‌کرد که جامعه ایران، غرب را به عنوان یک تمدن و مجموعه جامعه آزاد و دموکرات پذیرا باشد.

منظورتان از اسلام غرب‌زده، مشی روشنفکرانه مهندس بازرگان است؟

حرکت روشنفکری در ایران دارای یک طیف است، اصل حرکتش از غرب آمده که اول اسم خود را منورالفکر گذاشتند و بعد هم به ترجمه آن عنوان روشنفکری رسیدند.

یعنی از نظر شما مهندس بازرگان یک روشنفکر مذهبی بود یا...

ایشان یک مذهبی غرب‌زده غرب‌گراست.

این تعریفتان از بازرگان دوران مبارزات انقلابی است؟

قبل و بعدش همین بود. بعد از انقلاب هم همین‌طور بود. ایشان فردی بود که از نظر ریشه مذهبی متدین و اهل نماز و روزه، تبلیغ دین و حتی نماز شب بود اما اسلامش برخاسته از متن فقه و فقاهت اسلامی نیست. اسلام فقها و مراجع نیست. اسلامی است که خود آقای بازرگان آن اسلام را پذیرفته و تحت تاثیر فرهنگ غرب است. لذا تعریف او از روحانیت در اسلام شبیه تعریف روشنفکری غرب از مسیحیت است، تعریف او از آزادی با آزادی و حریت در اسلام نمی‌خواند، با دموکراسی غربی می‌خواند. لذا او به راحتی رهبر خودش را آقای مصدق می‌داند، در حالی که امام، مصدق را فردی مذهبی نمی‌دانستند. مصدق هم یک روشنفکر غرب‌گرا بود که مذهبی هم نبود و پایبند به نماز و روزه هم نبود، ولی آقای بازرگان وقتی نهضت آزادی را تاسیس می‌کند صراحتا در اساسنامه می‌نویسد که ما مصدقی هستیم و مصدق را رهبر خود می‌دانیم. مهندس بازرگان در دیدگاهش امام را به عنوان مرجع تقلید و ولی فقیه و نائب امام زمان قبول نداشت بلکه به عنوان یک رهبر مذهبی – سیاسی قبول داشت. در بحثی که در کتاب «مرجعیت و روحانیت» نوشته، معتقد است که مرجعیت باید یک شورای نخبگان دینی باشد نه یک مرجع.

بازرگانی که این توصیف را از او دارید چطور بعد از انقلاب اولین نخست‌وزیر یک نظام اسلامی می‌شود؟

ببینید بازرگان معتقد به انقلاب به سبک امام خمینی(ره) نبود، مهندس بازرگان اصلا انقلابی نبود و در نهضت انقلابی ایران هیچ وقت انقلابی عمل نکرد، بلکه همواره یک مبارز سیاسی بود که در چارچوب مذهب سلیقه‌ای خودش حرکت و آن را تبلیغ می‌کرد و نهضت آزادی را به همین دلیل ایجاد کرد. نهضت آزادی هم تشکیلات اسلامی خالص نبود که تحت چارچوب فقه اسلامی از حوزه‌های علمیه و مرجعیت باشد بلکه بر اساس عقاید خودش عمل کرد. شما می‌بینید که در نهضت آزادی چیزی به عنوان شورای روحانیت نیست یا تبعیت از روحانیت وجود ندارد. در نهضت آزادی محوریت با افکار آقای بازرگان و دکتر سحابی است. سحابی کاملا تحت تاثیر بازرگان و شیفته او بود. وقتی این دو چهره از دنیا می‌روند نهضت آزادی به قول امروزی هیچ ایدئولوگ و نظریه‌پردازی ندارد.

برای پاسخ به این سؤال بد نیست ببینیم که بازرگان از چه زمانی مبارز شد؟ طبق آنچه مهندس سحابی نوشته بازرگان وقتی از غرب بازگشت در دانشگاه شروع به تدریس کرد. در آن دوره آنچه نکته مثبت بازرگان و خدمت اوست این است که در آن فضای ضدمذهبی و غیرمذهبی توانست مساله اسلام را در دانشگاه‌ها مطرح کند. طبعا این آغازی بر یک حرکت اسلامی در دانشگاه‌ها بود، البته چندان مورد مخالفت طاغوت قرار نگرفت چون استکبار نسبت به این نوع اسلام غربی احساس خطر نمی‌کرد. در نهضت ملی شدن صنعت نفت، مهندس بازرگان پا به صحنه سیاست می‌گذارد و در همراهی با دکتر مصدق فعالیت می‌کند. بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ ایشان یک نوع مخالفت غرب‌گرایانه را با رژیم شاه شروع می‌کند که به نهضت مقاومت ملی انجامید. این نهضت شعله مبارزه را در چارچوب مبارزات لیبرالی و مخالفت با رژیم دنبال کرد که در آن روزگار به همین اندازه هم غنیمت بود. این هم جز و خدمات مثبت مهندس بازرگان بود.

در سال ۱۳۴۰ مهندس بازرگان تصمیم گرفت نهضت آزادی را تاسیس کند به این علت که بعد از فوت آیت‌الله العظمی بروجردی فضای جامعه نشان داد که کاملا و عمیقا مذهبی شده است. مردم ۴۰ روز برای مرحوم بروجردی مراسم گرفتند، این نشان می‌داد که روح مذهب در مردم خیلی نهادینه شده است. طبیعی است که جبهه ملی و حزب زحمتکشان دکتر بقایی و حزب توده دیگر هیچ کدام موقعیتی در جامعه نداشتند، در نتیجه بازرگان و همراهانش به سمت این رفتند که یک حزب اسلامی راه بیندازند که اسمش اسلامی نباشد، بنابراین نهضت آزادی تاسیس شد.

شهید بهشتی درباره تاسیس نهضت آزادی می‌گوید وقتی نهضت آزادی تشکیل شد با خوشحالی از این خبر استقبال کردم ولی وقتی در اساسنامه آن از اسلام، به عنوان یک «مکتب» و از نهضت آزادی به عنوان یک «حزب اسلامی تمام عیار» یاد نشده بود به دوستان نهضت انتقاد کردم که این دوستان گفتند برای اینکه می‌خواستیم آن‌ها که روی عنوان اسلام آلرژی دارند، از این تشکیلات فرار نکنند، ولی حقیقتش اینکه قصه فقط اسم نبود، یک نوع تفکر غرب‌زده بود. وقتی نهضت آزادی تاسیس شد خود من هم همکاری کردم البته عضو نشدم ولی چند نفر از دوستان مؤتلفه در نهضت آزادی مشغول فعالیت شدند و من هم به جلسات شهید علی درخشان می‌رفتم. وقتی نهضت امام شروع شد نهضت آزادی به همراهی با مراجع تقلید و امام برنخاست. در مهر ۱۳۴۱ که انجمن‌های ایالتی و ولایتی شروع شد و امام و مراجع و روحانیت به مقابله برخاستند، این گروه به حمایت از امام و مردم به صحنه نیامد. با این همه وقتی موجی در جامعه پدید آمد و امام و مراجع تقلید به صحنه آمدند، مرحوم آیت‌الله طالقانی به این‌ها اعتراض کرد که چرا شما بیانیه نمی‌دهید. اولین بیانیه نهضت آزادی در آبان ۱۳۴۱ صادر شد که در آن گروه بازرگان هیچ اشاره‌ای به نهضت امام نمی‌کند و در برابر اصلاحات آمریکایی شاه می‌نویسد ما باید به سمت آزادی انتخابات برویم و خانم‌ها به جای هر چیزی باید سنگ آزادی انتخابات را به سینه بزنند و همانطور که جناب آقای دکتر مصدق رهبر واقعی محبوب همگان در نامه اخیر خود گفته است ما باید انتخابات آزاد را مطالبه کنیم. این در شرایطی است که رهبر نهضت عظیم اسلامی امام خمینی است و همه مراجع تقلید پشت ایشان هستند ولی بازرگان در بیانیه و موضع‌گیری نهضت آزادی، مصدق را رهبر محبوب و واقعی ملت ایران می‌داند.

این موضوع باعث اعتراضات شدیدی شد، مرحوم آیت‌الله طالقانی به این موضوع اعتراض کرد، در نتیجه اعلامیه دوم نهضت آزادی منتشر شد که در آن نوشته شده بود حالا که بعد از ۷۰ سال روحانیت به صحنه مبارزه آمده است باید فلان کار بشود. در واقع بیانیه دوم هم تحت تفکر خاص بازرگان بود. با شروع نهضت امام، ایشان بعد از حرکت عام مردمی‌اش دو نهاد انقلابی ایجاد کردند که تشکل نهادی هستند نه تشکل حزبی، یکی جامعه مدرسین و دیگری جامعه روحانیت مبارز. در کنار این تشکل نهادی یک تشکل سیاسی – مردمی و دینی هم ایجاد کردند که موتلفه اسلامی بود که همه مردم می‌توانستند عضو آن باشند. بعد از اینکه موتلفه تشکیل شد و موقعیت یافت، نهضت آزادی درخواست کرد که در این ائتلاف موتلفه‌ای حضور داشته باشند، ما محضر امام موضوع را عرض کردیم، امام فرمودند شما با این‌ها کاری نداشته باشید، این‌ها افکار خاص خودشان را دارند و شما را به راه‌های دیگر می‌برند، شما کار خودتان را پیش ببرید. لذا این به هم پیوستگی پدید نیامد. من هم بعد از این دیگر در جلسات آقای درخشان نرفتم. گفتم این نحوه نگاه امام را می‌رساند که ریگ در کفش نهضت آزادی است و چون راه طولانی است نمی‌خواهم با کفش ریگ‌دار راه بروم.

خب ابهام همین است که امام خمینی با وجود چنین دیدگاهی، چرا دبیرکل نهضت آزادی را به عنوان نخست‌وزیر انتخاب کردند؟

اولاً نهضت آزادی، بازرگان را به نخست‌وزیری نرساند. امام خمینی از بین چهره‌های موجود او را انتخاب کرد. من مرحله به مرحله بازرگان را در بعد شخصی و تشکیلاتی برای شما تشریح می‌کنم. در بهمن ۱۳۴۱ اعضای نهضت آزادی‌ درباره رفراندوم شاه بر سر در دانشگاه تهران نوشتند «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه». در حالی که امام می‌فرمودند اسلام در خطر است، این اصلاحات، اصلاحات نیست، این‌ها نقشه‌ دارند. اما این‌ها حرف امام را تحویل نمی‌گرفتند، به همین علت در جریان حمله به فیضیه، نهضت آزادی بیانیه نداد و موضع‌گیری نکرد. پس از فیضیه تا ۱۵ خرداد ۴۲ هم نهضت آزادی در نهضت امام فعال نبود، به همین علت بسیاری از متدینین مبارز و انقلابی از نهضت آزادی خارج شدند و بیشتر به موتلفه اسلامی پیوستند. در جریان ۱۵ خرداد که مبارزه به سختی گرایید و دیگر با روش‌های لیبرالیستی نمی‌شد مبارزه را ادامه بدهند، نهضت آزادی تقریبا موقعیت خود را در جامعه از دست داد ولی آقای بازرگان و سحابی به عنوان چهره‌های دانشگاهی، سیاسی و مذهبی در جامعه مورد توجه بودند.

بعد از آن رژیم، مهندس بازرگان و برخی از اطرافیان ایشان که با شاه مبارزه پارلمانی می‌کردند را دستگیر و زندانی کرد، در نتیجه آن محاکمات طیف آقای بازرگان موقعیت ویژه‌ای را در مبارزات علیه شاه پیدا کرد ولی هیچ کس نهضت آزادی را حزب امام خمینی نمی‌دانست و نمی‌داند. در دوران نهضت امام، اختلافات و نهضت آزادی با رهبر انقلاب ادامه داشت. مهندس بازرگان هنگامی که از زندان آزاد شد باز هم همین رویه دنبال شد. در سال ۵۷ وقتی امام قانون اساسی مشروطه را لغو شده اعلام فرمودند، دکتر بقایی یک بیانیه داد و در آن این کار امام را محکوم کرد که ما‌ها نگذاشتیم پخش شود و در تعداد محدودی پخش شد. نهضت آزادی‌ها بیانیه نداد ولی برخورد کرد. در منزل مرحوم پوراستاد از آقای بازرگان و دکتر سحابی دعوت کردیم، آقای محمدجواد حجتی کرمانی، شهید اسلامی، مرحوم آیت‌الله حسینی شیرازی و افراد دیگری بودند که در آن جلسه دکتر سحابی صحبت کرد و بازرگان از اول تا آخر هیچ حرفی نزد. آقای سحابی گفت این کار امام یک اشتباه بسیار بزرگ است، چون تنها چیزی که جلوی شاه را می‌گرفت همین قانون اساسی مشروطه بود که امام آن را لغو کرد و دست شاه را برای هر نوع دیکتاتوری باز گذاشت.

من در آنجا به ایشان گفتم مگر شاه اختیار انحلال مجلس را قانونی نکرده است؟ گفت چرا، گفتم خب پس شما در چارچوب همین قانون هر مجلسی که راه بیندازید شاه می‌تواند آن را منحل کند. گفتم مگر تاکنون این قانون اساسی توانسته جلوی دیکتاتوری رضاشاه و محمدرضا شاه را بگیرد؟ جوابی نداشت بدهد، عصبانی شد و گفت این امام باید بداند که در ایران هم چهار نفر هستند که چهار تا پیراهن بیشتر از ایشان در میدان سیاست کهنه کردند، مقصود خودشان بودند، ما خنده‌مان گرفت. در آن جلسه خیلی بحث شد، گفتم ببینید الان پرچم مبارزه و انقلاب روی دوش چه کسی است؟ گفتند امام، گفتم شما مخالفت کنید کسی به حرف شما گوش می‌دهد؟ گفتند نه، گفتم امام هم که گوش به حرف شما نمی‌دهد و حرف شما را قبول نمی‌کند، پس چه خاصیتی دارد این کار را بکنید جز اینکه شما را از مردم و مبارزه دور کند؟

پس از آن آقای بازرگان توسط ساواک دستگیر شد، بعد فهمیدم چون شاه می‌خواسته با ایشان دیدار کند ساواک او را گرفت تا نزد شاه برود. شاه در آن جلسه به بازرگان می‌گوید که من تصمیم گرفتم شما را نخست‌وزیر خودم کنم به همین علت شما بپذیرید نخست‌وزیر من شوید. بازرگان گفته بود اگر من نخست‌وزیر شما شوم آبرویم می‌رود. شاه گفته بود رهبر تو که مصدق باشد نخست‌وزیر من بوده، آبروی او چرا نرفته است؟ بازرگان می‌گوید آن زمان آیت‌الله کاشانی و آیت‌الله بروجردی با این موضوع مخالفت نداشتند ولی الان آیت‌الله خمینی و مراجع به شدت مخالف هستند و من نمی‌توانم. گفته بود شما بروید رضایت امام را بگیرید. به همین علت بازرگان به پاریس رفت. نهضت آزادی در جزوه‌اش به این دیدار بازرگان اشاره کرده است، بازرگان با اوریانا فالاچی در مهر ۵۸ و پروفسور حامد الگار هم مصاحبه کرده و شرح این دیدار در پاریس را داده است.

بازرگان می‌گوید در آن دیدار به امام گفتم نباید در ایران انقلاب شود، انقلاب زودرس است، ما باید از سطح دبیرستان‌ها مبارزه را شروع کنیم، بعد دانشگاه‌ها و بعد قوه قضاییه و بعد وارد انتخابات شویم و مجلس را از طریق اکثریت بگیریم و بعد از اینکه مجلس را گرفتیم مبارزه پارلمانی کنیم و بعد انقلاب کنیم. امام مخالفت کرد و گفت الان انقلاب باید بشود و می‌شود و من می‌خواهم شما را نخست‌وزیر خودم بگذارم. این برای بازرگان خیلی جالب بود که‌‌ همان پیشنهاد شاه را به او بدهد. بازرگان گفت نه من که انقلاب را قبول ندارم و باید بحث کنیم، امام می‌گوید من بحثی با شما نمی‌کنم، شاه باید برود و سلطنت هم می‌رود و ایران حکومت اسلامی می‌شود، من مایلم شما را نخست‌وزیر بگذارم. بازرگان گفت من می‌خواهم دیدار مجدد با شما داشته باشم، امام فرمود اعلامیه بده که رژیم سلطنتی شاه را قبول ندارم و بعد ملاقات کن. بازرگان آن اعلامیه را نداد. خودش هم در نوشته‌هایش می‌گوید بنی‌صدر و دکتر یزدی و قطب‌زاده خیلی به من اصرار کردند ولی من گفتم باید بروم ایران و با دوستان مشورت کنم. البته مشورت با دوستان نبود می‌خواست ببیند فضای سیاسی کشور چگونه است.

جالب است که به حامد الگار می‌گوید من هر چه به امام گفتم آمریکا یک قدرت است و باید آن را در محاسبه آورد، دیدم امام اصلا سیاست سرش نمی‌شود و می‌گوید آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند ولی من این اعتقاد را نداشتم. ببینید جسارت به امام در بازرگان تا این حد بود، یعنی امام را قبول نداشت، انقلاب و حرکات مبارزات مسلحانه را قبول نداشت. او یک حرکت لیبرالیستی را قبول داشت، البته با شاه مبارزه کرده بود در حد مبارزات آرام. وقتی انقلاب پیروز شد امام ایشان را نخست‌وزیر دولت موقت کرد اما با او شرط کرد که شما منهای تشکیلات نهضت آزادی نخست‌وزیر هستید و دولت را اداره کنید ولی بازرگان نتوانست به این تعهد عمل کند و تمام دولتش را یکدست یا از نهضت آزادی یا از جبهه ملی و پیمانی‌ها گذاشت.

اینکه گفته می‌شود این انتخاب کلاهی بود که امام سر آمریکایی‌ها گذاشت را قبول دارید؟

بله خود آمریکایی‌ها می‌گفتند بزرگترین کلاهی که امام بعد از انقلاب سر ما گذاشت روی کار آوردن بازرگان بود.

شما آن زمان به این درک رسیده بودید یا مثل امروز مخالف سرسخت بازرگان بودید؟

ما تابع امام بودیم، وقتی امام نظرشان این بود که آقای بازرگان نخست‌وزیر باشند ما هم تابع بودیم.‌‌ همان روز مقدمات معرفی بازرگان به عنوان نخست‌وزیری را فراهم کردیم. ظهر بود که شهید آیت آمد و گفت خبردار شدم که امام قرار است بازرگان را نخست‌وزیر دولت موقت کند، منم خونسرد گفتم بله. گفت یعنی چی، گفتم یعنی بله دیگر. گفت مگر امام نمی‌داند که مهندس بازرگان لیبرال است، گفتم بله. گفت خب انقلاب پیروز شده یک نخست‌وزیر انقلابی لازم است، گفتم بله، گفت خب با این وضع باز هم قرار است امام، بازرگان را نخست‌وزیر بگذارد، گفتم بله، ناراحت شد و گفت همین الان یک ملاقات با امام هماهنگ کنید تا ایشان را ببینم، گفتم نمی‌شود امام در حال استراحت هستند و تصمیمشان را گرفته‌اند. گفت شما چه کار می‌کنید، گفتم من دارم برای بازرگان شعار می‌سازم، خیلی عصبانی شد و رفت. من اولین شعار را برای بازرگان ساختم: «بازرگان بازرگان، نخست‌وزیر ایران» بعد هم آن شعار «بازرگان، پیرو راه قرآن، چریک پیر ایران، نخست‌وزیر ایران» را ساختیم. شهید آیت سه روز بعد از من گله کرد که چرا آن روز اینگونه برخورد کردی؟ گفتم چون من مقلد امام هستم، وقتی رهبر نظام و مرجع تقلید بازرگان را انتخاب کرده من وظیفه دارم از او تبعیت کنم چون یا طبق صلاحیت او را انتخاب کرده یا مصلحت.

و انتخاب بازرگان کدامیک از این دو بود؟

طبعا انتخاب بازرگان به دلیل صلاحیتش برای انقلاب نبود بلکه به خاطر مصلحت انقلاب بود. به همین خاطر وظیفه ما تقلید از امام بود. البته شهید آیت هم همین‌گونه تابع امام بود ولی بحثش این بود که بازرگان که روی کار می‌آید، لیبرالی کار می‌کند و انقلاب به بن‌بست می‌رسد.

موتلفه‌ای‌ها هم همین اعتقاد به بن‌بست رسیدن انقلاب در دوران نخست‌وزیری بازرگان را داشتند؟

ما‌‌ همان اعتقاد شهید بهشتی را داریم.

که دولت بازرگان، دولت اضطرار بود؟

بله. اتفاقا در روزگار اخیر هم این دیدگاه شهید بهشتی قابل توجه و انطباق است. اینکه چرا مقام رهبری با دولت‌ها مدارا می‌کند و سؤال این است که چرا ما باید از هر دولتی که احساس می‌کنیم صحیح نیست حمایت کنیم. من جملاتی از سخنرانی شهید بهشتی در جلسه غیرعلنی حزب جمهوری اسلامی قرائت می‌کنم که فضای آن زمان نسبت به بازرگان را به خوبی نشان می‌دهد. ایشان می‌گویند: «شرایط اجتماعی ایران یک نوع دگرگونی و عوض شدن وضع را ایجاب می‌کرد، سرانجام آنچه همه دشمنان دلشان نمی‌خواست اعم از دشمنان خارجی و داخلی رخ داد، یک انقلاب اصیل اجتماعی که از متن این جامعه مایه گرفت. بحث بر سر نقص و کمالش نیست ولی هر چه بود خودمانی بود، مال مردم خودمان بود و با رهبری از خودمان بود و رژیم شاه از بین رفت. از‌‌ همان روز اول دشمن باید چه کار کند؟ باید تلاش کند که در ادامه راه جامعه ما را و دگرگونی ما را دوباره به مسیری بکشاند که می‌خواست، در این راه دشمن از کمی آمادگی که در ما وجود داشت می‌توانست بهره‌برداری کند. اولین ضعف آمادگی که در جامعه ما وجود داشت، عدم وجود یک چهره و گروه سیاسی بود که بتواند بعد از سقوط رژیم در جامعه حکومت کرده و اداره کند.»

بعد ادامه می‌دهند: «من در تجزیه و تحلیل واقع‌بینانه می‌گویم که پس از سقوط رژیم یا در آستانه سقوط رژیم ما چنین گروهی را مطابق با استاندارد‌ها و معیارهای انقلابمان نیافتیم. با امام مکرر صحبت شد، چهره‌های مختلف بررسی شدند، با دوستان خودمان مکرر گفت‌وگو داشتیم، دیدم هیچ کدام در حد معیارهای حکومت اسلامی بعد از انقلاب نیستند، فکر کنید الان با شما در آن روز به مشورت نشستیم، چه کار کنیم؟ آنچه امام عمل کردند و ما هم عمل کردیم این بود که در میان امکانات موجود آنکه از همه نزدیک‌تر به نظر می‌رسد، او را انتخاب کنیم و انتخاب آقای مهندس بازرگان به این شکل صورت گرفت. آقای بازرگان برای ما به عنوان یک چهره پیشتاز در بسیاری از فعالیت‌های فرهنگی، اسلامی و به عنوان یک چهره ارزنده در بسیاری از فعالیت‌های سیاسی اسلامی مورد علاقه بودند.»

پس ببینید شهید بهشتی به خوبی دلیل انتخاب بازرگان را بیان می‌کند. بعد در آن سخنرانی می‌گوید: «ولی ایشان به عنوان یک شخصیتی که بتواند انقلاب و جامعه انقلابی را پس از سقوط رژیم روی خطی که انقلاب انتخاب کرده اداره کند از‌‌ همان موقع هم مورد اعتقاد نبودند نه برای امام نه برای ما. منتهی می‌گفتیم خب حالا مهندس بازرگان نه، پس کی؟ بخصوص که هنوز بختیار سر کار بود و بنابراین چهره‌ای باید معرفی می‌شد که از نظر داشتن پایگاه اجتماعی می‌توانست به سقوط سریع‌تر بختیار هم کمک کند. لذا انتخاب بازرگان به این دلیل صورت گرفت که از یک طرف توجه به وضع خاص آن زمان بود و دوم اینکه نخست‌وزیر دولت موقت باید قبل از سقوط بختیار معرفی می‌شد چون این معرفی سقوط بختیار را سریع‌تر می‌کرد. از سوی دیگر کسی که در این زمان معرفی می‌شود، معرفی او جناح دشمن را تقویت نکند. اگر چنین فردی را با این خصلت داشتیم که در خط انقلاب بود به صورت مطلوب ایده‌آل بود ولی چنین فردی نداشتیم. با روی کار آمدن چنین دولتی خطر انحراف انقلاب از مسیر بیشتر شد.»

این نگاه شهید بهشتی بود، مزیت‌ها و نکات مثبت بازرگان را می‌گوید ولی این را هم می‌گوید که با روی کار آمدن بازرگان خطر انحراف انقلاب از مسیر بیشتر شد. شهید بهشتی در ادامه سخنان خود می‌گوید: «برای اینکه دولت موقت نمی‌توانست مومن و نگهبان نسبت به همه معیارهایی که خط انقلاب را مشخص می‌کرد باشد. مردم انقلابی باز هم بر سر یک دوراهی قرار گرفتند، با این دولت باید چه کار کرد؟ کمکش کرد؟ راهنماییش کرد؟ از آن انتقاد کنیم، علنی یا خصوصی و... همه این‌ها مسائلی بود که با آن روبرو بودیم.»

من از روح شهید بهشتی اجازه می‌گیرم و می‌گویم الان هم با این مسائل روبرو هستیم، خیلی از افراد این دولت موجود را قبول ندارند یا قبلا دولت احمدی‌نژاد یا قبل از او را قبول نداشتند، ما موتلفه‌ای‌ها روش کوبیدن را در پیش نگرفتیم، وقتی کسی رئیس‌جمهور می‌شود نباید او را تضعیف کرد.

پس فضای آن زمان که بازرگان نخست‌وزیر شد این بود که از یک طرف گروه‌های سیاسی نخست‌وزیر روشنفکر و لیبرال می‌خواستند، نیروهای مذهبی هم نخست‌وزیر مذهبی می‌خواستند، از طرف دیگر مردم بودند که سیاستمدار محبوب می‌خواستند، کشورهای خارجی هم که بر روی نخست‌وزیر دولت انقلابی تمرکز کرده بودند. بنابراین امام، مهندس بازرگان را جامع‌الشرایط آن خواسته‌ها دیدند، حتی برای یک دوره کوتاه؟

مردم نخست‌وزیر محبوب نمی‌خواستند چون هنوز کسی نخست‌وزیر نشده بود.

بازرگان محبوب نبود؟

نه اصلا. اگر محبوب بود که مثل امام می‌شد. بازرگان چهره‌ای بود که خیلی روی او حرف بود، از موتلفه‌ای‌ها تا بقیه روی او حرف داشتند. حتی حزب توده و کمونیست‌های فدایی خلق یا مجاهدین بازرگان را قبول نداشتند. مردم آن کسی را که امام می‌گفت قبول داشتند. امام فرمود بازرگان را من انتخاب کردم، دولت من و امام زمان است مخالفت نکنید، مردم هم جمع شدند و حرف امام را تائید کردند. برای مردم مهم بود که چرا امام که یک مرجع تقلید و رهبر فقهی جامعه بود بازرگان را نخست‌وزیر می‌کند. شهید بهشتی در سخنان خود جواب همین سؤالات را می‌دهد که چرا امام دست به این انتخاب می‌زند.

پس چرا‌‌ همان بازرگان که می‌گویید محبوب نبود، در انتخابات مجلس اول آرای اول مردم تهران را کسب کرد؟

اگر بازرگان دوباره برای نخست‌وزیری می‌آمد رای نمی‌آورد، اما برای مجلس می‌توانست رای بیاورد.

پس محبوبیت نسبی وجود داشته؟

نه محبوبیت نیست. یک زمان کسی محبوب افراد است یعنی یک حب خاصی به او وجود دارد، محبوب با معشوق فرق می‌کند. ما یک معشوق داریم، یک محبوب داریم، یکی هم مساله علاقمندی به یک فرد است. یک زمانی هم فردی مقبول است، این مقبول بودن غیر از محبوب و معشوق است. در آن روزگار خیلی‌ها معتقد بودند که مهندس بازرگان اگر به درد نخست‌وزیری نخورد، به مجلس برود می‌تواند خوب عمل کند. حتی شما می‌بینید وقتی که بازرگان از نخست‌وزیری استعفا می‌دهد نظر امام و شهید بهشتی این بود که او در شورای انقلاب حضور داشته باشد. حتی شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی به شدت با این موضوع مخالف بود ولی نظر امام این بود و واقعا هم تصمیم درستی بود و حزب هم از نظر امام تبعیت کرد. پس از بازرگان دولت شورای انقلاب تشکیل شد و آقای بازرگان که خلاف نظر امام و در اعتراض به تسخیر لانه جاسوسی استعفا کرده بود، عضو همین شورا شد.

مهندس بازرگان نخست‌وزیر دولت موقت و نماینده مجلس اول، در انتخابات ریاست جمهوری سال ۶۴ رد صلاحیت می‌شود. این تصمیم درباره ایشان را قبول داشتید؟

بله. از نظر من بازرگان از اول برای نظام انقلابی اسلامی واجد صلاحیت نبود، چون کسی که خدمت امام می‌گوید نباید انقلاب شود و شاه سلطنت کند و بماند و نخست‌وزیر کشور را اداره کند که انقلابی نیست، کسی که بعد می‌گوید امام هیچ چیزی از سیاست سرش نمی‌شود و باید آمریکا را قبول داشت و با او کنار آمد، آیا صلاحیت دارد که نخست‌وزیر جمهوری اسلامی شود؟ پس صلاحیت برای نخست‌وزیری یا نمایندگی مجلس ندارد و این غیر از این است که این فرد حقوق شهروندی ندارد. چون خیلی از آدم‌ها ممکن است خوب و مذهبی و خدوم هم باشند ولی این‌ها نمی‌توانند بار امانت حکومت اسلامی را به عهده بگیرند. عدم صلاحیت در شورای نگهبان در اکثر موارد عدم صلاحیت نیست، عدم احراز صلاحیت است. بنابراین آقای بازرگان از نظر هر انقلابی و توده مردم پیرو امام خمینی، یک نخست‌وزیر دارای صلاحیت برای یک حکومت انقلابی نبود.

علی مطهری در مصاحبه‌ای گفته که «روز آخر حیات پدر، سر سفره ناهار همراه با آقای لاریجانی خدمت ایشان بودیم. آنجا من گفتم آقای بازرگان در مصاحبه‌های اخیر خود به نوعی نسبت به امام با کنایه صحبت کرده که ایشان جویای اصل صحبت آقای بازرگان شدند. من جمله ایشان را بیان کردم که استاد مطهری فرمودند خودت شنیدی یا از دیگران به گوشت رسیده؟ گفتم خودم شنیده‌ام! ایشان در جواب فرمودند امام هم زیاد از دست ایشان راضی نیست و ما تصمیم داریم ظرف ۳-۲ روز آینده ایشان را برکنار کنیم و یک دولت انقلابی را روی کار بیاوریم. به همین دلیل من فکر می‌کنم اگر عمر شهید مطهری به دنیا بود، مسائل به شکل دیگری رقم می‌خورد.» شرایط اینگونه بود که قبل از استعفای بازرگان، امام قصد برکناری او را داشته باشد؟ زمزمه‌های برکناری به گوش شما هم رسیده بود؟

بله. دلیل اینکه امام بازرگان را نخست‌وزیر کرد این بود که در آن زمان چهره لازم را نداشتیم، بازرگان مورد پذیرش نسبی همه بود. حتی ساواکی‌ها آمدند مقابل نخست‌وزیری تظاهرات کردند که باید حقوق ما را هم بدهید. ببینید در طول مدت نخست‌وزیری بازرگان تمامی ضد انقلابیون از کمونیست و توده‌ای، دموکرات و کومله و... هیچ کدام به بازرگان حمله نمی‌کردند، حتی به بنی‌صدر و یزدی و قطب‌زاده می‌گفتند مثلث بیق ولی به بازرگان حمله نمی‌کردند، چرا؟ چون همه آن‌ها احساس می‌کردند بازرگان برایشان مفید است. انقلابیون معتقد بودند که بازرگان محلل است و در این مرحله لازم است. حزب توده، کمونیست‌ها و لیبرال‌ها معتقد بودند که بازرگان به دلیل افکار لیبرالی، همین افکاری که امروز به عنوان اصلاح‌طلبی مطرح است، نمی‌تواند کشور را اداره کند چون با اصل ولایت و فقاهت و با اصل اسلام فقاهتی ناب تفاوت نظر دارد، بنابراین به زودی با امام و انقلاب اسلامی به بن‌بست می‌خورد. بازرگان انقلابی نبود، یک لیبرال بود و مردم ما انقلابی بودند و بازرگان لیبرال در مسیر رسیدن به بن‌بست با این مردم انقلابی بود.

اول چون مهره شاخصی نبود روی کار آمد، ولی به تدریج چهره و سیاستش برای مردم روشن شد و معلوم شد که آقای بازرگان حتی نمک‌شناس امام هم نیست زیرا بازرگان مبارزه نکرد که انقلاب پیروز شود، مبارزه پارلمانی داشت. بازرگان که مردم را رهبری نمی‌کرد، امام مردم را رهبری و اداره می‌کرد. نظر بازرگان این بود که امام یک رهبر مذهبی است و باید به قم برود و مرجعیت کند و اداره حکومت با نخست‌وزیر باشد. این اولین بن‌بستش با امام بود. دومین بن‌بست او این بود که لیبرال بود، در عمر این نظام هیچ‌گاه لیبرال‌ها نتوانسته‌اند دوام بیاورند.

من روز معرفی بازرگان بودم، بازرگان بعد از صحبت‌های امام پشت تریبون رفت و به جای اینکه بگوید از امام متشکرم، گفت خدا را شکر می‌کنم که به من یک موقعیت ویژه بخشیده است که حضرت آیت‌الله خمینی من را به عنوان نخست‌وزیری انتخاب کردند. معلوم بود که می‌خواهد بگوید من می‌خواهم مسیر خودم را بروم، من دیدم در بین حضار زمزمه‌ای شروع شده است که بازرگان راهی جدا می‌خواهد برود. بعد دیدم که امام بلافاصله صحبت کردند که من با ولایتی که از طرف مردم دارم این دولت را انتخاب کردم و از مردم می‌خواهم که نظر خود را راجع به این دولت اعلام کنند. امام با این سخنان بحث‌ها را جمع کردند. در واقع بازرگان در‌‌ همان روز منصوب شدن مخالفتش با امام را آغاز کرد. او در مهر ۵۸ به اوریانا فالاچی می‌گوید «ما از اول کارمان با امام در مناقشه بودیم و همیشه درگیریم و تمام کارمان با سر و صدا انجام می‌شود.» خانم فالاچی می‌پرسد خب آقای بازرگان چرا شما قبول کردید که نخست‌وزیر امام شوید، می‌گوید «من دیدم که امام خیلی قاطعیت دارد در نتیجه من تسلیم شدم و گفتم ریسک می‌کنیم و انقلاب می‌کنیم.» یعنی انقلاب برای بازرگان ریسک بود، در حالی که انقلاب برای امام ابزار کار بود.

اجازه بدهید بخش دیگری از سخنان شهید بهشتی در آن جلسه حزب جمهوری اسلامی را قرائت کنم. شهید بهشتی می‌گوید: «ما در رابطه با دوستانمان می‌گفتیم آنچه شما می‌گویید که ایران به خاطر دولت بازرگان در معرض خطر سقوط در دام آمریکا قرار گرفته است صحیح است، اما راه مقابله با او تضعیف دولت موقت نیست. ما فکر می‌کنیم که این حکومت را مادامی که امام تائید می‌کند ما باید به او کمک کنیم. هر وقت توانستیم حکومت دیگری را به جای او بیاوریم آن را کنار می‌گذاریم. اگر حکومتی سر کار باشد و ضعیف باشد زود‌تر در دام دشمن سقوط می‌کند.» بعد ادامه می‌دهند که «در این ماه‌ها آنچه به عنوان خطر سد راه انقلاب بود یک خطر بود که این خطر امروز هم به‌‌ همان قوت باقی است، خطر اینکه ما در ایران به جای اینکه یک حکومت اسلامی داشته باشیم، یک حکومت لیبرال داشته باشیم که به اسلام و مسلمانی اجازه زندگی در خانه و مسجد را می‌دهد. به آن‌هایی که به حکومت لیبرال دل بسته‌اند بگویید ساده‌اندیشی می‌کنید، حتی اگر گمان شما یک حکومت لیبرال مستقل است این کمال مطلوب شما در منطقه‌ای که ما قرار داریم و در شرایط سیاسی امروز جهان دوام نمی‌آورد، به این دلیل که یک حکومت لیبرال در ایران نیروی عظیم مقابله با دشمن را در اختیار ندارد. در ایران نیروی عظیم، نیروی مردم است و نیروی مردم نیرویی است که متکی به اسلام به عنوان مکتب باشد.» بنابراین نظر شهید بهشتی درباره دولت بازرگان این بود که این دولت، دولت اضطراری است نه دولت واقعی انقلاب.

نگفتید زمزمه برکناری‌اش به گوش شما رسیده بود؟ اینکه خود امام به این نتیجه رسیده بودند که این دولت انقلابی نیست و باید برکنار شود؟

بله خود امام به این نتیجه رسیده بودند. یک گروه از موتلفه خدمت امام رفتند، تحلیل موتلفه را به امام ارائه دادند. امام در پایان فرمودند همه این‌هایی که می‌گویید می‌دانم، چیزهایی را هم می‌دانم که شما نمی‌دانید اما آقای بازرگان یک مصلحت است که سر کار است. امام مصلحت نظام را این دیدند، آمریکایی‌ها هم خام شدند و فکر کردند که با روی کار آمدن بازرگان انقلاب تمام شده است. یک هفته بعد آقای مسعود بهنود در مجله‌اش نوشت از بازرگان حمایت کنیم و الا فاشیسم روی کار می‌آید، فاشیسم هم از نظر آن‌ها یعنی حزب‌اللهی‌ها. از آن تاریخ معلوم بود که بازرگان به کار انقلاب نمی‌خورد، بعد خبر ارتباط آن‌ها با سفارت آمریکا می‌رسید، بعد هم روی کار آوردن عناصر آلوده و گاه توده‌ای مثل یونسی. این مطالب را که به امام می‌گفتیم امام می‌فرمودند به موقع عمل می‌کنم.

زمانی که خبر دیدار بازرگان با برژینسکی بدون اطلاع امام به گوش ما رسید واحد سیاسی حزب جمهوری اسلامی تصمیم گرفت که بیانیه‌ای منتشر کند.‌‌ همان جا بحث شد که این دیدار یک سازش است که به احتمال قوی دولت موقت آن را ترتیب داده است. بیانیه استیضاح را تصویب کردیم، من متن بیانیه را برای شهید باهنر خواندم و گفتم که حزب از دولت توضیح می‌خواهد. آقای باهنر فرمودند اگر این را انجام بدهیم بازرگان استعفا می‌دهد، گفتم خدا را شکر الان دیگر می‌شود جای او را پر کنیم. بیانیه را هیچ کدام از رسانه‌های آن روز چاپ نکردند و فقط روزنامه جمهوری اسلامی در تیتری کوچک در صفحه اول کار کرد.

همان روز صبح مساله تسخیر لانه جاسوسی رخ داد که بازرگان خیلی ناراحت شد و با شهید بهشتی به تندی برخورد کرد و گفت این کودتای حزب جمهوری علیه من است. آقای بهشتی گفتند این کار جوانان است، چرا شما در مقابل آمریکایی‌ها این موضع را می‌گیرید، شما به آن‌ها بگویید که من نخست‌وزیر این ملت هستم و شما آمریکایی‌ها باید این را بفهمید. مدت‌ها بود که ملت با زبان قدرت با مستکبرین صحبت نکرده بود و این دانشجویان توانستند با زبان قدرت انقلابی با مستکبرین صحبت کنند. شهید آیت‌الله بهشتی هم روز تسخیر لانه در مجلس خبرگان از دانشجویان پیرو خط امام حمایت کردند و این حمایت شهید بهشتی از پشت بلندگوی خبرگان بسیار مهم بود. بازرگان که این را دید استعفا کرد چون خط سازش با آمریکا با تسخیر لانه جاسوسی کلا بسته شد. البته بازرگان تصور می‌کرد که امام استعفایش را قبول نمی‌کند اما امام این بار اعتنا نکردند و استعفا را پذیرفتند.

شهید مطهری، بازرگان را یک روشنفکر صادق و تعقلی می‌دانستند نه روشنفکر نفاقی؟ تحلیل شما از این برداشت شهید مطهری چیست؟

آقای بازرگان در عقایدش صادق بود، در غرب‌زدگی‌اش صادق بود، به خاطر منافع نمی‌گفت، اعتقادش این بود. لذا وقتی مردم برای امام سه تا صلوات می‌فرستادند می‌گفت چرا صلوات می‌فرستید. در آن چیزی که می‌گفت معتقد بود، برخلاف خیلی‌ها که به خاطر دنیایشان این حرف‌ها را می‌زنند. وقتی امام فرمودند جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیش نه یک کلمه کم،‌‌ همان روز همه‌پرسی تعیین نظام، خبرنگار رادیو تلویزیون از بازرگان پرسید شما به چی رای می‌دهید؟ گفت به جمهوری دموکراتیک اسلامی. با اینکه می‌دانست امام با آن مخالف است. اینکه او آدمی تعقلی بود درست است اما کدام عقل، او عقل لیبرالی داشت.

شما چه نظری درباره تعابیری چون خائن یا آمریکایی بودن بازرگان دارید؟

من بازرگان را نه خائن می‌دانم نه آمریکایی.

پس بازرگان را آمریکایی هم نمی‌دانید؟

نه مزدور آمریکا نبود. ما سال‌ها با او در زندان بودیم، مبارزه می‌کردیم. اما او یک تفکر لیبرالی داشت. تفکر لیبرالی آسیب این انقلاب است. اینکه می‌بینید کلینتون از اصلاحات حمایت می‌کند می‌گوید امید ما اصلاح‌طلبان است، علت آن تفکر لیبرال اصلاحات است و تفکر لیبرالی موجب شده است که مواضع و دیدگاه‌های لیبرال‌ها با آمریکا نزدیک ‌باشد. چه کسی مثل بازرگان پیدا می‌شود که در اوج جنگ برای امام نامه بنویسد و بگوید چرا این جنگ باید ادامه یابد؟ این‌‌ همان خط آمریکاست اما آیا بازرگان به دستور آمریکا این کار را می‌کند؟ نه. ولی ذهنش این است. عینکش آمریکاپسند است. این مشکل بازرگان است. بنابراین نگاه ما به مهندس بازرگان نگاه خائن نیست، دولت موقت را دولت انقلاب

منبع: سایت تاریخ ایرانی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها