فقط چند لحظه از گفت وگوی من با راننده تانک ایرانی گذشته بود که عراقی ها با شلیک گلوله، تانک را منهدم و راننده شجاع آن را به شهادت رساندند.
کد خبر: ۷۵۵۷۹۵
وقتی تانک ایرانی تا آخرین لحظه ایستاد

عادل خاطری از جانبازان 70 درصد دوران دفاع مقدس در نقل خاطره ای از آن ایام گفت: اوایل جنگ بود، بالاتر از انبارهای عمومی خرمشهر (منازل پیش ساخته شهر) فضای بازی وجود داشت. من و شهید حسن طاهریان پور برای نبرد به آنجا رفته بودیم (نبرد تانک به تانک و خمپاره به خمپاره)، نزدیک ظهر بود با گفتن اذان، تصمیم گرفتیم، نماز بخوانیم اما به دلیل نبود آب در منطقه، نمی توانستیم وضو بگیریم.

از طرفی دشمن منطقه را با خمسه خمسه (نوعی سلاح که در هر بار شلیک، پنج خمپاره را به یک نقطه شلیک می کرد) چنان بمباران می کرد که حتی مجالی برای خواندن نماز ایستاده نبود.

حسن گفت: طبق فتوای امام (ره)، می توان با کفش و تیمم نماز خواند.

به خاطر اینکه هر آن احتمال اصابت گلوله های توپ را می دادیم، نماز را با تیمم و با کفش به جماعت به جا آوردیم. نماز که به پایان رسید، متوجه یک فروند تانک چیفتن ایرانی شدیم که در پشت یک دیواری مخفی شده بود و یک نظامی ارتشی هم در کنار تانک نشسته بود، به طرف او رفتیم و احوالش را جویا شدیم.

از او سؤال کردیم چرا با توجه به شمار زیاد تانک های دشمن که کمی دورتر مستقر هستند و قابل رویت به طرف آنها شلیک نمی کند، او پاسخ داد: احتمال ترکیدن لوله تانک با توجه به شلیک بی شمار هر آن وجود دارد بنابر این باید لوله تمیز شود، خدمه مرا تنها گذاشته و رفته اند، به تنهایی قادر به تمیز کردن آن نیستم، اگر کسی پیدا شود و کمک کند به شلیک ادامه خواهم داد.

من و حسن به او پیشنهاد تمیز کردن لوله تانک را دادیم هر چند دوره ای ندیده و تاکنون چنین کاری را انجام نداده بودیم.

او از این پیشنهاد استقبال کرد، به اتفاق حسن دست به کار شدیم، آن نیروی ارتشی وسایل تمیز کردن را آورد و نحوه تمیز کردن لوله را به ما یاد داد.

خودش بسیار خسته بود بنابراین فقط نظاره گر ما شد.پس از اتمام کار از جا بلند و آماده شلیک شد.

گفت: یکی از شما در کنار من بماند و دیگری گرا دهد و محل اصابت گلوله را نگاه کند تا دقت بیشتری در شلیک بعدی داشته باشم زیرا به تنهایی نمی توانم هم شلیک کنم و هم محل اصابت را ببینم.

حسن برای شناسایی محل دقیق جلوتر رفت و من در کنار او به شلیک گلوله از تانک پرداختم.

پس از چند شلیک، گلوله های تانک چند تانک دشمن را در آن لحظه از کار انداخت.

حسن که نظاره گر این شلیک ها بود، از دور با فریاد خود مدام ما را به ادامه شلیک تشویق می کرد.

ناگهان رزمنده ارتشی گفت: باید تانک را جابجا کند زیرا به احتمال زیاد محل شناسایی شده است.

او به من گفت، از تانک فاصله بگیرم زیرا ممکن است هر لحظه اینجا برایمان جهنم شود.

وقتی این را شنیدم از او دور شدم، پیش بینی او درست از کار درآمد عراقی ها منطقه را شناسایی کرده بودند، آتش زیادی را روی سر ما ریختند، تانک چیفتن در حال مخفی شدن بود که با آتش دشمن مواجه شد و با انفجار تانک دودی به هوا برخاست.

آن ارتشی شجاع و نترس به شهادت رسید، من و حسن جسد سوخته او را از تانک بیرون آورده و تحویل سردخانه دادیم.(ایرنا)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها