ابراهیم حقیقی، طراح گرافیک و عکاس، از پیوند زادگاهش با تاریخ می‌گوید

لاله‌زار در خاطره‌ها ماندگار است

من در تهران به دنیا آمده‌ام و در همین شهر هم بزرگ شده‌ام. خاطراتم آنقدر برایم ارزش داشته که آنها را در کتابی به نام مشق‌های خط نخورده نوشته‌ام. کودکی‌های من در زرین نعل، خیابان خورشید سپری شد، درست در نزدیکی میدان ژاله و میدان فوزیه که البته اکنون به نام میدان شهدا و امام حسین (ع)‌ تغییر نام داده است. کودکی‌هایی که کوله‌بار خاطراتشان مملو از بازی در کوچه‌های خاکی است و میرابی که آب را در جوی و چاه و حوض خانه‌ها جاری می‌کرد و فشاری‌های سر کوچه که آب را از آن تهیه می‌کردیم. آن زمان برق نبود. من وصل کردن اولین تیر چراغ برق را هم به یاد دارم.
کد خبر: ۴۸۲۱۴۰

پدرم در خیابان لاله‌زار مغازه عکاسی داشت که من هم پیش او می‌رفتم تا کار یاد بگیرم. لاله‌زار خیابان خاطره‌انگیزی بود که مرحوم علی حاتمی بهترین تصویر را از آن برایمان به جا گذاشته است. لاله‌زار پر بود از سینما و تئاتر. قدمتش هم به دوران قاجار باز می‌گردد، زمانی که ناصرالدین‌شاه از فرانسه به ایران بازگشت و خواست که در ایران شانزلیزه دیگری را ایجاد کند، ولی به‌جای چنار درش لاله کاشت. بیرون لاله‌زار غرق لاله بود؛ البته اینها را من ندیده‌ام. زمانی که من به این خیابان می‌رفتم، پر از مغازه بود؛ مغازه‌هایی که مردم را از نقاط مختلف شهر به سمت آن می‌کشاند. ما هم شب عید با شادمانی به لاله‌زار می‌رفتیم تا خریدهای عیدمان را انجام دهیم. هنوز هم قصه‌های پرویز دوایی و بهنام مرادی و دیگر نویسنده‌ها خاطره‌های این خیابان را زنده می‌کند.

چهارراه استانبول و خیابان نادری که الان نامش به جمهوری تغییر یافته است، پر از کافه و سینما بود. کافه لغانته جایی برای افراد اعیان بود و کافه نادری شهرتش را مدیون حضور افرادی چون ساعدی، هدایت و جلال آل‌احمد بوده است. کنار کافه نادری یک پیراشکی‌فروشی بود با نام خسروی که به نظرم هنوز هم هست. باید بگویم که شیرینی‌فروشی‌های مشهور این منطقه نیز مردم را به سمت خودش می‌کشاند؛ البته از آنجا به سمت پارک‌شهر هم دیدنی‌های زیادی داشت.

من حدودپنج شش سال پیش بود که برای یادآوری خاطراتم به کافه نادری سر زدم. خیلی چیزها امروز عوض شده است؛ البته تغییر شکل میز و صندلی‌ها طبیعی است. در هر صورت گذشت زمان فرسودگی به بار می‌آورد. منظورم از این تغییر بیش از هر چیز، رابطه‌هاست؛ رابطه آدم‌ها با هم یا مثلا رابطه گارسون‌ها با مشتری‌ها. شما تا ناهارت را بخوری یا ‌چایت را بنوشی، سریعا برگه صورتحساب روی میزت است، یعنی باید بلند شوی و بروی. ولی آن زمان صادق هدایت ساعت‌ها در کافه نادری می‌نشست و بسیاری از قرارهایش را در آنجا می‌گذاشت و کسانی هم که می‌خواستند او را ببینند، همان‌جا به سراغش می‌آمدند. امروز تعریف موقعیت اجتماعی یک مکان عوض شده است. این تغییر را در هتل‌ها و سینماها نیز می‌بینیم؛ البته من درست نمی‌دانم که تغییر مدیریت و گارسون‌های کافه نادری به چه صورت بوده است؛ ولی حدود 10 سال پیش گارسون پیری را می‌شناختم که او حضور ساعدی و آل‌احمد را در کافه نادری به یاد داشت، ولی چیزی از هدایت در ذهنش نبود . می‌خواهم بگویم آن زمان که هدایت می‌توانست‌ این چنین در کافه نادری بنشیند، خیلی دورتر از اینها بوده است.

خوب است ‌بدانید‌ ناصرالدین شاه یک آپارات برای نمایش فیلم در دربار و یک آپارات سیار آورده بود که هر شب آپارات سیار را به جایی منتقل می‌کردند. مثلا یک شب در فلان هتل بود و شب دیگر در فلان سفارتخانه تا فیلم‌هایی را نشان دهد.

من بسیار اهل سفر هستم؛ البته واژه بکر با آنچه دیده‌ام دیگر معنایش را برایم از دست داده است. مثلا تصویری که من 40 سال پیش در زمان دانشجویی‌ام از بوشهر داشتم، با امروز کاملا متفاوت است. آن محله‌های قدیمی و بافت‌های سنتی خانه‌ها و کوچه‌ها از هم پاشیده و امروز جایش را به آهن، سیمان و پاساژ داده است.

این وضعیت در کرمان هم به چشم می‌خورد، ولی یزد هنوز از مکان‌هایی است که بافت قدیمی خود را حفظ کرده است؛ یعنی یزد هنوز آنقدر وحشتناک به هم نخورده است. رشت و لاهیجان هم دیگر بکر نیست. این روزها بیش از بافت قدیمی و طبیعت بکر شاهد تابلوهای پلاستیکی و فروشگاه‌هایی هستیم که اجناس بنجل چینی را به فروش می‌رسانند. برای سفری متفاوت هنوز هم جاده کندلوس و جاده‌های دو هزار و سه هزار دست‌نخورده باقی مانده ‌است؛ البته زیبایی‌های فوق‌العاده جاده خاکی‌الموت قزوین به سمت شمال را نباید از یاد برد، هر چند بهتر است که کمتر معرفی شود تا به این زودی‌ها شاهد زباله در این محل نباشیم؛ زیرا اشکالی که در تمام این مناطق وجود دارد، بیش از هر چیز ریخته‌شدن زباله است.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها