چیزی از تو در شکوفه سیب است، چیزی از تو در غنچه یاس. در صورتی شکوفه‌های هلو چیزی از توست و در سپیده شکوفه آلوچه.
کد خبر: ۱۴۴۹۷۰۸
نویسنده  احمد میراحسان | نویسنده و پژوهشگر
 
بیا یا ایهالساقی، شب تاریک و بیم موج
 زیبا بهت‌انگیز است و همه زیبایی‌ها از تو لبریزند. بهار رد گام‌های توست و عشق و سبز، سبز بی‌وصف دمادم‌های باش 
کن فیکون! و شدی تجلی یگانه یکتا
 
نهان کی ماند آن رازی که تویی
بعد از قابیل، زمین ظلمات شد و ظلم شد و زمستان شد. و آدم، آدم نبود، نومید و بی‌ رؤیا درشب برهوت. تو بودی که ماه بود‌. تو بودی که ستاره بود‌:
اگر جهان سراسر حجاب، 
خورشید بودی پس ابر. 
گل سرخ نشانه است، درخت نشانه است‌ و آیه‌های بهار و باران‌ و برهوتی که چمنزار می‌شود، جان خشک گیاه که سبز می‌شود و می‌روید، از عبور توست و کوه و در و دشت نشان تو دارد.‌ تو همچنان یقین غیب‌الغیوب خدایی، صوم صائمینی و صبر صابرینی، اسماءالحسنای رفیق اعلایی، قامت ظهور قدقامت الصلوه، قیامت اینجایی؛ ‌ای بهار عدل،‌ای جان دادگری جهانی. 
اگر آن ترک شیرازی
اگر آن ترک شیرازی.... 
 مولای ما! ‌ای پناه! ‌ای آه‌! بیداد در زمین چون گرگ گله می‌درد و ما همه غزه‌ایم و خان یونس؛ ما بلندی‌های غصب شده لبنانیم، ما نیز جولانیم و باخون خویش جولان می‌دهیم در ظلمت، اجساد کودکان غزه با چشم‌های منتظر تو را می‌خواند، تو را نوزادان تلف‌شده از گرسنگی، مادران سر به زا رفته در فلسطین، تو را، تو را، تو را، تو را یک جهان بی‌کسی از اعماق تاریکی می‌خواند. یک دنیا اسیران عشرت مدرنیت، مظلومان این توحش و بهیمیت، تو را، تو را می‌نالد. 
 
که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را...  
تو تنها وعده‌گاه عدل خدایی، تو‌ محل رسوخ سبزهایی، ظهور آن آنی، جایگاه بروز همان‌هایی‌ که نام دیگرشان ماه است و مصداق نه، نه، نه فرشته‌ای و‌ نه گام‌هایت از صخره، نه بلندایت بالاتر از سرو و صنوبر، همین‌گونه به گونه مایی اما شگفتا که کهکشان‌ها اریکه تو‌اند. ناقوس‌ها نامت‌ را در عرش طنین می‌افکنند و بادها، بادبان‌ها، دریا‌ها تو را فرمان می‌برند. دانش آسمان‌ها، ژرفای زمین‌ها، سپاهیان تو‌‌ اند و خود معجزه و آیت عظمایی که از رد گام‌هایت در برهوت خشکجانی، چشمه و چشم‌ها و گیاه بیدار می‌شود ‌ای ماه‌! ‌ای نور‌بخش بزرگ! در شب دیجور سیاره سرگشته در ظلمات‌زمان فریاد‌رس، ‌ای فریادرس!
 
یا برید الحمی‌ حماک ا...
مرحبا مرحبا تعال تعال
بیا که بویت را می‌رم.... 
تو هستی که هستی هست، که هستان هستند، تو هستی که قرآن هست، لیله‌القدر هست، که کلمات تامه، همین حالا میان ما زنده و جاری‌ست، ‌ای نور ممتد علی و ‌ای آیه فاطمی‌! تو چشم براهی هزار ساله مایی، چنان که علف‌های زیر برف در انتظار فروردین.  تو نوروز و روزبهی فردایی، تو از جانِ پاکبازی بی‌چشمداشت، از فواد خدیجه‌‌زاده شده‌ای. از زهدان نور‌ای نیر اعظم! فرود آمده‌ای تو رؤیای فاطمه‌ای، ذوالفقار علی، آه زینبی و تو مرهم اشک جانسوز عباس بر مشکی، تو عمود خیمه امیدی و عشقی، تویی که کمر بشکسته حسین را راست می‌کنی. تو حیاتی جمع گسست‌ناپذیر مناسکی، عبودیت، عبادت، فرهنگ زندگی روزمره و میان ما زیست جهان انواری، تو رمضانی، دعای افتتاح و بهار قرآنی، تو همان‌حقیقت دعای سحری که از خدا جز خدا نمی‌خواهد. 
تو رحمه ا... للعالمینی، لیله القدر مایی، جان محمدی، جانان‌ فاطمه، ‌مان علی، سان حسن‌ و جان غریب حسین جانی، تو یک کلام، جان جان جان تمام بهارانی. 
 
ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی...  
بهارا! بهار آمده است، نوروز نیامده است، تو ذکر بیا بیایی یک جهانی و همه غزل‌های منتظر حافظ تو را سروده است. 
تو روزنو و نوروز نیامده مایی؛ ما ظلمات و تو ماه ماهانی. ما خاکستری از گناهیم و زمستانیم، از پا فتاده‌ایم و اجاق مرده، آتش فسرده‌یم، تو تمام امید همیشه جوان گل همیشه بهاری، تو عفوی و رستگاری، یگانه درمانی. 
سخن در پرده می‌گویم 
چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست
حکم میر نوروزی
ترسم آن است قیامت برسد 
جان نرسد
‌ای جان جان جان بهاران!‌ گر طبیب درد خود بودیم خدا چرا تو را درمان آفرید. بیا که جان به لب آمده‌ست، ‌ای قاصد روزان ابری!‌ ای روز نو، نوروز! کی می‎رسی از راه‌؟

حکایت شب هجران فرو گذاشته به...  
که شاهدی و حی و حاضری و دانایی و ما می‌دانی نقطه تسلیمیم در دایره قسمت اما مرا مهر سیه‌چشمان زسر بیرون نخواهد شد؛ ‌ای غنچه همیشه بهار نرگس!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها