در میان چهره‌های تاریخ معاصر سید احمد کسروی شخصیت شناخته شده‌ای دارد. او سال‌ها در عرصه تاریخنگاری تحقیق و پژوهش کرد و کتاب‌های متعددی را در این حوزه نگاشت، اما در مقاطعی از زندگی به جایی رسید که به قول معروف از آن سوی بام افتاد و کتاب سوزی براه انداخت و اظهار نظر‌های تندی درباره مسائل مربوط به امور دینی کرد و حتی بزرگان شعر و ادب فارسی را هم از نقطه نظرات شاذ خود بی نصیب نگذاشت. او شعر‌های حافظ را مشتی حرف بی اعتبار می‌دانست و به او لقب «شاعرک یاوه‌گوی مفتخوار» و سعدی را «مرد ناپاک» می‌دانست. او در چند کتابش با ادبیاتی تند و گزنده به سعدی تاخت و گلستان او را مردود دانست و حتی اظهار تاسف کرد که چرا این کتاب باید در مدارس تدریس شود.
در میان چهره‌های تاریخ معاصر سید احمد کسروی شخصیت شناخته شده‌ای دارد. او سال‌ها در عرصه تاریخنگاری تحقیق و پژوهش کرد و کتاب‌های متعددی را در این حوزه نگاشت، اما در مقاطعی از زندگی به جایی رسید که به قول معروف از آن سوی بام افتاد و کتاب سوزی براه انداخت و اظهار نظر‌های تندی درباره مسائل مربوط به امور دینی کرد و حتی بزرگان شعر و ادب فارسی را هم از نقطه نظرات شاذ خود بی نصیب نگذاشت. او شعر‌های حافظ را مشتی حرف بی اعتبار می‌دانست و به او لقب «شاعرک یاوه‌گوی مفتخوار» و سعدی را «مرد ناپاک» می‌دانست. او در چند کتابش با ادبیاتی تند و گزنده به سعدی تاخت و گلستان او را مردود دانست و حتی اظهار تاسف کرد که چرا این کتاب باید در مدارس تدریس شود.
کد خبر: ۱۴۴۸۹۵۳
نویسنده فتاح غلامی - جام جم آنلاین

به گزارش جام جم آنلاین، مورخی که سال‌ها در عرصه فرهنگ و تمدن ایرانی کتاب می‌نوشت به خاطر بدبینی نسبت به بزرگان ادب پارسی به همراه شاگردانش در یکم دی ماه هر سال جشن کتاب سوزی برگزار می‌کرد و کتاب‌هایی که از نظر خودش مضر تشخیص می‌دادند به آتش می‌افکند.

زندگی و زمانی کسروی

سید احمد کسروی در سال ۱۲۹۶ در تبریز به دنیا آمد، پدرانش پشت در پشت روحانی بودند، چندان که در محله حکم آباد تبریز مسجدی به نام پدربزرگ کسروی میراحمد وجود داشت. البته میرقاسم پدر کسروی به کسوت روحانیان در نیامد و به بازرگانی روی آورد. اما بسیار دوست داشت که فرزندش احمد، روحانی شود و اداره مسجد میراحمد را برعهده گیرد.


کسروی در ۱۲ سالگی پدر را از دست داد و ناگزیر به کار کردن برای امرار معاش خانواده شد، اما طبق وصیت پدر تحصیلات علوم دینی را پی گرفت و در مدرسه طالبیه تبریز مشغول تحصیل شد. در همین جا بود که با شیخ محمد خیابانی دوستی و مراوده پیدا کرد.


۱۶ ساله بود که جنبش مشروطه شکل گرفت و او نیز به خیل هواداران مشروطه پیوست. اما این هواداری برایش گران تمام شد. قیم او، خانواده‌اش و بسیاری از هم‌محلی‌ها و آشنایانش مخالف مشروطه بودند و، چون غالبا به مخالفت خود با مشروطه رنگ و بوی مذهبی می‌دادند این موضوع احتمالا در ستیزه‌جویی‌های بعدی او با مذهب تأثیر گذار بوده است.


 کسروی در آن زمان چندان هم مقید به شؤونات لباس روحانیت نبود و چنان که خود در زندگینامه‌اش می‌نویسد به خلاف دیگر سادات، عمامه به سر نمی‌بست و شال سبز نمی‌پوشید. ریشش را می‌تراشید و کفش پاشنه بلند به پا می‌کرد. حتی روضه خوانی و ذکر مصایب امامان را هم مورد نکوهش قرار می‌داد. با این وجود در ۲۰ سالگی به حفظ قرآن روی آورد و بعد‌ها از آن به عنوان یکی از فراز‌های مهم زندگی‌اش یاد کرد.


همه این‌ها موجب شد که او پس از سال ۱۲۹۰ مورد تکفیر گروهی از روحانیون تبریز قرار گیرد. مردم نیز که در این ملای جوان اثری از دیانت نمی‌دیدند، بتدریج دورش را خالی کردند و این شد که کسروی از کسوت روحانیت به در آمد. گفته اند که شیعه‌ستیزی و خصومت با روحانیان شیعه از آغاز جوانی در وجود کسروی ریشه دوانده بود. همان زمان به مطالعه علوم جدید گرایش پیدا کرد و در مدرسه آمریکایی مموریال اسکول تبریز، توأمان به تحصیل علوم جدید و تدریس زبان عربی پرداخت. در ۱۲۹۵ نیز برای آموختن زبان روسی به قفقاز رفت و طبعا با اندیشه‌های رایج در آنجا که اغلب نسبتی با مذهب نداشتند، آشنا شد. علاوه بر این، خواندن کتاب سیاحت‌نامه ابراهیم بیگ تکانی سخت بر فکر و روحش وارد ساخت. کتاب سیاحت‌نامه ابراهیم بیگ شامل انتقاداتی اساسی و مهم از جامعه ایران است که تأثیر زیادی در آگاهی اجتماعی و سیاسی جامعه ایران در آستانه جنبش مشروطه ایران داشت..


در دهه ۱۲۹۰ خورشیدی کسروی به حزب دموکرات تبریز پیوست و با شیخ محمد خیابانی همراه بود، اما در جریان انشعاب حزب دموکرات از او جدا شد. با این حال، وقتی کنسولگری انگلیس در تبریز و دولت مرکزی از او خواستند که در سرکوب قیام خیابانی کمکشان کند، زیر بار نرفت. در واقع حضور او در وقایع آذربایجان طی این سال‌ها و سال‌های بعد کمک شایانی به او کرد تا کتاب معروف خود را به نام تاریخ ۱۸ ساله آذربایجان بنویسد.


بیماری سختی که کسروی متعاقب قیام خیابانی بدان مبتلا شد، پایش را به تهران باز کرد و او را وارد وزارت عدلیه ساخت. از این زمان تا پایان عمر کمابیش در وزارت عدلیه بود، گاه به سمت بازرس، گاه به‌عنوان داور و زمانی در مقام مدعی‌العموم. در مقطعی هم به وکالت روی می‌آورد.


 کار در عدلیه، سفر‌هایی را به مازندران، خوزستان و برخی از شهر‌های غرب و مرکز ایران در پی داشت و برخی از این سفر‌ها دستمایه نگاشتن مقالات تحقیقی در حوزه تاریخ یا زبان شناسی شد. بویژه در خلال سفر‌های خود با بابیان و بهائیان نیز به گفتگو می‌نشست. ماحصل این گفتگو‌ها کتاب بهایی‌گری است که در رد بهائیت نوشته شده است. 

موضع کسروی در قبال حکومت پهلوی با فراز و نشیب همراه بود. در عدلیه کارمند سرکشی به شمار می‌آمد و غالبا وقعی به دستورات مافوق نمی‌گذاشت، اما از سیاست‌های دولت پهلوی، چون اتحاد لباس و تجدد مآبی کاملا حمایت می‌کرد. 


کسروی را به همراه عباس اقبال آشتیانی جزو پیشگامان تاریخ نویسی به شیوه نوین و علمی می‌دانند. او در این عرصه محققانه ورود پیدا کرد و حاصل سال‌ها تلاش‌های علمی او نگارش هفتاد اثر در حوزه تاریخ و فرهنگ ایران زمین بود و تاریخ مشروطه ایران و تاریخ ۱۸ ساله آذربایجان ازمشهورترین آثار او در این عرصه هستند. 

هر چقدر که کسروی در حیطه تاریخ نگاری ایران اهل تحقیق و پژوهش بود و تلاش می‌کرد تا برای ارائه روایتی نسبتا منصفانه درباره سیر تحولات و تطورات گذشته ایران از همه منابع و مدارک بهره ببرد و قضاوت درستی را ارائه دهد، اما آن چه در این دوران کسروی را از هیبت یک پژوهشگر منصف تاریخ و فرهنگ خارج کرد و در صف مقدم مذهب‌ستیزی قرار داد، مقالات و کتاب‌هایی بود که اواخر عمر در رد باور‌های مذهبی مردم ایران نوشت. در اینجا چهره دیگری از کسروی رخ نشان داد. به همان میزان که کتاب‌های او در حوزه تاریخ و زبان‌شناسی با دقت نوشته شده بودند یا حداقل کوشش شده بود که چنین باشند، نوشته‌های وی در حوزه مذهب سرسری، غیرمستند و احساسی بودند. کسروی در زمانه‌ای که رضاشاه ستیز خود با مذهب و مظاهر آن را آشکار ساخته و اندیشه‌های سکولار توسط روشنفکران متمایل به غرب در میان نخبگان اجتماع شیوع یافته بود، زمینه را برای نقد و نفی مذهب تشیع مساعد دید.

او در جنجال‌برانگیزترین کتاب خود با نام شیعه‌گری، اساس مذهب تشیع را هدف قرار داد و وصیت پیامبر درباره جانشینی امام اول شیعیان و دیگر ائمه شیعی را به پرسش کشید. همچنین با چاپ کتاب ورجاوند بنیاد کوشید تا در عوض تشیع، شبه‌مذهب خود ساخته‌ای به نام پاک دینی را رواج دهد.


کسروی نه فقط دین و مذهب که بزرگان فرهنگ و تاریخ ایران را نیز از انتقاد‌های تلخ و گرنده خود بی نصیب نمی‌گذاشت. او حافظ را «شاعرک یاوه‌گوی مفتخوار» و سعدی را «مرد ناپاک» می‌خواند. سعید نفیسی در این باره می‌نویسد: آنچه [کسروی]درباره سعدی و حافظ و تصوف و دین شیعه گفت نه تنها به نفع ایران نبود بلکه صریحا می‌گویم مغرضانه بود. 


بدین ترتیب کسروی خود را آماج حمله گروه‌های مختلف اجتماعی قرار داد و در حالی که می‌توانست با حفظ باور‌های شخصی‌اش، کار‌های علمی و پژوهشی گذشته را پیگیری کند، به یکباره خود را تا سطح یک منتقد احساسی فرهنگ و مذهب تنزل داد.


در سال‌های ۱۳۲۳ و ۲۴ بعد از اینکه زمزمه انتشار کتاب‌های ضد دینی کسروی در محافل مختلف فرهنگی پیچید بیش از همه حوزه‌های علمی و مراکز مذهبی واکنش نشان دادند و حتی تعداد قابل توجهی از علمای نجف حکم به ارتداد او دادند. 


سیدمجتبی نواب صفوی که در آن زمان در نجف تحصیل می‌کرد کتاب شیعه گری را که حاوی مطالب توهین آمیز به امامان شیعه بود خواند و شوری در او ایجاد شد و برای مقابله با کسروی عزم خود را جزم کرد و با برخی از بزرگان و مراجع نجف به رایزنی پرداخت. این حرکت نواب صفوی آغاز راهی بود که بعد‌ها به تشکیل جمعیت فدائیان اسلام منجر شد. به اعتقاد بسیاری، شهرت نواب صفوی با صدور حکم ارتداد احمد کسروی توسط تعداد قابل توجهی از علمای نجف آغاز شد.


نواب که عزم خود را برای مقابله با کسروی جزم کرده بود ابتدا به سراغ علامه امینی رفت و از او خواست تا دراین زمینه حکم فقهی بدهد، اما مرحوم امینی از نواب می‌خواهد که در این کار دخالت نکند و به درسش برسد. بالاخره تلاش‌های نواب به ثمر رسید و او توانست از مراجعی مثل آقا سید ابوالحسن اصفهانی، حاج آقا حسین قمی و سید عبدالله شیرازی و سید محمود شاهرودی مجوز بگیرد تا که کسروی را از بین ببرد. زمانی که نواب قصد مراجعت به ایران را داشت آیت‌الله سید اسدالله مدنی، ۱۳ دینار، آیت‌الله سید ابوالقاسم خویی، ۸ تومان و آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی، ۶ تومان به او می‌دهد و نواب با این کمک خرجی‌ها به ایران می‌آید.


نواب صفوی تلاش وافری کرد تا از راه‌های مختلف بحث و مناظره و مذاکره کسروی را از فعالیتش علیه مسائل دینی و مباحث عقیدتی و دشمنی با آن منصرف کند، ولی تلاش او بی‌فایده بود و کسروی سرسخت بر روی عقاید ضددینی‌اش پافشاری می‌کرد.


در یکی از همین جلسات که در منزل کسروی تشکیل شده بود و عده‌ای از جمله چند نفر از امرای ارتش هم حضور داشتند، نواب هم شرکت کرد. نواب در آنجا ایرادات خود را به کسروی گفت، ولی او را از جلسه بیرون کردند. وقتی که نواب از بحث با کسروی نتیجه نگرفت چندی بعد در ۲۹ فروردین ۱۳۲۴ درمنطقه آب سردار با چاقو به کسروی حمله کرد و از ناحیة کتف او را مجروح کرد. کسروی روانه بیمارستان شد و به دستور سرتیپ صفاری رئیس شهربانی وقت نواب دستگیر و روانة زندان شد، اما کسروی از نواب شکایت نکرد و نواب هم به درخواست روحانیون ایران و نجف پس از دو ماه به قید کفالت آزاد شد. 


این اتفاق باعث نشد که نواب از تصمیم خود منصرف شود. آن موقع کسروی به خاطر جراحت در بیمارستان بستری بود. در این بین نواب و دوستانش اقداماتی را برای ترور او طراحی کردند. قدم اول تهیه اسلحه بود که از طریق فردی به نام ابراهیم دریانی با پرداخت ۳۰۰ تومان مهیا شد. کار بعدی تهیه کلیشه فتوای مراجع در باره مهدور الدم بودن کسروی بود که نواب و یارانش به محض مرخص شدن کسروی از بیمارستان آن را به در و دیوار کوچه‌ها و خیابان‌های شهر می‌چسباندند. 


در این میان دولت وقت هم بیکار ننشست و برای اینکه به نوعی جو اعتراضی پیش آمده را مدیریت کند با اعلام اینکه از کسروی شکایت شده او را محاکمه کرد و قرائن و شواهد نشان می‌داد که می‌خواستند در جریان رسیدگی به پرونده اتهامی کسروی او را به جرم انتشار کتب ضاله به سه ماه زندان محکوم کنند. فداییان اسلام، اما چنین مجازاتی را کم می‌دانست و به چیزی جز قتل او رضایت نمی‌داد. 


به همین خاطر با هماهنگی‌هایی صورت گرفته بخشی از اعضای فداییان اسلام به همراه تعدادی از بازاری‌ها به دادگاه رفتند. در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ برابر با سومین روز محاکمه کسروی، شخصی به نام جواد مظفری به دادگاه آمد و با هفت تیر کسروی و منشی او حدادپور را زد و بلافاصله به بیرون دادگاه رفت و با همراه شخصی به نام مهدی شریعتمدار که به دستور نواب با اتومبیل جلو دادگستری به حالت انتظار ایستاده بود سوار ماشین شده و به سمت لاهیجان متواری شد. 


از سویی دیگر حسین امامی دیگر عضو فداییان اسلام برای اطمینان از نتیجه کار خود را به اتاق دادگاه رساند و با چاقو شکم کسروی را پاره کرد و بعد از اینکار در حالی که کاردی خون آلود در دست داشت از دادگاه بیرون آمد و همین طور که فریاد الله اکبر سر می‌داد به شهربانی رفت و گفت من کسروی را کشتم. همان کسی که قرآن می‌سوزاند! 


بدین ترتیب کسروی خود را آماج حمله گروه‌های مختلف اجتماعی قرار داد و در حالی که می‌توانست با حفظ باور‌های شخصی‌اش، کار‌های علمی و پژوهشی گذشته را پیگیری کند، به یکباره خود را به سطح یک منتقد بی منطق فرهنگ و مذهب فروکاهید و آخرالامر در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ با رضایتمندی طیف وسیعی از نیرو‌های سیاسی اجتماعی ایران توسط گروه فدائیان اسلام زندگی‌اش به پایان رسید.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها