اواخر پاییز سال قبل او را دیدیم. امتحان سختی داشتیم و کلی دعا خوانده بودیم که امتحان‌مان لغو شود؛ ولی فکر هرچیزی را می‌کردیم، غیر از این‌که دعای‌مان بخواهد از طریق او مستجاب شود.
کد خبر: ۱۴۴۳۵۳۵
نویسنده مریم یگانه‌فرد - رشت

 
همه چیز واضح بود. حالا که متوجه شده بود‌ اوضاع خراب شده، آمده بود تا کارهای‌‌شان‌ را توجیه کند.به محض این‌که وارد کلاس شد، چند تا از بچه‌ها به نشانه‌‌ اعتراض مقنعه‌های‌شان را برداشتند. او هم بدون این‌که چیزی بگوید لبخندی زد و خودش هم عمامه‌اش را برداشت و نشست مقابل سی و چند جفت چشمی که با اخم داشتند نگاهش می‌کردند و گفت: «من نیومدم اینجا که بگم مشکل اقتصادی هست، ولی به جاش امنیت داریم و این حرفایی که شما زیاد شنیدید؛ این همه ما آخوندا صحبت کردیم، حالا امروز نوبت شماست. من اینجام و سراپا گوشم که شما صحبت کنید.»بعد از چند ثانیه سکوت و تعجب، یکی از بچه‌ها که توپش از همه بیشتر پر بود، بلند شد و شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن؛ بعدش هم یک نفر دیگر و همان‌طور تا آخرِ زنگ، تقریبا همه صحبت کردیم و او هم بادقت گوش می‌داد. گاهی آرام به سوال‌ها جواب می‌داد یا در جایی از صحبت‌ها، حرف‌های‌مان را تایید می‌کرد و می‌گفت با ما موافق است!زنگ تفریح که خورد هنوز کلی حرف داشتیم و می‌خواستیم زنگ بعد هم بیاید تا صحبت کنیم. قبل از این‌که برود، یکی از همان بچه‌هایی که ابتدا مقنعه‌اش را برداشته بود بلند شد و گفت: «حاج‌آقا صحبت‌هاتون خیلی خوب بودا، ولی کاش زودتر میومدین. اگه زودتر اومده بودین شاید این اتفاق‌ها نمی‌افتادن.» او هم همان‌طور که عمامه‌اش را می‌گذاشت روی سرش گفت: «‌موافقم، ما باید زودتر میومدیم… .»
newsQrCode
برچسب ها: روحانی دعا امتحان
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها