خیلی وقت بود ندیده بودمش. تشخیص چهره‌اش از پشت ماسک سخت شده بود. مطمئن بودم هنوز وقتی می‌خندد، گوشه‌ لب‌هایش جمع می‌شود. این‌روزها باید آدم‌ها را در ذهن‌مان بسازیم و با آنها زندگی کنیم.
کد خبر: ۱۴۳۶۹۷۷
نویسنده ریحانه محمودی - تهران

 
گاهی وقت‌ها هم خدا را شکر می‌کنم که مجبور نیستم مهمانی‌های خشک را تحمل کنم. مجبور نیستم لباس‌هایی بپوشم که به مذاق دیگران خوش بیاید. دیگر لازم نیست با تعارفات بیجا خودم را آزار دهم و گوش بسپارم به قربان صدقه‌های زورکی. مادرم بگوید: اگر نیایی زشت است ناراحت می‌شوند‌. اگر سؤال پرسیدند چیزی نگو. مودب باش. هرچه گفتند اغراق کن. در دلت میل نرفتن داری اما عقل سلیم می‌گوید نمی‌شود نرفت. بالاخره صله رحم چه می‌شود؟!
اما در نهایت، حالا که رسیده‌ایم به امروز، حالایی که می‌شود لبخندها را دید و نیازی به خیال نیست. آدم دلش برای قربان صدقه‌های عمه، تنگ می‌شود، برای دستپخت زن‌عمو و قرمه‌سبزی‌های جاافتاده‌اش‌. گاهی می‌خواهم دایی برایم از خاطرات سربازی‌اش بگوید و حال‌مان خوش شود از این خنده‌های تکراری. بی‌بی برای‌مان انار دانه کند و عطر گلپر برسد تا سر کوچه. حال‌مان هم که بد بود، سر بگذاریم روی پای خاله و بگوییم تا سبک شویم. سر و کله زدن با هم‌سن‌و‌سال‌ها هم که از بدیهیات است. گرچه کرونا از حاشیه‌های مهمانی جلوگیری کرد و آرامش خاطر را به ارمغان آورد اما یادمان داد چقدر نمی‌توانیم بدون یکدیگر زندگی کنیم. به ما آموخت دل‌های‌مان هنوز هم تنگ می‌شود و پر می‌کشد برای دیدار. اما آنچه خودمان باید بیاموزیم، درک کردن متقابل است.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها