صدای مهمون‌های سریالی و جیک‌وپیک‌های‌شان در دیوار مقابلم تمامی نداشت. برای این‌که فراری‌شان بدهم، چاره‌‌‌‌‌ای نداشتم جز این‌که برای تجدید خاطرات آنها را یاد دوران مخوف کرونا بندازم، زمانی‌که کسی جرات نمی‌کرد از یک کیلومتری سرفه‌های من رد بشود چه برسد به خانه‌مان!
کد خبر: ۱۴۳۶۹۷۵
نویسنده کیمیا زلفی گل - تهران
 
چاره کار برای من چه بود؟‌ یک جفت اخم‌های باخشونت و صدایی مثل در‌ زنگ‌زده و سرفه‌هایی به درازای شب یلدا و البته یک دل پر که از نهانخانه‌ انجمن بی‌اعصابان به امانت گرفته بودم. با همین‌ها بند و بساطم را آماده کردم تا به چهره‌ شادمان‌شان درحالی‌که داشتند موزها را میل می‌نمودند رسیدم و چنان سرفه‌ای کردم که اگر صد شربت سرفه در گلویم غلت می‌خوردند درجا جان می‌دادند اما اینها موز را کنار گذاشتند و سراغ شیرینی‌ها رفتند و بعد هم پرسیدند: سرما خوردی؟ عیبی ندارد، عسل و آبلیمو با آبجوش میل کن. در آن لحظه به سخت‌جانی‌شان پی بردم و صدای خیالم را صاف کردم و با خداحافظی خوشحال‌شان! اما گلویم مثل سی‌دی خش‌دار هیچ علائم حیاتی از خود نشان نمی‌داد و صداوسیمای ذهنم دیگر از اخبار و ترفند‌های کرونایی زیرنویس نمی‌کرد. بعد از آن ماجرا به آدم‌ها خوشبین بودم، اما به آدم‌هایی که دیدار‌شان ویروس بد‌حالی و غم‌انگیز بودن را وارد رگ‌هایم نمی‌کرد و امید بودند!
اما قسمت عجیب ماجرا این است که هنوز‌‌ هم ماسک باید بزنیم برای دور شدن از آدم که ما را نشناسند و البته که خودتان و خودمان می‌دانیم آلودگی هوا و آن مهمانی‌هایی که سرشار از آلودگی صوتی بودند. بعد از کرونا می‌بینیم که از آدم‌ها دور شده‌ایم به قیمت حفظ جان و سلامتی. باید دور بشویم، دور بشویم از آدم‌هایی که بودن‌شان برای سلامت روح‌مان ضرر است!
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها