چون آفتاب عمر رسول گرامی اسلام بر سر بام رسید بلال حبشی بر ماذنه مسجداذان گفت و تمامی یاران از مهاجر و انصار و مردمان در پشت سر پیامبر آخرین نماز جمعی با او را به جای آوردند
کد خبر: ۲۴۵۲
پس حضرت بر منبر رفت و موعظه ای مفصل و رسا برای حاضران خواند و در پایان گفتا: "بی پروا از من نقد کنید و از سر صدق بگویید که برایتان چگونه پیغمبری کردم ؛" جملگی یکدل و یک زبان عرض کردند: "اجرت با خدا باد ای سید و سالار ما! عاجزیم از آن که تو را در خور قدر منزلت و عظمتت توصیف کنیم ، چرا که ما را هماره چون پدری مهربان و برادری مشفق و رفیقی شفیق اندرز دادی و به راه راست هدایتمان کردی و سبب رستگاری و فلاحمان شدی..."محمد)ص ( گفتا: "شما را به خدای یگانه سوگند می دهم چنانچه هر کدامتان از من رنجی دیدید و قصاصی بر گردنم دارید، بی تامل ، همین لحظه برخیزید و از من قصاص کنید که طاقت قصاص در قیامت را ندارم ." این تقاضا و سوگند را سه بار تکرار کرد که ناگاه پیرمردی از میان جمع برخاست و خود را به نزدیک حضرت مصطفی )ص ( رسانید و عرض کرد: "ای رسول خدا! که اگر سه بار سوگندمان نمی دادی ، من هرگز چنین گلایه ای از تو نمی کردم . بدان که در یکی از جنگهایی که من همراهت بودم و خداوند ما را نصرت داد، وقت بازگشت ، "اشتر" من به نزدیک "ناقه " تو آمد، من از مرکب فرود آمدم تا پای مبارکت بوسم . اما تو در همان لحظه چوبدستی ات را بلند کردی و فرود آوردی ؛ آن چوب بر پهلوی من زده شد! ولی معترض نشدم و درد را تحمل کردم و تاکنون نمیدانم آن را به قصد ناقه زدی یا به نیت من؛"رسول خدا فرمود: "ای عکاشه ! بر خدا پناه ببر اگر پنداشتی که تو را به عمد زده ام !" بعد به بلال گفتا: برو خانه دخترم فاطمه )س ( و بگو آن چوبدستی دراز را بده . بلال فرمان برد و چوب آورد و به دست "پیامبر" داد و او به پیرمرد سپرد و فرمود: "ای عکاشه ! بزن ، اگر قصد قصاص داری . گرچه من آن روز، چوب را به قصد آزارت نزدم ." عکاشه گفت : "یا محمد)ص (! آن روز که تو چوبم زدی ، پهلویم برهنه بود!" رسول خدا فورا جامه بالا زد و پهلو عریان کرد. در بین حیرت جمعیت ، عکاشه ، چوب از کف بینداخت و در حالی که چشم و صورت بر پهلوی پاک پیامبر می مالید، می گفت : "فداک ابی و امی . عکاشه را هزاران جان بایستی تا فدای این ساعت کردی !" حضرت گفتا: یا بزن ، یا عفو کن ! عکاشه گفت : "عفو کردم تا خداوند مهربان در قیامت از گناهانم درگذرد" فریاد و غریو یاران بود و بوسه باران پیامبر گرامی اسم.با داشتن چنین اسوه ناب انسانی و پیامبر مهربان و متواضعی ، ما را چه می شود که هرگاه فردی از سر راستی و به قصد اصلاح و دلسوزی ، عیب ما را می نمایاند یا می نگارد و از کژیهای کردار و کارمان انتقاد می کند، اولا، آن را حاشا می کنیم و برمی آشوبیم و ثانیا، کینه ناقد را به دل می گیریم و نقدش را "نغ " و "نشتر"ش را "نیش " می پنداریم ؛ شیوه "شمیم " نیست که نشانی افراد خاصی را بدهد و انگشت اشاره را به سوی آن دسته از مسوولان و مدیران و رئیسانی دراز کند که سیره رسول خدا)ص ( از یاد برده اند و هیچ نوع نقادی را از هیچ زبان و قلمی بر خود تحمل نمی کنند و لب به اعتراف خطاها نمی گشایند! روز رستاخیز هم نیست که همه چیز عریان باشد، اما خیلی خدئه ها و خطاها، بر همگان نمایان است . از خودمان آغاز کنیم و به اطرافمان بنگریم و بیندیشیم که بین "امت" واقعی "محمد)ص"( بودن و لاف مسلمانیزدن، فاصله هاست!
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها