بازیگر خوشروی تلویزیون:

نه من، نه همسرم...«عشق»سالار است

بین سال‌های 65 تا 67 در برنامه کودک روزهای جمعه مجموعه‌ای تلویزیونی به نام هوشیار و بیدار پخش می‌شد که به قلب خانواده‌ها نفوذ کرد. گرچه ظاهرا این مجموعه برای کودکان ساخته شده بود اما بزرگ‌ترها و پدرومادرها هم ‌جزو ‌ طرفدارانش بودند و معمولا خانواده‌ها در کنار یکدیگر به تماشای آن می‌نشستند.
کد خبر: ۸۷۱۷۶۰
نه من، نه همسرم...«عشق»سالار است

به گزارش جام جم آنلاین،شادروان محسن یوسف‌بیگ در نقش هوشیار و علیرضا خمسه در نقش بیدار حاضر می شدند و به راستی هریک درنهایت استادی از عهده کار خود برآمدند.

امروز پس از گذشت سه دهه پای صحبت‌های علیرضا خمسه، بازیگر نقش بیدار در سن 63 سالگی نشسته‌ایم که ببینیم چگونه زندگی او را به آن مسیر کشانده و پس از آن ادامه زندگی را در کدام جهت طی کرده است.

او در مورد زندگی شخصی و حرفه‌ای‌اش حرف‌های جالبی زد، علت شکستش در ازدواج اول، ماجرای جابه‌جایی یکی از برادرانش هنگام تولد در بیمارستان، رابطه‌اش با دخترانش و... با هم بخوانیم.

آقای خمسه شما چه زمانی و کجا به دنیا آمدید؟

چه عرض کنم؟! هرکس در این زمینه یک نظری دارد. پدرم می‌گوید زمان احمدشاه ، مادرم می‌گوید یک روز زمستانی ‌، هیچ‌کس درست نمی‌داند انگار آن سال جنگ جهانی دوم تمام شده بود‌، اما شناسنامه‌ام 9 بهمن 1331 را نشان می‌دهند.

شغل پدرتان چه بود؟

معمار بودند.

چند خواهر و برادر دارید؟

در حال حاضر چهار خواهر و چهار برادر دارم. سه تای دیگر هم بوده‌اند که فوت شده‌اند. یک برادر داشتیم که از لحاظ ظاهری و روحیه به‌طور کلی با ما تفاوت داشت.

34سال با ما زندگی کرد بدون آن که کسی چیزی بداند. یک روز برادر من در یک صحنه فیلمبرداری بود و با پسری ملاقات کرد که به ما شباهت داشت.

جالب آنجا بود ‌ وقتی با او گرم گرفت و سر صحبت را بازکرد متوجه شد روز تولدشان هم کاملا مانند یکدیگر است.

هریک به یکدیگر گفتند که برادری شبیه دیگری دارند. صحبت بالا گرفت و مادران ما دو تا با یکدیگر دیدار کردند و در این مورد تحقیقاتی به عمل آوردند. در پایان متوجه شدند که از طرف بیمارستان بچه‌ها را جابه‌جا به خانواده‌ها تحویل داده‌اند.

وقتی این موضوع را شنیدید، ناراحت شدید؟

نه. ما 34سال با این برادر به ظاهر ناتنی زندگی کرده ‌ و او را در خانواده پذیرفته بودیم. هنوز هم همان حس را به او داریم.

آن برادر اصلی هم نتوانست بعد از آشنایی جایگاه یک برادر کامل را در خانواده ما پیدا کند. ما سال‌ها با یک حس بزرگ شده بودیم و هنوز هم همان حس را داریم.

راجع به دوران کودکی‌تان صحبت کنید. در زمان قدیم بچه‌ها در خیابان جمع می‌شدند و با هم بازی می‌کردند. فرق بازی‌های بچه‌ها در آن دوره با بچه‌های الان که تفریحشان گیم نت و بازی‌های کامپیوتری است را چگونه می‌بینید؟

دوران کودکی ما بهترین زمان برای بچه‌ها بود. ‌ خودم به همراه بچه‌ها الک دولک، بیخ دیواری، تیله بازی و بازی‌های دیگر مثل فوتبال، والیبال، دوچرخه‌سواری و... را انجام می‌دادم.

این کار برای ‌ ما لذتبخش بود و شور و نشاط بچگی را در وجودمان صدچندان می‌کرد. اما نکته مهمی که در پس این تفریحات سالم قرارداشت اجتماعی شدن بچه‌ها بود.

بچه‌هایی که در کوچه جمع می‌شدند هدفی مشترک داشتند و آن این بود که می‌خواستند سرگرم شوند.

به همین دلیل دورهم جمع می‌شدند، با هم سازگاری برقرار می‌کردند، قهروآشتی می‌کردند، انعطاف‌پذیری را یاد می‌گرفتند و می‌فهمیدند در جامعه باید چگونه رفتاری داشته باشند.

به همین دلیل یک نوجوان خیلی چیزها از اجتماع خود یاد می‌گرفت و در دوران جوانی کاملا گرم و سرد چشیده بود.

اما بچه‌های الان که پای بازی‌های کامپیوتری رشد می‌کنند چیزی از روابط اجتماعی یاد نمی‌گیرند و این اصلا خوب نیست.

در چند سالگی ازدواج کردید؟

من دوبار ازدواج کردم.‌ اولی سال 62 بود که به جدایی انجامید. حاصل‌اش پسری بود به نام احمدرضا. دومین ازدواج ‌ سال 72 بود که خدا را شکر الان 22 سال است که با موفقیت ادامه داشته و حاصل‌اش هم دو دختر به نام‌های درسا و گلسا بوده است.

علت شکست ازدواج اول و موفقیت ازدواج دومتان را در چه می‌دانید؟

شاید در سنین پایین کمی احساسی برخورد کردم یا آگاهی کامل نداشتم. اما در ازدواج دوم عقل و عشق را با هم درآمیختم و عمیق‌تر برخورد کردم.

عقل و عشق باید در کنار هم قرار بگیرند تا زندگی موفق شود و یکی از آنها به‌تنهایی کافی نخواهد بود.

کمی راجع به بچه‌ها صحبت کنید.

پسرم احمدرضا الان ایران زندگی نمی‌کند. با مادرش از ایران مهاجرت کرده و ساکن اسپانیاست. دختر بزرگم درسا ‌ سال سوم دانشگاه است و در رشته سخت‌افزار کامپیوتر تحصیل می‌کند. دختر کوچکم گلسا هم سال سوم دبستان است.

رابطه‌تان با دخترها چگونه است؟

ما به هر دوی آنها عنوان میوه عشق را داده بودیم و همواره در گوششان ترانه‌های عاشقانه می‌خواندیم. من با بچه‌هایم زیاد بازی می‌کردم.

همین فردا قرار است دختر کوچکم را به پارک ببرم. تا آنجایی که توانسته‌ام بچه‌ها را به پارک و شهربازی برده‌ام.

زن و شوهر چگونه می‌توانند زندگی خوبی کنارهم داشته باشند؟

گذشته از عشق و محبت و فداکاری، آنها باید به مسائل اقتصادی هم توجه کنند. از همان ابتدا با تلاش و کوشش و یک دوره سختی کشیدن به فکر تهیه مسکن و وسایل زندگی باشند.

رفاه الزاما خوشبختی نمی‌آورد، اما نبودنش می‌تواند مشکل‌ساز باشد. زن و مرد باید برنامه‌ریزی‌های درست داشته باشند و با تلاش و صرفه‌جویی و پس‌انداز به استقلال مالی برسند. از این گذشته باید اصول زناشویی را یاد بگیرند.

هرکس به دنبال هرکاری که می‌خواهد برود باید دوره ببیند، اما متاسفانه ما این دوره دیدن را برای ازدواج لازم نمی‌دانیم و خیلی‌ها بعد از شکست‌های شدید تازه متوجه می‌شوند چه اشکالاتی در کار خودشان بوده و چه اصولی را باید یاد می‌گرفته‌اند. دانستن اصول اعتقادی و مذهبی هم بسیار مهم است.

آیا مهریه را ضامن دوام زندگی می‌دانید؟

نمی‌توانم در این زمینه حکمی کلی بدهم و باید به آمارها مراجعه کرد. شاید مهریه بالا ضامن خوشبختی نباشد، اما در بعضی جاها می‌تواند یک زندگی را نجات دهد. رعایت مهریه در اندازه معقولش درست است.

کسی که ثروتمند است نباید سه شاخه گل مهریه کند، اما اگر دختروپسری به هم علاقه دارند و وضع مادی‌شان تعریفی ندارد، لازم نیست رقمی مهر کنند که بخواهد جنبه مشکل‌ساز پیدا کند.

در خانه شما سالارید یا خانم‌تان؟

با سالار بودن هیچ‌کدام موافق نیستم، عشق‌سالاری را درست می‌دانم. زن، مرد و بچه‌ها باید اصول عشق را بیاموزند و به مهر و عاطفه اجازه بدهند در زندگی حرف اول را بزند.

چه تعداد فرزند را مناسب می‌دانید؟

این هم بستگی به خانواده دارد. شاید یک پدرومادر یک بچه داشته باشند و نتوانند همان یکی را هم خوب تربیت کنند.

اما هستند خانواده‌هایی که هفت هشت بچه دارند و همه را به بهترین شکل ممکن به جامعه تحویل داده‌اند.

پدرومادری که بیش از یک فرزند دارند باید به بچه‌ها یاد بدهند به هم علاقه داشته باشند و خواهروبرادر خوبی برای هم باشند.

منزل کدام منطقه است، آپارتمان‌نشین هستید ؟

ما در آپارتمانی در خیابان فرمانیه سکونت داریم.

نظرتان راجع به فرهنگ آپارتمان‌نشینی چیست؟

ما ایرانی‌ها خیلی زود عناصر پیشرفته را وارد زندگی خود می‌کنیم، اما فرهنگ آن را رشد نمی‌دهیم. موبایل را زود وارد کردیم و الان همه ما موبایل داریم، اما به‌هیچ‌وجه فرهنگ آن را نداریم و به جای آن که از این وسیله برای تسهیل زندگی استفاده کنیم آن را صرفا در جهت منافع شخصی به کار می‌بریم.

ماشین وارد سرزمین ما شد، اما فرهنگ رانندگی را همگام با توسعه خودرو پیشرفت ندادیم. آپارتمان را هم به زندگی‌ها افزودیم، اما دریغ از فرهنگ آپارتمان‌نشینی.

ما در یک مجتمع 33 واحده زندگی می‌کنیم. البته بیشتر همسایه‌ها با هم مشکلی ندارند اما یک آقایی در آنجا اصرار دارد همیشه مدیر باشد و بقیه از او تبعیت کنند.

البته او قصد مسئولیت‌پذیری ندارد و فقط می‌خواهد حکمرانی کند و وقتی به مدیریت انتخاب نمی‌شود عصبانی می‌شود و شارژش را نمی‌پردازد. ما هنوز راه زیادی داریم که در این زمینه باید بپیماییم.

رابطه‌تان با همسایه‌ها چگونه است؟

عالی. ما در هر طبقه چهار واحدیم. یکی ما هستیم و آن سه تای دیگر یک خانواده‌اند به نام خانواده ممقانیان.

آقای ممقانیان اهل تبریز به همراه پسر و عروسش و همچنین دختر و دامادش هم در همان طبقه ساکن‌اند. آنها همسایه‌های فوق‌العاده‌ای هستند و به ما خیلی محبت می‌کنند. ما هم دوستشان داریم و نسبت به آنها حس یک خانواده را داریم.

چگونه به این حیطه بازیگری کشیده شدید؟

باور کنید از همان پرقنداقم عاشق بازیگری بودم. اما در دوران دبیرستان به طور جدی برای این کار تصمیم گرفتم.

وقتی دوران دبیرستان تمام شد وارد دانشگاه شهیدبهشتی شدم و آنجا روان‌شناسی خواندم چون حس می‌کردم دانش روان‌شناسی می‌تواند به بازیگری کمک کند.

پس از آن به فرانسه رفتم و در آنجا در رشته تئاتر و بازیگری ادامه تحصیل دادم. انقلاب که شد من درسم را نصفه نیمه رها کردم و برگشتم.

در اینجا سال 60 برای اولین بار در فیلم «مرگ یزدگرد» آقای بهرام بیضایی بازی کردم و این اولین کار من بود. همان سال وارد تلویزیون شدم و الان 34سال است که در خدمت مردم هستم.

به برنامه پربیننده هوشیار و بیدار برگردیم که محصول سال‌های 65 تا 67 بود. ظاهرا این مجموعه در برنامه کودک روزهای جمعه پخش می‌شد، اما گذشته از بچه ها، بسیاری از بزرگ‌ترها هم دوستدارش بودند. از خاطراتتان در ساخت آن و همچنین عکس‌العمل مردم بگویید.

آن برنامه من را در دل مردم برد و خیلی سریع من را به چهره‌ای شناخته‌شده تبدیل کرد. من جزء کارهای اولم بود، اما مرحوم یوسف‌بیگ پیشتر هم کارهایی داشت.

با این حال از آن به بعد همه من و ایشان را به نام‌های هوشیار و بیدار می‌شناختند. از یک نقطه نظر بگوییم واقعا آن مجموعه مهم‌ترین کار من و محسن یوسف‌بیگ محسوب می‌شد.

هنوز که هنوز است تقریبا از هر صد نفر که من را می‌بینند به خاطر همان برنامه 99 نفرشان لبخند می‌زنند و با این کار حس دوست داشتن را القا می‌کنند.

خیلی از آنها قدردان و سپاسگزار زحماتی هستند که ما کشیده‌ایم. آن زمان دوران جنگ بود و مردم ما به خاطر آزارهای بمباران و حملات صدام تحت فشار بودند و وجود یک برنامه شاد جدا مایه خوشحالی مردم می‌شد.

من به یاد دارم وقتی که ما برنامه را ضبط می‌کردیم وسط کار ناگهان وضعیت قرمز اعلام می‌کردند و ما مجبور بودیم کار را در نصفه رها کنیم و به پناهگاه برویم و بعد از اعلام وضعیت سفید برگردیم و کارمان را ادامه دهیم.

هنگام پخش برنامه هم شرایطی مشابه جریان داشت. بچه‌ها داشتند پای تلویزیون برنامه هوشیار و بیدار را تماشا می‌کردند که ناگهان وضعیت قرمز اعلام می‌شد و همگی باید به جایی امن پناه می‌بردند و بعد از اعلام وضعیت سفید پخش برنامه ادامه پیدا می‌کرد.

شما کارهای کمدی زیاد انجام داده‌اید. ازجمله سریال «یک مشت پر عقاب» که در آن نقشی بسیار خنده‌دار ایفا می‌کردید. سوالی که برای بسیاری از مردم پیش می‌آید این است که چطور خودتان می‌توانید یک‌چنین نقشی را تا این اندازه خوب و مسلط بازی کنید و به خنده نیفتید؟

در همه جای دنیا همه هنرمندان بزرگ مانند چارلی چاپلین می‌توانند همزمان دو نقش جدی و شوخی را ایفا کنند.

ما برای ضبط یک سریال آن‌قدر تمرین می‌کنیم که دیگر جنبه خنده‌دارش از بین می‌رود و به‌راحتی می‌توانیم آن نقش را پیاده کنیم.

اما سریال‌های 90 شبی که خیلی سریع نوشته و اجرا می‌شود و در آن بداهه‌گویی به کرات رخ می‌دهد، این‌طور نیست.

هنگام ضبط هنرمندان بارها به خنده می‌افتند و گاهی اوقات این خنده‌ها را ضبط می‌کنند و در انتهای همان برنامه به صورت پشت صحنه برای مردم نشان می‌دهند.

سریال 90 شبی وقتی برای تمرین باقی نمی‌گذارد، اما در تئاتر یا سریال جدی‌تر تمرین آن‌قدر زیاد است که دیگر جنبه خنده‌آورش برای بازیگر از بین می‌رود.

شما عاشق کارتان هستید. راجع به سختی‌ها و شیرینی‌های این کار صحبت کنید.

عشق در انتخاب کار بسیار مهم است. سختی‌های حرفه بازیگری بسیار زیاد است و گاهی از تحمل فرد خارج می‌شود.

خیلی‌ها فکر می‌کنند افراد مشهور مرفه‌اند و از وضع مالی خوبی برخوردارند درحالی الزاما این‌گونه نیست و ما چهره‌های معروف زیادی را داشته‌ایم که درنهایت فقر از دنیا رفته‌اند.

اما به نظر من بزرگ‌ترین حسن آن ارتباط دوستانه با مردم است و این بر من تاثیری فوق‌العاده می‌گذارد.

کدام نقشی که تا به حال بازی کرده‌اید را بیشتر از بقیه دوست داشته‌اید؟

نقش باباپنجعلی در سریال پایتخت از طرف مردم بسیار استقبال شده و من هم به دلیل این استقبال و همچنین تفاوت سنی و رفتاری آن با خودم، خیلی دوستش دارم.

چه نقش‌هایی را دوست دارید در آینده بازی کنید؟

من هر فیلم یا سریالی که می‌بینم و خوشم می‌آید دوست دارم در آن بازی کنم. تجربه بازیگری در نقش‌های مختلف برایم لذتبخش است.

از سریال‌های قدیمی ایرانی کدام‌ها را بیشتر دوست داشته‌اید؟

سریال دایی جان ناپلئون از آقای تقوایی و سریال هزاردستان از مرحوم حاتمی را خیلی دوست داشته‌ام. کلا سریال‌های قدیمی را بیشتر از جدیدها علاقه دارم و احساس می‌کنم کارهای جدید بیشتر تکرار قدیمی‌هاست.

اهل صرفه‌جویی هستید؟

بله، صددرصد. کسی که صرفه‌جویی می‌کند، می‌تواند به ثروت برسد. من خودم به خاطر صرفه‌جویی توانسته‌ام یک زندگی خوب را شکل بدهم.

اما دوستانی را می‌شناسم که مانند من درآمد داشته‌اند، ولی به دلیل ریخت و پاش فراوان نتوانسته‌اند یک زندگی خوب و ایده‌آل داشته باشند.

با دیدن آنها بیش از پیش به این نتیجه رسیده‌ام که رعایت صرفه‌جویی تا چه اندازه برای یک زندگی واجب و ضروری است.

ما باید ریخت و پاش‌های بی‌دلیل و بی‌فایده را کنار بگذاریم و با بودجه‌بندی درست، خرج را به کمتر از دخل تقلیل بدهیم.

باید سعی کنیم که از طرق مختلف درآمد را افزایش دهیم و به این ترتیب به تامین آینده خودمان و فرزندانمان کمک کنیم.

چه فایده‌ای دارد که بالاترین مبلغ را دربیاوری و همه آن را خرج کنی یا خودت را زیر بار فشار قرض و قوله ببری.

من همیشه اعتقاد دارم باید به درآمد توجه کرد و برطبق بودجه خانواده پیش رفت. رعایت اصول اقتصادی حتی به رشد یک زندگی کارمندی هم کمک می‌کند و موجب شیرینی آن خواهد بود.

شاید به یک نفر اهل بریز بپاش یک میلیارد تومان پول بدهند. شش ماه زمان برای او کافی است تا آن مبلغ را دود کند.

اما اگر به یک نفر که قدر پول را بداند ده میلیون تومان بدهند آن مبلغ را در حساب بانک مسکن می‌گذارد تا بدان طریق پایه خانه‌دارشدن را برای خود بزند. خوشبختی مادی و معنوی در دست خود ماست.

در انجام کارهای خانه به همسرتان کمک می‌کنید؟

بله. تا آنجایی که می‌توانم به او کمک می‌کنم. در چیدن میز، سفره‌ جمع کردن و گاهی اوقات ظرف شستن به همسرم کمک می‌کنم.

گاهی هم برای نظافت خانه در جابه‌جا کردن اشیا سنگین به او کمک می‌کنم. به طورکلی هرکاری از دستم بربیاید در خدمت خانواده خوبم هستم.

آشپزی هم می‌کنید؟

حقیقتش را بخواهید نه. چون راستش آشپزی همسرم آن‌قدر عالی است که هیچ گاه لازم نشده من در این زمینه کمکی کنم. دستپخت خانمم یکی از بهترین دستپخت‌های دنیاست.

خرید خانه با کیست؟

با خودم‌. به نانوایی، تره‌بار و فروشگاه‌های مختلف می‌روم تا آذوقه و دیگر مایحتاج خانه را تهیه کنم. حضور در جامعه یکی از نیازهای روحی‌ است و به بودن در میان مردم علاقه دارم.

خرید بهانه خوبی است تا بتوانم از میان مردم بودن لذت ببرم. در پارک، مغازه‌ها، فروشگاه‌های زنجیره‌ای و دیگر نقاط هموطنان بسیارعزیزم را می‌بینم و شاد می‌شوم.

اهل رفت و آمد خانوادگی هستید؟

بله. خوشبختانه ما خانواده بزرگی هستیم و برای حفظ قوام زندگی با هم قرارگذاشته‌ایم که همگی به همراه بچه‌ها و عروس و دامادها ماهی یک‌بار در خانه یک نفر جمع شویم تا دیدارها تازه شود و جان بگیریم.

ماهی یک‌بار دورهم جمع می‌شویم، گل می‌گوییم و گل می‌شنویم. با هم یک تعاونی کوچک هم راه‌انداخته‌ایم.

هرکدام از ما مبلغی را در هر دیدار به‌عنوان وام می‌گذاریم و به این ترتیب هردفعه نوبت وام گرفتن یکی از ماست و یک خانواده دست پر از این مهمانی بیرون می‌رود.

مهمانی ماهانه ساده برگزار می‌شود؟

ما اهل سادگی هستیم و با همسرم و خانواده قرارگذاشته‌ایم در هر مهمانی که نوبت ماست فقط لوبیاپلو بدهیم.

یک نفر به 40 نفر لوبیاپلو می‌دهد، اما بعضی‌ها به سفره‌های تجملاتی علاقه دارند. من این سختگیری‌ها را نمی‌پسندم و احساس می‌کنم باعث کم شدن رفت و آمدها و سردی رابطه می‌شود.

رابطه شما با خواهرزاده‌ها و برادرزاده‌ها چگونه است؟

خیلی خوب. هرکاری از دستم بربیاید برایشان انجام می‌دهم. یکی از خواهرزاده‌هایم که در کیش مغازه دارد همین امروز تماس گرفت و گفت تعدادی پتو آورده و از من پرسید آیا در هتل‌ها آشنایی دارم که او بتواند آنها را به وی بفروشد.

من هم که یک آشنا در هتل داشتم شماره را به او دادم تا به این طریق کمکی به او کرده باشم.

فکر می‌کنید پدربزرگ خوبی می‌شوید؟

من فکر می‌کنم هر پدری که فرزندش را دوست داشته باشد، می‌تواند پدربزرگ خوبی هم بشود. همان‌طور که پیشتر گفتم من عاشق همسر و فرزندانم هستم و احساس می‌کنم در آینده هم پدربزرگی مهربان و خوب خواهم شد.

اهل مطالعه هستید؟

بله‌. من و خانواده‌ام اهل مطالعه هستیم. ‌ به خواندن کتاب بینوایان ویکتور هوگو علاقه زیادی داشتم.

کجا سفر رفته‌اید و به کدام مناطق بیشتر علاقه دارید؟

من به‌شدت اهل مسافرتم و به همه جای دنیا سفر کرده‌ام. در ایران بیشتر از همه جا به رشت علاقه دارم چون خانواده همسرم آنجا هستند و دوستان زیادی در رشت داریم. جای بسیار خوش آب و هوایی است و من آنجا را بسیار دوست دارم.

برای دوران سالمندی چه برنامه‌هایی دارید؟

قصد دارم به شهری غیر از تهران مهاجرت کنم که خوش آب و هوا باشد و بقیه عمرم را در آنجا بگذرانم.

و کلام آخرتان برای هموطنان و خوانندگان جام‌جم ؟

بهترین آرزوها را برای تک‌تک‌شان دارم و امیدوارم هر روزشان بهتر از دیروز شود.

ضمیمه چاردیواری

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها