در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
این منم. همان که روزی تمام ابرها فقط به خاطر من میباریدند و زمین گسترده شده بود تا من خرامان خرامان روی آن راه بروم. فکر میکنی هذیان میگویم پسرم؟ نه من امروز توام که دیروز رسیده بودم. من هم مثل تو بودم با همین ستبری سینه و شیرینزبانی.من دیروز، امروز تو بودم مغرور و سرکش، سربلند و سینه ستبر. بیقرار، ناآرام، شوریدهسر و جوان. امروزم را میبینی که جوانیام را در کوچهها با پشت خم جستجو میکنم. نشنیدهای که میگویند:
خمیده پشت از آن گشتند پیران جهاندیده / که اندر خاک میجویند ایام جوانی را من پشتم خم نیست، قامتم رساست، گوهر گرانبهایی به نام جوانی را در مسیر بزرگ شدن تو گم کردهام. در همین کوچههایی که رد پایت را به یادگار قاب گرفتهاند، در همین خیابانهایی که تو فکر میکنی درختانش به احترام تو ایستادهاند، زیر همین بارانهایی که دوست داری دو نفره بدون چتر در آن راه بروی، روزنامه بخوانی، اساماس بفرستی، خاطره تعریف کنی و سیاست ببافی. من در همین جاهایی که گفتم دارم دنبال جوانیام میگردم. خم شدهام تا ببینم در کدام پیادهرو، گمشدهام را میتوانم پیدا کنم.
این منم. همان جوان دیروز و پیر امروز، من زندگی را به بازی نگرفتم، در زندگی بازی کردم تا تو شاد بمانی، تا تو بزرگ شوی تا تو جدی زندگی کنی.
من روزی کودکی سرحال بودم که فقط آسمان را به خاطر بادبادکهایم دنبال میکردم. بعد جوان شدم، دوست داشتم رد پرندگان را در آسمان تماشا کنم و فردایم سرشار از آفتاب و امید بود. بزرگسال شدم، پدر شدم، تمام شادیهایم در لبخند تو خلاصه میشد و صدای جغجغهات مرا تا رویا میبرد، تا آن سوی ابرها تو را بر شانههایم میگذاشتم تا بزرگتر دیده شوی و از آن بالا جهان را بهتر ببینی.
من پدر بودم. پدر تو که امروزم را فدای فردایت میکردم، در شب راه میرفتم تا به صبح سپید تو برسم. یادت نمیآید ولی من یادم هست که گاهی نصف بیشتر غذایم را به تو میدادم و از سیر شدنت لبریز از شادی میشدم.
من آن روز پدر تو بودم در خیال خودم و خودت و امروز پدر توام در خیال خودم. روزی تمام آرزوی من دست کشیدن به موهای تو بود و دیدن اولین دندانت، جهان را برایم آنقدر شیرین کرد که ولیمه دادم.امروز فقط از نظر تو موقع عطسه کردن متوجه آفتاب میشوم.
کاش میدانستی پدر یعنی چه، مادر یعنی چه؟ البته روزی خواهی دانست که دیگر نه از «تاک نشانی خواهد بود و نه از تاک نشان.»
من سینهام درد میکند، چشمم کم میبیند، دندانهایم دارند میریزند و زبانم دارد سکندری میخورد، اما عشق به فرزندانم هر روز جوانتر و جوانتر میشود.این منم، همان کودک دیروزهای دور، پدر دیروز و پیرمرد امروز که شاید خندههایم هم برایت شیرین نباشد. ولی باور کن فرزندم، عـشق تو هر روز جوان و جوانتر میشود.
من نه شایسته ترحمم نه لایق دیده نشدن، من را همین گونه که هستم، بپذیرید، من دارم دنبال فردایم میگردم، از خدا میخواهم صدای عصایم شما را اذیت نکند و از شما میخواهم مرا ببخشید که تقتق عصایم مثل لالاییهای سالهای پیشم شیرین نیست.
به انگشت عصا پیری اشارت میکند هر دم
که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا.
علی بارانی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: