
سکوت ، فریاد است
اللهم لبیک
نمی دانم چه به طلبم؛
قدمگاه زهرا
اسم حسین (ع) را که آوردم... لااقل زبانم را باز کن که عقده های 10 ساله را از کوه مروه جاری سازم. یعنی سبک شدن هم حق من نیست؛ می بینی؛ آن دو نفر را می گویم. هفت دور سعی آنها تمام شد. رودر روی هم نشسته اند و هق هقشان همه را متوجه خودشان کرده. چه می خواهند؛ آن که بی تابتر است ، مادرم است و آن که درمانده است ، پدرم. باورشان نمی شود، همان زهرای قبلی را از خدا تحویل بگیرند. پای آمدن ندارند. نگاه دزدکی آنها را می بینی؛ در انتظار چه هستند؛ زهرا خودش از کالسکه بیرون آمده و روی پای خودش با همان کفش کتانی بر بلندای مروه می ایستد و دستان خود را به سمت آنها دراز می کند. «منم زهرا،زهرا اسدی که با 10 سال تاخیر برگشته.» اشکم را پاک می کنی ، بی بی؛ بعضی وقتها که دلم برایشان کباب می شود، دوست دارم یک طوری از شرم خلاص شوند، اما وقتی می بینم همه دلخوشی این دختر عمو و پسر عمو همین زهرای استخوانی و بی تحرک است ، حرفم را پس می گیرم و بازهم در لاک حکمت فرو می روم . حالا بی بی ، برای رضای اینها هم که شده آن چشمه خوشبختی را نشانم بده. زمزم من کجاست؛ نبینم که سرت پایین باشد. از توکل سر خوردم و افتادم تو چاله توقع. خوب ، دست خودم نبود. بیا؛ این تار موی زهرا در گرو تقصیر. این تار موی من است؛ پس اینها چیست که بر زمین جاری می شود. گناهانم؛ همه خطاها از وجودم رانده شده؛ یعنی حج یک فرصت مجدد است؛ تولدی دیگر برای آغاز زندگی دیگر؛ پس چرا این جماعت از حج برگشته ، مجددا گرفتار گناه می شوند. وفای به عهده سخت است؛ چرا داری پرونده ام را به سمت کعبه می بری. بیاییم؛ طواف نسائ مانده است؛ ولی هنوز پرونده سعی من ناتمام است. وظیفه ام تمام شد؛ باقی از اوست؛ به سمت او می بری ام که خیلی دست و پا نزنم؛ باز هم حجرالاسود و نیت و شوط و ذکر و چرخش. انگار کالسکه گهواره ام شده است و دستانت تکانم می دهد. بی بی ، چرا این طواف آخر را هم می خندی ، هم می گریی؛ گاه با خود می شوی ، گاه با من و گاه نمی دانم با کی. خدا؛ در چند قدمی خانه اش می گردی که چرخ روزگار را درست پشت سر بگذاری؛ پس من چی؛ با شما همراه شوم؛ این سنگ نشانه است؛ از بهشت آمده است؛ این سنگ که روزگاری سفید بود، چقدر سیاه شده. گناهان انسان سیاهش کرده؛ ببین چه تلاشی می کنند که دستشان به حجرالاسود برسد. رسیدیم به این نشانه. حالا من مانده ام و نماز طواف نساء. چرا کالسکه ام را رها کردی ، بی بی جان؛ بی بی ! با شما هستم. به مقام ابراهیم رسیدیم. نه ، بی بی فاطمه. هنوز چاه زمزم خوشبختی را نشانم ندادی . کجا می روی؛ حالا؛ حالا که این همه تعلق خاطر شما گریبانگیرم کرده . حالا که شما زمزم امیدم شده ای و نشاطم می دهی؛ نرو، بی بی. برگرد. اگر در جمعیت دور کعبه گمت کنم ، چی . بیا تنهایم نگذار. بی بی ! یعنی این فریاد کارساز نیست ؛ اصلا خوشم نمی آید لبخند خداحافظی ات را ببینم . این لبخند از کنار قبرستان بقیع یک دم با من همراه بود تا کنار کعبه . برگرد. بی بی جان ! مرا تنها نگذار. چی؛ خدا؛ نگاهم را برگردانم؛ به کجا؛... چه عظمتی دارد این کعبه . دارد آرامم می کند. راست می گفتی . حالا خدا را جوری دیگر می بینم. دیگر گردنم خم نمی شود که تو را نیز ببینم. حال فقط کعبه است و کعبه . یعنی زمزم من از آن ناودان طلایی جاری می شود؛ پس چرا برنمی گردی... |
چرا به مروه نمی رسیم؛
حجکم مقبول
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
دکتر همایون میگویدحقیقت امام فراتر از چیزی است که در انتظارش هستیم
رئیس صندوق رفاه دانشجویان وزارت علوم در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد