چنانچه بخواهیم تحلیلی دقیق از سیاست خارجی ایالات متحده امریکا ارائه دهیم ، لازم است در ابتدا بینش و دیدگاه سیاستمداران و سیاستگذاران کاخ سفید را مورد بررسی قرار دهیم ، چرا که هر چند ساختار سیستم حاکمه و نهادهای پایدار در امر سیاستگذاری موثر می باشند ولی اشخاص و افراد تصمیم گیرنده نیز بی تاثیر در این فرآیند نمی باشند.
کد خبر: ۲۵۹۳۹
همانطوریکه می دانیم تیم جورج بوش ریاست جمهوری امریکا را افرادی موسوم به نومحافظه کاران (نئو کانسرانیسم) تشکیل می دهند. بسیاری از این افراد همان اعضای تیم جورج بوش پدر هستند ، دیک چنی (مشاور ریاست جمهوری) ، لیبی (رئیس امور کارکنان) ، ادلمن (مشاور سیاست خارجی) ، ولفوویتز (مرد شماره دو وزارت دفاع) ، افراد دیگری چون داگلاس فیت ، استفان هادلی ، ریچارد پرل و... این افراد عمدتا نظریاتی متفاوت از سایر اعضای افراد کاخ سفید و اعضای دولتی جورج بوش دارند، آنهابا کسانی چون کالین پاول ، رایس آرمیتاژ و... اختلاف عقیده دارند. چنانچه بخواهیم تاریخچه پیدایش این جناح تازه (محافظه کاری نو) را بررسی کنیم باید بگوییم که سابقه تاریخی دیدگاههای محافظه کاران جدید به زمان جنگ سرد بر می گردد. مخالف اولیه نظریات آنان نه بیل کلینتون (رئیس جمهوری سابق) بلکه هنری کسینجر محافظه کار بود. آنان مخالف سرسخت هنری کسینجر و ریچارد نیکسون - طراحان تز تشنج زدایی - بودند. اولین محافظه کاران جدید، روشنفکران عموما یهودی چپ گرا بودند که بین ده های 1950 و 1960 با مشاهده سرکوبی ها در اروپای شرقی و ضعف غرب در مقابله با آن به راست گرایش یافتند. کریستول بنیانگذار این جنبش بیان می کند که محافظه کاران جدید لیبرالهایی هستند که توسط واقعیت مورد تهاجم قرار گرفته و در مقابل ، لیبرالیسم عضله دار یا چکمه پوش را ابداع کردند. ایدئولوژی نسل جدید محافظه کارانی چون ولفوویتز، پرل و کاگان ریشه در اعتقاد به برتری تمدن غرب بویژه نوع امریکایی آن همراه با سرمایه داری لیبرال و دموکراسی جنوسونیسمی است که با نوعی تعصب مسیحیت مبنی بر گسترش خود بر عالم امتزاج دارد. اولین نبرد تاریخی محافظه کاران جدید با دکترین کسینجر شروع شد ، کسی که واقعگرا محسوب می شد و به سیاست موازنه قدرت در امور خارجی اعتقاد داشت . سیاست تنش زدایی و مسایلی چون خیانت به تایوان و نزدیکی به چین از دیدگاه آنان ، امتیاز دادن به دشمن بود. مخالف اصلی دکترین کسینجر در سالهای 1970 ، سناتور دموکرات هنری جکسون بود. او معتقد بود که اتحاد جماهیر شوروی بایستی با برتری امریکا روبرو شود. پرل که شغل خود را به عنوان دستیار جکسون تازه شروع کرده بود، تصویب سیاست کنترل تسلیحاتی دکتر کسینجر در سنا را با مشکل مواجه ساخت . در سال 1976 محافظه کاران جدید پیروزی قابل ملاحظه ای در مقابل دکتر کسینجر بدست آوردند. در این زمان آنها رئیس وقت سازمان را متقاعد ساختند که با تشکیل تیم «ب» سیاست های اتمی شوروی را مورد بررسی قرار دهد. پل ولفوویتز یکی از اعضای ده نفره این تیم گزارشی را به تصویب رساند که در آن اتحاد جماهیر شوروی درصدد توسعه تسلیحاتی خود و سبقت جویی از ایالات متحده بود. آنهانتیجه گیری کردند که سیاست کنترل تسلیحات و تنش زدایی را رها کرده و بر دامنه زرادخانه های تسلیحاتی امریکا بیفزایند. چهار سال بعد در زمان ریاست جمهوری رونالد ریگان محافظه کاران جدید بخت خود را مجددا آزمودند. رونالد ریگان که در زمان ریاست جمهوری روزولت یک دموکرات محسوب می شد به زودی تبدیل به قهرمان ملی محافظه کاران جدید گردید. از آن به بعد بود که ایدئولوژی اصول گرا در بند لیبرالیسم و سیاست خارجی از بند پراگماتیسم رهایی یافت . تردیدی نیست که سیاست تسلیحاتی رونالد ریگان عامل مهمی در ورشکستگی سیاسی اتحاد جماهیر شوروی بوده و همچنین تردیدی نیست که در دوران ریاست جمهوری ریگان نظریات محافظه کاران و حزب جمهوریخواه دچار تحول گردید. در زمان ریاست جمهوری بوش پدر پراگماتیسم دست بالا را داشت بنابراین تصور می شد که در زمان روی کار آمدن بوش پسر نیز همان سیاست ، از سوی اعضای تیم جورج بوش پدر که اکنون بوش پسر را یاری می کنند ، دنبال می شود. البته در میان نزدیکان بوش افرادی مثل پاول وجود دارند که به نوعی پراگماتیک عمل می کنند ولی غلبه با نظریات و تفکرات کسانی چون ولفوویتز ، لیبی و پرل که اصول گرایان محافظه کاری جدید هستند ، می باشد. برای کسی چون رامسفلد منافع ملی و اعمال قدرت اولویت دارد ولی برای ولفوویتز منافع ملی در تغییر جهان بر اساس ارزشهای امریکایی منعکس می گردد. برای محافظه کاران جدید تنها امنیت و تفوق امریکا در دنیا مطرح نیست بلکه برای آنهاچگونگی بهره برداری از این تفوق برای پیشبرد برنامه های سیاسی مورد نظر است . هنگامی که ولفوویتز می نویسد: هیچ کس نمی تواند واقع گرا باشد به گونه ای که روایت واقعگرایانه حقوق بشر به عنوان ابزار اصلی سیاست خارجی امریکا را نادیده بگیرد، تفاوت خود را با لیبرال دموکراتها و جمهوری خواهان سنتی آشکار می سازد. یک هفته پیش از 11سپتامبر ، ولفوویتز سیاست حمله و تصرف عراق را مطرح نمود. او استدلال می کرد برای مقابله با تروریست باید به تغییر شکل خاورمیانه پرداخت . البته این صحبت او با مخالفت واقع گرایان و پراگماتیسم ها رو به رو شد و حتی بوش هم چندان با وی موافق نبود اما سیاست خارجی بوش در خلال جنگ افغانستان به نفع محافظه کاران نو تغییر جهت داد. از آن به بعد تصرف عراق تغییر رژیم و سیاست پیشدستی دستورالعمل سیاست خارجی قرار گرفت . به نظر می رسد که توجیه و تبیین خط مشی سیاست خارجی امریکا چنانچه از زبان سیاستمداران عالیرتبه امریکا از جمله جورج بوش بارها شنیده شده است - مبتنی بر نبرد بین خیر و شر می باشد. همین امر نمایانگر آبشخور تفکرات اعضای کاخ سفید از اصولگرایان محافظه کاری نو می باشد.

پژوهشگر: شهلا باقری
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها