به مناسبت سالگرد سرنگونی هواپیمای مسافربری ایران توسط ناو آمریکایی

میرشکاک و سربازان جامعه ی باز !

عین القضات همدانی می گوید «شعر، آینه‎ی روزگار است» سخنی که پیش و بیش از هرچیز بیانگر مسوولیت تاریخی و اجتماعی هنرمندان و اهالی قلم است.
کد خبر: ۱۱۵۰۷۵۲
میرشکاک و سربازان جامعه ی باز !

به گزارش جام جم آنلاین،‌ شعر انقلاب و شاعران دغدغه مند آن در طول چند دهه اخیر شاید بیشتر از هر دوره ای مصداق این سخن عین القضات بوده اند، شاعران انقلاب اسلامی همواره در کنار مردم از آرمان ها و ایستادگی ها و مظلومیت ها نوشته و گفته اند.

پس از فاجعه ی تلخ و غیر انسانی حمله‎ی موشکی ناو امریکایی به هواپیمای مسافربری ایرانی و به شهادت رسیدن هموطنان بیگناهمان کم نبودند چهره های شناخته شده ادبیات که با کلمات شان در این سوگ همراه داغدیدگان شدند از جمله یوسفعلی میرشکاک که شعر «سمندر سفر رنج» را سرود .

قبل از آن که بخش هایی از این شعر به نسبت بلند را بخوانیم باید به پیشانی نوشت شعر توسط میرشکاک اشاره کنم که شاید از خود شعر مهمتر باشد،‌این نویسنده و شاعر انقلابی برای ثبت در تاریخ بر بالای این شعر نوشت:

به مناسبت سرنگونی هواپیمای مسافربری ایران

به دست سربازان جامعه‎ی باز

و اما بخوانیم سطرهایی از شعر «سمندر سفر رنج»:

دریا! دریا! صبور و سرد چرایی

دست گشادی نیاز را و نشستی

دیری در معبد سکوت سترون

بر دل داغ هزار سرو سیه پوش

در سر تصویر مرگ سرخ سیاووش

در چشم اما عبور آتش و آهن

دریا! با تازیانه های فرنگان

خونین بر گرده ات گشاده زبانها

تا کی خواهی صبور و سرد به جا ماند؟

لختی یاد آر از آن شکوه که پژمرد

چون زخمی شعله ور که در جگر من

دیوی شد ژرف کاو و جان مرا خورد

از بس آمد شد غریبه ی غربی

موج دروغین گرفته گرم به سیلی ت

دریا! راضی مشو فرنگ بریزد

خون سیاوُش وشان به دامن نیلی ت

دریا! آه ای دل دریده ی سهراب!

خون منی، نقش تازیانه ی بهرام!

اشک منی بر تن فسرده ی بیژن!

آه خلیج شکسته! تیشه ی فرهاد!

تا کی در بیستون شیون شیرین

نفرین مادران شیفته در باد؟

نعش جوانان به روی شانه ی گرداب؟

دیدی آه ای خلیج خون نیاکان

سیمرغ خونچکان چگونه فرو ریخت؟

دیدی و از شرم خویش در پس هر پلک

چشمی پنهان شدت، چو ماتم پاکان

در دل دروای من _سراب ستمکار_

ایرانم من خلیج! مرغ گرفتار

بالی خون حسین در شب موعود

بال دگر، خون پر فشان «فرود»م

کز تب روزی که «توس» می زندم راه

می شکفد چشم تر، در آتش و دودم

ایران می گفت و باد با خود می برد

بر هر موج از خلیج خونین، خاموش

آینه ای ارغوانی از شب تاراج

چیزی می شد در آفتاب فراموش

دریا! دریا! سمندرسفر رنج

صاحب زنجی کن از کنام برون آی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها