اشکان سال آخر دبیرستان به دختری علاقه‌مند شده بود. این موضوع را با مادرش در میان گذاشت ولی با مخالفت او مواجه شد.
کد خبر: ۱۰۳۲۱۸۴
دروغ گفتن به‌ خاطر دیه

یک روز هنگامی که در خانه خوابیده بود، زمزمه‌های آهسته مادرش که موضوع را با پدر درمیان می‌گذاشت، شنید. پدرش در برابر خواهش مادر می‌گفت آخر من با چه رویی بلند شوم بروم در خانه مردم را بزنم و بگویم آمده‌ام خواستگاری دخترتان. پسر من نه تحصیلات درستی دارد، نه کاروباری دارد و نه سربازی رفته است. اشکان پیش خودش اندیشید اگر سربازی برود چه بسا بعد از آن بتواند کاری پیدا کند.

به سربازی رفت. در هفتمین ماه خدمت در نامه‌ای به مادرش نوشته بود به نحوی با خانواده دختر صحبت کند و لااقل موافقت اولیه آنان را جلب کند. مادرش از سرناچاری و بدون این‌که چیزی به همسرش بگوید، روزی مادر این دختر را دید و خواسته اشکان را به وی گفت، ولی با پاسخ منفی مواجه شد. مادر اشکان پس از مدتی تردید و دودلی موقعی که اشکان تلفن کرد، نتیجه را به او گفت.

پس از شنیدن این خبر، اشکان بیشتر اوقات در خودش فرو می‌رفت. کمتر حرف می‌زد، باهم خدمتی‌هایش اختلاط نمی‌کرد. روزی هنگامی که سرپست نگهبانی بود، یک لحظه خاطرات را در ذهن خود مرور کرد. احساس کرد همه چیز را باخته و دیگر زندگی برایش بی‌معنی شده است. تصمیم گرفت خودش را خلاص کند. خشاب اسلحه‌اش را درآورد. دو فشنگ مشقی داخل خشاب را با فشنگ جنگی جابه‌جا کرد. سر شعله‌پوش را به زیرچانه خود گذاشت و ماشه را چکاند. پس از اطلاع مسئولان پادگان، اشکان به بیمارستان انتقال یافت. بازپرس کشیک که در صحنه حاضر شده بود، پس از بررسی صحنه به بیمارستان رفت تا مصدوم را از نزدیک ببیند.

لباس‌های اشکان از بیمارستان تحویل گرفته شد. هنگام تفتیش جیب‌های لباس، تکه کاغذی نظر بازپرس را جلب کرد. در آن نوشته شده بود: «ترانه برای همیشه خداحافظ». در مورد حادثه پرونده‌ای تشکیل شد. پدر اشکان پس از حضور در بازپرسی علیه مسئولان پادگان و سه نفر از دوستان هم خدمتی اشکان شکایت کرد. وقتی نامه پسرش به او نشان داده شد، آن را منکر شد و گفت این نامه ساختگی است. کسی دیگر آن را نوشته و در جیب اشکان گذاشته تا رد گم کند. وقتی گفته شد اسلحه کاملا به زیرچانه چسبیده بوده و آثار سوختگی در اطراف محل ورود گلوله وجود داشته و این نشان می‌دهد پسرتان خودش دست به این کار زده است، آن را نپذیرفت و گفت دیگه بدتر. اسلحه را چسباندند زیرگلوی پسرم و او را زده‌اند.

بعد از مدتی شروع کرد به نامه‌نگاری به نهادهای مختلف و مدعی بود دیگران پسر وی را با تیر زده‌اند. مسئولان پادگان هم یا خودشان دست دارند یا می‌خواهند لاپوشانی کنند. در این مدت اشکان همچنان در بیمارستان بود. سرانجام تلاش تیم جراحی به ثمر نشست و با انجام سه عمل جراحی سنگین توانستند زندگی اشکان را نجات دهند. پدر اشکان هر یکی دو روز به دادسرا می‌آمد و پیگیر پرونده می‌شد. می‌گفت مسئولان پادگان با ضاربان دست به یکی کرده و حق پسر مرا تضییع کرده‌اند. حداقل شما به داد ما برسید. پس از چندبار صحبت کردن بالاخره قانع شد پس از بهبودی نسبی پسرش او را به دادسرا بیاورد. یک روز اشکان را که سوار بر ویلچری بود آورد. وضع اسف‌باری پیدا کرده بود.

صورتش به هم ریخته بود و زبانش از دهانش آویزان بود. قادر به تکلم نبود. تکه کاغذی که از جیبش پیدا شده بود را نشانش دادم. با اشاره سر و دستان قبول کرد که خودش نوشته است. خواستم بنویسد که با چه انگیزه‌ای و چرا این کار را کرده است. پدر اشکان شروع کرد به داد و بیداد کردن و مانع شد. با اصرار مجابش کردم اجازه دهد پسرش پاسخ سوال را بنویسد. اشکان نوشته بود: «به‌خاطر ترانه این کار را کردم، اما پدرم خواسته بگویم مسئولان پادگان این بلا را سر من آورده‌اند تا دیه بگیریم.»

دکتر محمدباقر قربانزاده - رئیس دادگاه کیفری یک استان تهران

ضمیمه تپش جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها