در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در حوزه سینما و تئاتر هم او بسیار پرکار بوده است و این روزها فیلم «فرزند چهارم» را در اکران سینماها دارد؛ اما آنچه باعث شد ما امروز پای صحبتهای او بنشینیم در کنار همه کارنامه هنریش، نقشآفرینیاش در زندگی واقعی به عنوان یک قهرمان در مبارزه با بیماری هولناک و سهمگین سرطان است. او تا به امروز سه بار این بیماری را شکست داده است و این روزها هم دور تازه شیمیدرمانیاش را میگذراند و قطعا خواندن این گفتوگو و خاطرات محباهری در مبارزه با بیماری برای همه کسانی که به نوعی با برخی بیماریهای دشوار دست به گریبان هستند، میتواند جالب و تامل برانگیز باشد.
آقای محباهری خیلی دوست داشتم این گفتوگو را با پرسش دیگری آغاز کنم، مثلا بپرسم نقشتان در فیلم «فرزند چهارم» چگونه شکل گرفت یا درباره یکی، دو نمایش که این روزها در حال تمرینش هستید بپرسم، ولی میخواهم این گفتوگو را خیلی خودمانی آغاز کنم، مثل عیادت یک دوست از دوست دیگر. حسین آقای محباهری که در خاطرات کودکی نسل ما سهم بسیاری دارید، حالتان چطور است؟
(میخندد)، اکنون که به روزنامه شما آمدهام، در حال گذراندن مراحل شیمیدرمانی هستم و این بار سوم است که من با این بیماری یعنی سرطان روبهرو شدهام.- دوبار جراحی کردهام. در گذشته، دو تا شش ماه شیمیدرمانی کردم. توی ده سال گذشته این بار سوم است که به سراغم میآید و اکنون در اواخر دوره درمان هستم وآخر مهر باید بروم برای آزمایشها و اسکنهای مختلف که ببینیم این شیمیدرمانی چه جوابی به من داده است.
فکر کنم ذهنتان هم بیشتر درگیر همین موضوع است تا سینما و...؟
اتفاقا برعکس، اصلا به این قضیه فکر نمیکنم. هر چه مقدر باشد همان میشود. اصلا گلهای ندارم. درد را تحمل میکنم. آدمی هستم که با درد خیلی کنار میآیم. مثلا در صحنه تئاتر یک بار وقتی وارد صحنه شدم پوتینم سوراخ بود و میخ بزرگی به پایم فرو رفت تا پایان صحنه هیچ عکسالعملی نشان ندادم. وقتی از صحنه خارج شدم، پایم تقریبا تکهتکه شده بود. تحملم نسبت به درد بالاست. من از اسفند تا خرداد سال گذشته آرزوی دو ساعت خواب داشتم. روز دوم سوم شیمیدرمانیم بود که آرامآرام دیگر خوابم میبرد. پزشک از وضعم به ظاهر راضی است و به نظرش میرسد این درمان موثر است تا ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد. در سختترین شرایط با همه شوخی میکنم، در گذشته و دفعه قبل که میرفتم شیمیدرمانی با بیماران شوخی میکردم. دکتر میگفت زیاد بیا اینجا چون بیماران به روحیه احتیاج دارند. یک بار یکی از این بیماران گفت آقا دلت خوش است. ما مریضیم. مثل اینکه نمیبینی. گفتم ببخشید خانم بعد از شما نوبت من است. من باید شیمیدرمانی کنم، اتفاقا دوز درمانم هم بیشتر از شماست. شما فکر نکنید بنده آمدهام سر به سر شما بگذارم و دور هم بخندیم نه، من خودم هم یکی مثل شما هستم.
داخل بیمارستان برای بیماران دیگر کتاب میبرم و میخوانم، با این بیمار و آن همراه مریض سر به سر میگذارم، با همه شوخی میکنم، به این و آن تلفن میزنم. تقلید صدا میکنم، اذیتشان میکنم.
راستش را بخواهید مساله مهمتر و غم اصلی من به خودم مربوط نمیشود. برای من غمگینی بیشتر به دلیل مرگ مادرم بوده است. درگذشت او برایم واقعا تلخ بود.
به نوعی قهرمان مبارزه با سرطان شدهاید.
دفعههای قبل توده سرطانی یک مورد بود. این بار هر دو ریه، گردن و در شکم من هستند. این بار چهارتایی حمله کردهاند و من با آنها مدارا میکنم. برایشان گوشهای پیدا میکنم که بنشینند نان و ماستشان را بخورند و زیاد درگیر من نشوند. وقتی برای اسکن رفته بودم، اول فکر کردم همان یک مورد است، بعد دکتری که اسکن میکرد، آمد به من گفت آقای محباهری مسائلی هم اینجاست. گفتم چه مسائلی، گفت اینجاها این تودهها هست. گفتم وای چقدر مهمان داریم. مهمان ناخواندهاند. آمدهاند دیگر، چه میشود کرد! باید مدارا کرد. من زندگیم را در لحظه میگذرانم در نتیجه خودم را از چیزی طلبکار نمیدانم. میگویم زندگی مثل فوتبالی است که 90 دقیقه بازی کردیم و حالا داور میخواهد چند دقیقه وقت اضافه بگیرد؛ چقدر خوب! 90 دقیقه را باید تمام شده حساب کرد اکنون بقیهاش جزو شانسهاست. به قول ابن سینا بهتر است به پهنای زندگی فکر کنیم تا به طولش!
در مصاحبهای گفته بودید به محض آشنایی با تئاتر دریافتید تنها کاری که از عهدهاش برمیآیم، همین بازیگری است، عملی روی گردن خود داشتهاید (جایی که تمام اعصاب از آنجا میگذرد)، نترسیدید به هوش بیایید، اعصاب صورتتان فلج شده باشد و در آن صورت بازیگری را از دست بدهید؟
اتفاقا دکتر گفت باید خیلی مراقب باشیم. گفتم بیشتر شما باید مراقب باشید! خاطرهای جالب بگویم از اولین جراحیم. بیمارستان خوابیده بودم. شب بود. طرفهای صبح عمل داشتم. اتاق دوتا تخت داشت. یک تخت خالی بود. حدود ساعت 12 شب بیماری را آوردند و خواباندند. یکی از پرستارانی که داشت منتقلش میکرد به من گفت ببینید اصلا ترس ندارد. ایشان هم عمل کردند. او را دراز کردند و پرستارها که داشتند میرفتند او برگشت و یک نگاه به طرف من کرد و شروع کردم درباره زندگی صحبت کردن که زندگی چه زیبا، قشنگ و دوست داشتنی است و من عاشق زندگی هستم. بزودی حالتان خوب میشود. یک ربعی درباره زندگی سخنرانی کردم. بعد پرستارها آمدند سر بزنند، گفتند وای اینکه مرده است؛ یعنی تقریبا آن برگشت به سمت من آخرین حرکتش بود. ساعت حدود یک بود و من ساعت 6 باید میرفتم برای اتاق عمل. باور بفرمایید اصلا ذهنم مغشوش نشد. داشتم فکر میکردم یک درصد از این بیماری جان سالم به در میبرند و من باید آن یک درصد باشم و مبارزه کنم!
یعنی میخواهید بگویید همواره خوشبین بودهاید و هرگز نگران نشدهاید که بیماری و عوارض درمانش مانع از کار کردنتان شود؟
ممکن است بازی نکنم، ولی به هر حال نقشهایی هست از آدمهای مریضاحوال که میتوانم آنها را بازی کنم. به اضافه اینکه خب توی این مدت نوشتن هم هست مثلا اگر نمیتوانم خودم بنویسم به کسی میگویم بیاید برایم بنویسد. به نظر من زنده بودن در هر شرایطی اصلا قابل مقایسه با نبودن نیست، بودن مهمترین اصل زندگی است. شما تا آخرین لحظهای که نفس میکشید باید از امکاناتتان استفاده کنید. یک دست نیست با دستی دیگر، دو دست نیست با پا، من آقایی را میشناسم روی ویلچر مینشیند، فقط یک دست دارد در جنگ دوپا و یک دستش را از دست داده است. این آدم همیشه میخندد. گاهی اوقات که کمی احساس یاس میکنم، میروم و او را از دور میبینم. میبینم همچنان خندان است. زنده بودن خوب است حتی فقط نفس کشیدن!
در تمام روزهای سخت بیماری، در فراز و فرودها، مداوا، درمان، چه انگیزهای یاریتان کرد؟ چه چیز زندگی به شما برای رهایی از بند بیماری و ادامه حیات نیرو میداد؟
لذت بردن از یک نگاه و حتی شنیدن صدا، صدای پرنده، دیدن درخت، گل، آدمها، پیرمردها، پیرزنها، حس نسیم، اینها چیزهایی است که طبیعت گذاشته است و ما به آن فکر نمیکنیم، خیلی مهم است. دومین کار، فکر کردن است. تخیل کردن برای هنرمند اصل است. تخیل دست خودمان است. میتوانیم چیز زیبا بسازیم. اگر چیزی به نظرت خوب نیست، هوای آلوده است. اگر کاری از دستمان برنمیآید، در تخیلمان هوا را صاف کنیم. تخیل از امتیازات آدمها بویژه کسانی است که کار هنری میکنند. خوشبختانه آدمهایی که کار هنری میکنند، تخیلشان قویتر است. این قدرت تخیل، بهشان اجازه میدهد سیاهی را تبدیل به سپیدی کنند. این چیزی است که در من زیاد است. در بدترین شرایط در لحظاتی که عصبانیتم زیاد است، آن جهان بسامان را در ذهنم میسازم.
حمایت و کمک نهادهای فرهنگی و درمانی در زمان ناخوشیتان به چه گونه بود؟
خب چه بخواهیم و چه نخواهیم درمان سرطان مخارج بالایی دارد. جستهگریخته گهگاه دوستان در مرکز هنرهای نمایشی یا بنیاد فارابی کمکهایی کردهاند که ازشان متشکرم. خوشبختانه آقای ضرغامی بعد از اطلاع از بیماری من دستور مناسبی دادند. وزارت ارشاد هم دستور مستقیم به معاونت دارو و بهداشت داد. به اضافه مبلغی که گرچه خیلی کم است ولی باعث لطف است که از زمان بازگشت دوم بیماری یکسال است تلویزیون پرداخت میکند و دستشان هم درد نکند.
البته دهم دی پرداخت این مبلغ تمام میشود، ولی همه این مدت باز جای تشکر دارد. به هر حال تقریبا نصف بیشتر درآمدم صرف مخارج دارویی و درمانم میشود. ضمنا بیمه من از خانه تئاتر نیمی از مخارج بیمارستانم را پرداخت میکند. یکبار نیمی از هزینه اسکنم را که مشمول بیمه نیست بنیاد بیماریهای خاص پرداخت که دستشان درد نکند. فردا چه پیش خواهد آمد مهم نیست، اکنون خدا را شکر مشکلی در پرداختها ندارم.
از این موضوع بهنظرم بگذریم. این روزها فیلم فرزند چهارم با بازی شما روزهای پایانی اکران را میگذراند. این فیلم و همکاری دوبارهتان با وحید موسائیان را چطور ارزیابی میکنید.
اولین تجربه بازیگری من با آقای موسائیان برمیگردد به سه سال پیش یعنی فیلم «گلچهره» که پیشنهاد شد نقش رئیس طالبان را در فیلمشان بازی کنم. زمان مونتاژ و اکران فیلم آقای موسائیان درباره فیلم فرزند چهارم صحبت کردند و حتی اسم شخصیت را محب گذاشتند. من خیلی خوشحال شدم از این پیشنهاد. هم به دلیل تجربهای که با آقای موسائیان در کار گلچهره به وجود آمده بود، هم اینکه باز نقش متفاوتی بود و مورد خیلی مهم دیگر، تجربه ایفای نقشی در یک کشور دیگر بود، آن هم آفریقا که خیلی کم دربارهاش آشنایی داریم و بیشتر شنیدهها و دیدههایی از تلویزیون است.
اما متاسفانه مشکلات باعث شد یکی دو سکانس از شخصیت محب را به دلیل شرایط سخت نتوانیم بگیریم و واقعا دشواریهای بسیاری داشتیم. این باعث شد از نظر من شخصیت منسجم به نظر نرسد. مقامات آنجا مدام هشدار میدادند نیم ساعت دیگر چه خواهد شد، یک ساعت دیگر چه خواهد شد و دشواریهایی که بعدا پیش آمد مثل سقوط هواپیمای آقای موسائیان و فیلمبردار آقای قاسمی. خب همه اینها باز یک تجربه دیگری بود که خیلی فضاها را برای سینمای ایران باز کرد. رفتن به آفریقا آن هم سومالی، هنوز هیچ فیلمسازی آنجا فیلم نساخته است. فیلم خبری چرا، ولی فیلم سینمایی هرگز. بیشتر در لوکیشنهایی مثل مراکش کار کردهاند.
شما در این فیلم نقش یک سومالیایی را ایفا میکنید. کمی از نقش محب برایمان بگویید.
نقش من نقش یک زنگباری است که در سومالی زندگی و دقیقا در قلب آفریقا کار میکند. اینجا تاجر است و جدش متعلق به دورانی است که بین ایران و آفریقا ارتباط تجاری وجود داشت تقریبا زمان صفویه.
برای پرداخت این شخصیت خیلی تلاش کردم. میخواستم به زبان سواحیلی صحبت کنم، چندتا کلمهای هم به کار بردم، ولی آقای موسائیان نظرشان این بود که فارسی حرف بزنم، ولی فارسی کسی که سالهاست آنجاست، یعنی فارسی را با سواحیلی قاطی کردیم؛ فارسی سواحیلی. به نظر من تجربه خوبی بود.
کارنامه کاریتان بسیار متنوع است. شما هم تجربه بازیگری دارید، هم کارگردانی و هم نویسندگی. در برنامههای آموزشی، کمدی، ژانر کودک، سریال، فیلم سینمایی، تئاتر و تلهتئاتر. با این مقدمه آیا میتوان گفت حسین محباهری تنها خواهان حضور پویا در هر یک از عرصههای هنر و رسانه است یا این گوناگونی تجربیات حرفهایتان از جای دیگری سرچشمه میگیرد؟
به هر حال بازیگری، بازیگری است فقط یک موقع در مدیوم تئاتر است، یک موقع سینما و گاهی تلویزیون. درباره نویسندگی هم باید بگویم وقتی هنرپیشهای کار بازیگری میکند، پس از چندبار کار کردن و تسلط پیدا کردن بر فیلمنامههای مختلف، نکات و موضوعی به ذهنش میآید که به نظرش باید آن را بنویسد. این گونه است که برخی هنرپیشگان، نمایشنامهنویسی یا فیلمنامهنویسی میکنند. بازیگر در کارش احساس میکند چیزهایی را حالا خودش میخواهد انجام بدهد، یعنی یک نقطه نظرهای خاصی دارد. یک چیز تازهای را میخواهد روی صحنه ببرد که خودش باید دست به قلم شود. به نظرم بازی در تئاتر یا نویسندگی در تئاتر یا کارگردانی همه این موارد همسایههای خیلی نزدیکی به هم هستند که از ایوانهایشان همدیگر را میبینند. بیشتر دوستان بازیگر ما هم مینویسند و هم در تلویزیون کار میکنند یا دوست دارند بازی کنند یا فرصتش پیش نیامده است.
شما با کارگردانان زن سرشناسی چون رخشان بنیاعتماد، پوران درخشنده، تهمینه میلانی، پری صابری و ... همکاری داشتهاید. زنان هنرمند ایرانی را در عرصه کارگردانی چطور یافتید؟
من فکر میکنم در صنف فیلمسازی و نمایشنامهنویسی چه صحنه، چه تئاتر و چه سینما در کمتر کشوری به اندازه ما زنها فعال باشند. ما فیلمسازان زنی داریم که درجه یک هستند؛ خانم بنیاعتماد، خانم درخشنده، خانم حکمت. در تئاترهم زیاد داریم زنانی که بسیار فعالند و بسیار خوب کار میکنند مثل خانم مریم کاظمی. سال 62 سریال شسته رفته و بسیار خوبی بود از خانم مینا تقوی. نمیدانم چرا دیگر کار نکردند. شانس آوردم که توانستم با خانم بنی اعتماد، خانم درخشنده و خانم میلانی کار کنم.
از طرف دیگر در آثار کارگردانان نامآوری از جمله بهرام بیضایی و بهروز افخمی نقشهایی داشتهاید. آیا از آن بازیگرانی هستید که نقشآفرینی هرچند کوتاه در فیلمهای ارزشمند را به بازی در دیگر آثار ترجیح میدهید؟
من به عنوان بازیگر اگر فرصت داشته باشم، حتی در نقشهایی که علاقه ندارم، کار میکنم؛ چون در آنها هم باز چیزهایی برای تجربه و آموختن هست. من همانقدر که برای فیلمسازان ناشناخته یا فیلمنامه متوسط و حتی ضعیف انرژی میگذارم، همانقدر برای کار با کارگردانان شاخص مایه میگذارم. در کار با کارگردانان حرفهای انگار در مسیر اتوبان هستید، سریع پیش میروید، هم متن کمک میکند و هم کارگردان. بازی در فیلم کارگردانی که اولین کارش هست هنوز وارد نیست یا فیلمنامه ضعفهایی دارد، آدم انگار در جاده خاکی است که سرعتش کم است. مثلا آقای بیضایی، کارگردانی است که همه چیز برایش روشن است. بازیگری که انتخاب میکند براساس همان چیزی است که میخواهد. خب تمام سعی من هم میشد در آن جهت که ایشان میخواستند و در این گونه موارد وقتی من به کارگردانم اعتماد داشته باشم، سعی میکنم خمیر مجسمه باشم و تا آنجا که ممکن است این خمیر هم شل باشد که کارگردان آن چیزی که میخواهد کار کند، شکل بدهد و بعد به جایی که رسید سریعا خشک بشود و همان شکل که میخواهد بماند؛ ولی به هر حال در کل هیچ کاری نیست که بگویم خب این کارگردانش ناشناس است، تازه آمده یا بر فیلمنامهاش عیب بگذارم. من مدام به نقش فکر میکنم.
بسیاری از مردم شما را با برنامههای کودک دهه 60 به یاد میآورند. دوست ندارید دوباره به تولید برنامه کودک و نوجوان بپردازید؟
چرا من اتفاقا خیلی کار میکنم، مثلا اکنون برای تئاتر دو نمایش داریم که یکی برای بچههاست و آماده آمدن روی صحنه. سالهای 68 که جنگ داشتیم و بمباران بود، در سریال شاگرد اولیها به کارگردانی آقای لطفی من نقش پادشاهی دیوانه را بازی میکردم که دو پسر داشت به اسم بهبه و چهچه. این را در شرایط سخت آن سالها کار میکردیم و از شبکه دو پخش میشد . وقتی صدای آژیر میآمد، میرفتیم قایم میشدیم و بعد که آژیر تمام میشد، فراموش میکردیم که ممکن است چه اتفاقی برای آشنایان ما افتاده باشد و همه ذهن ما این بود که بتوانیم در آن شرایط سخت و سنگین برنامهای بسازیم که وقتی پخش میشود بچهها که تحت تاثیر استرس بمبارانها هستند دستکم ده دقیقهای ذهنشان را استراحت دهند. اینها خاطرات من هستند. خود این باعث شده است دلم بخواهد کار بکنم، ولی بین خواست آدم تا اینکه چیزی که واقعا میخواهد برایش اتفاق بیفتد، فاصلهای است. خیلی دلم میخواهد کارهایی بکنم مثل محله بهداشت، هپلی و...
به عنوان یکی از با سابقههای کار با کودکان، تولیدات اخیر ژانر کودک و نوجوان را چطور ارزیابی میکنید؟
تکنولوژی امکان کار کردن را زیاد کرده است. آن زمانی که ما کار میکردیم سه شبکه داشتیم و اکنون 20 شبکه داریم.
این روزها بیشتر کارها به کارتون محدود شده است، چون انجامش خیلی ساده است. بیشتر کارها ارتباط مستقیم با بچهها شده که باز هم کار خیلی سادهای است. شاید شلوغی این کارها باعث شده است مسئولان شبکهها کیفیت را فراموش کنند و کمیت مطرح شده است.
پریا رحیمی / جامجم
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: