همسر شهید مهدی باکری می‌گوید: به آقا مهدی گفتم موقع برگشت کمی خرید کند؛ یک دفترچه یادداشت و یک خودکار درآورد گذاشت زمین. برداشتم تا چیزهایی که می‌خواستم، برایش بنویسم. یکدفعه به من گفت: ننویسی‌ها!.
کد خبر: ۵۵۷۷۲۳
روایتی از خودکار بیت‌المال که دست آقا مهدی بود

همه ما یه جورهایی با بیت‌المال سر و کار داریم، از دانش‌آموزی که روی نیمکت کلاس می‌نشیند تا کارگر و کارمندهایی که در اداره‌ و کارخانه‌ها کار می‌کنند، حتی زنی که خانه‌دار است. فرقی نمی‌کند که بیت‌المال چطوری در زندگی‌هایمان نقش دارد، مهم این است که چگونه آن استفاده می‌کنیم.

قبل از اینکه به حساب ما رسیدگی شود، بیاییم خودمان رسیدگی کنیم؛ چقدر به عدالت حضرت علی(ع) نزدیک هستیم، زمانی که ایشان از نور چراغ بیت‌المال برای کار شخصی‌شان استفاده نمی‌کردند؟!

شهید جاویدالاثر «مهدی باکری» از بچه‌های همین انقلاب است و چند سالی هم از شهادتش نمی‌گذرد ؛ او یکی از هزاران شهیدی است که بیت‌المال و نحوه استفاده از آن برایش خیلی اهمیت داشت، طوری که حتی راضی نمی‌شد یک کلمه هم با خودکار بیت‌المال نوشته شود.

روایتی از صفیه مدرس همسر این شهید را در ادامه می‌خوانیم:

شهید باکری می‌خواست برود بیرون.

ـ آقا مهدی! توی راه که برمی‌گردی، یه خورده کاهو و سبزی بخر.

ـ من سرم خیلی شلوغه، می‌ترسم یادم بره؛ روی یه تیکه کاغذ هر چی می‌خوای بنویس بهم بده.

او همان موقع داشت جیبش را خالی می‌کرد. یک دفترچه یادداشت و یک خودکار درآورد گذاشت زمین. برداشتم‌شان تا چیزهایی که می‌خواستم، برایش بنویسم. یکدفعه به من گفت: «ننویسی‌ها!».

جا خوردم، نگاهش که کردم، به نظرم کمی عصبانی شده بود.

ـ مگه چی شده؟!

ـ اون خودکاری که دستته، بیت‌الماله.

ـ من که نمی‌خواهم کتاب بنویسم، دو سه تا کلمه که بیشتر نیست.

ـ نه، درست نیست.(فارس)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۸
علی ش
United States
۱۸:۱۵ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۷
۰
۱
كاش برخی مسئولان الانمان اینطور بودند!!!!!!!!!!!!!!!
حسین
Iran, Islamic Republic of
۱۸:۱۵ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۷
۰
۱
روحش شاد.اگه الان ما مردهایی مثل مهدی داشتیم مملكت ما اینقد بیحساب و كتاب نبود.درود خدا بر او.
عباسپور
Iran, Islamic Republic of
۱۸:۴۳ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۷
۰
۰
خواهش میكنم با داستانهای خیالی و افسانه سازی برای شهدا(كه متاسفانه از ویژگیهای بارز فرهنگ ماست) از قهرمانان ملی مان تصویر انسانهای خودنما و ریاكار ارائه ندهید.واقعا اگر این داستان واقعیت داشته باشد نامی جز ریاكاری نمیتوان روی ان گذاشت
محسن
Iran, Islamic Republic of
۲۰:۴۳ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۷
۰
۱
وای بر ما كجای كاریم و ان عزیزان كدام قله ایستاده اند
م110
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۰۲ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۸
۰
۱
سلام برای آقای عباسپور واقعا متاسفم اصلا چیزی در مورد شهدا میدونه اصلا اعتقاد داره ؟چه ریاكاری چه خود نمایی شما كه این حرفو میزنی وای به حال دشمنای ما
ریحانه
Iran, Islamic Republic of
۱۳:۰۹ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۸
۰
۰
سلام- ابتدا میخوام جواب آقای عباسپور رو بدم - شاید گاهی همینجور كه شما میگید باشه اما واقعا كسانی وجود داشته و دارن كه به راستی اینگونه اند، پاك و بی آلایش...من یك كارمند هستم اما برای یاداداشت های شخصی ام خودكار شخصی دارم، از تلفن همراه برای مكالمات شخصی ام استفاده میكنم با وجود اینكه یك خط تلفن در اتاق كارم دارم...نمی خوام بگم من خیلی عاری از گناه و بنده مطیعی هستم نه! اما تا اونجا كه یادم باشه و بتونم از وسایل بیت المال استفاده شخصی نمی كنم یا حتی گاهی كه به دلایلی مجبور به استفاده میشم به جای اون پول و هزینه برخی اقلام مصرفی اداره رو پرداخت میكنم... خوب اینكه دیگه ریا نیست!!!! شما هم كه من رو نمی شناسید. اون بندگاه خدا كه در راه حق كشته شده اند حسابشون جداست اونا خدا رو خییییییلی نزدیك تر از من و شما می دیدند. خدا به فریاد ما برسد...
نیما
Iran, Islamic Republic of
۰۰:۲۷ - ۱۳۹۳/۰۶/۰۴
۰
۰
همه ما می دانیم كه اینها واقعیت است و اگر كسی این را انكار كند درواقع انسانیت انسان را انكار كرده است. انسانیت و اخلاقی كه در پیامبر و امامان عظیم الشان ما وجود داشته است پس نمی توان آن را انكار كرد.
در مورد انتشار این خبرها از شهدای عزیزمان هم باید بگویم كاری كه روزنامه جام جم انجام می دهد بسیار خوب است اما زمانی می تواند نتیجه بخش باشد كه اصولی و با توجه به جامعه شناسی قومی و ملی مردم ایران صورت پذیرد متاسفانه امروزه با رواج انواع فرهنگ های تبلیغاتی و پر زرق و برق بیگانه، كه مطمئنا همه با آن به خوبی آشنا هستند، راه زیادی برای بازگشت به هویت اصیل ایرانی و اسلامی باید طی شود تا نسل امروز ما هویت اصیل ایرانی را كه در بسیاری از موارد با باورهای اسلامی تضادی ندارد به سخره نگیرند.
افشین - ارومیه
Iran, Islamic Republic of
۱۳:۵۸ - ۱۳۹۳/۰۶/۰۵
۰
۰
سالها قبل تو شهر ارومیه داشتن خیابونای محلات پایین شهر رو اسفالت میكردن چون اوضاعش خیلی خراب بود در این بین یه پیرزن با كارگرای شهرداری دعوا میكرد و به شهردار فحش میداد میگفت كه چرا كوچه مارو اسفالت نمیكنین؟؟؟ در این بین یه كارگر اومد جلو و گفت مادر چرا فحش میدی این دستوره و گفتن اول باید كار راههای اصلی تموم شه بعدش به كوچه ها میرسیم. پیرزن همینطور كه فحش میداد به شهردار گفت من پسرم جبهه رفته والا حق شماو اون شهردارتون رو كف دستتون میذاشت. اینو كه گفت كارگر شهرداری گفت باشه و اومد اون كوچه رو تنهایی و با دستای خودش اسفالت كرد و فقط از پیرزن خواست كه دیگه به شهردار فحش نده چون اون كه از وضعیت اون كوچه و شما خبر نداشته. بعد از رفتن كارگر بقیه كارگرا اومدن گفتن مادر شناختی اون كی بود؟ ایشون شهردار شهر مهدی باكری بودن. روحش شاد ...

نیازمندی ها