خارج کردن اساتید از دسترس نقد چه معضلاتی برای موسیقی ایران به همراه داشته است؟

گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن!

آن زمان که محمود احمدی‌نژاد از سفر نیویورک برگشت و برای خودش هاله نوری متصور شد، خیلی‌ها به حق بر او تاختند؛ غافل از اینکه همه ما شبانه‌روز مشغول تولید و پرورش چنین هاله‌های تقدسی هستیم. در چنین شرایطی است که فرد مقدس از سطح زمین و زمینیان فاصله می‌گیرد و از دسترس نقد خارج می‌شود. سید حمیدرضا منبتی
کد خبر: ۶۱۹۰۱۸
گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن!

آن زمان که محمود احمدی‌نژاد از سفر نیویورک برگشت و برای خودش هاله نوری متصور شد، خیلی‌ها به حق بر او تاختند؛ غافل از اینکه همه ما شبانه‌روز مشغول تولید و پرورش چنین هاله‌های تقدسی هستیم. در چنین شرایطی است که فرد مقدس از سطح زمین و زمینیان فاصله می‌گیرد و از دسترس نقد خارج می‌شود.
یکی از بزرگ‌ترین معضلات نقد آثار هنری بزرگان -در این روزگارِ اشباع از هاله‌ها- دستیابی به جایگاه «فرازمینی» هنرمند مورد نظر است. در این شرایط است که شما متهم می‌شوید به این که در قد و قواره نقد استاد نیستید و از قدیم هم که گفته‌اند موسیقی ایران که منتقد درست و حسابی ندارد و حالا مرد می‌خواهد که بیاید از ساحت «پشّگان» به حریم «عنقایی» استاد لگدی بپراند!
اما ای کاش این بازی در یک زمین یکسان و بیطرف انجام شود و شرایطی برابر بر آن حکم براند. ای کاش اجازه دهیم هنرمندان محبوب‌مان در سطح زمین بمانند و بی‌دلیل وجهه اساطیری و آسمانی به آنها ندهیم که کم‌کم از دسترس خارج شوند. ای کاش با نگاهی واقع‌بینانه آنها را انسان بدانیم؛ با تمام ویژگی‌های انسانی، با تمام نقاط ضعف و قوت، با امکان ارتکاب اشتباه و خطا و البته با قدرت خلق شاهکار و نیز اثری ضعیف.
حتی به نظرم در چنین شرایطی است که لذت دیدن و شنیدن کاری خوب از یک هنرمند بزرگ دوچندان می‌شود تا اینکه پیشاپیش بدانیم هرآنچه او خلق می‌کند شاهکاری بزرگ است.
عکس‌العمل بینندگان فیلم‌های اخیر داریوش مهرجویی در این زمینه می‌تواند نمونه خوبی باشد. این افراد به دو دسته تقسیم می‌شوند؛ عده‌ای که مخاطب فیلم‌های پیشین این کارگردان بزرگ بوده‌اند و عده‌ای که تا به حال فیلمی از او ندیده‌اند و صرفاً برای گذران وقت به تماشای آن نشسته‌اند. دسته دوم که بلااستثناء از دیدن فیلمی مزخرف می‌گویند و دسته اول خود به دو گروه تقسیم می‌شوند. برخی در جایگاه «هوادارانه» از دیدن فیلمی سرخوش از کارگردان محبوب‌شان -فارغ از کیفیت آن- لذت برده‌اند و گروهی دیگر در جایگاهی «نقادانه» انتظاری که از خالق «هامون» و «درخت گلابی» و «اجاره‌نشین‌ها» و... داشته‌اند را بر باد رفته می‌بینند و آرزو می‌کنند ای کاش «پیرمرد» هوس ساختن «نارنجی‌پوش» و «چه خوبه که برگشتی» به سرش نمی‌زد.
همان هاله تقدس اما در این سال‌ها مانع از آن شده که کسی جرأت نقد آثار بزرگان را به خودش بدهد. این «نقد» که می‌گویم شاید واژه ثقیلی به نظر آید، منظور من اما ساده‌تر از این حرف‌هاست. شما زمانی که از کنسرت یکی از اساتید موسیقی ایرانی خارج می‌شوید، این جسارت را پیدا نمی‌کنید که در دل‌تان حتی بگویید که از برنامه خوش‌تان نیامده است! چرا؟
چرا نمی‌شود استاد شجریان را عاشقانه دوست داشت و کارهای اخیر او را نپسندید؟ چرا نمی‌شود با «آتش در نیستان» و «حیرانی» و «مطرب مهتاب‌رو» و «گل صدبرگ» زندگی کرده باشی و با آثار جدید استاد ناظری ارتباط برقرار نکنی؟ چرا نمی‌شود با «ترکمن» و «ساز نو آواز نو» عاشق حسین علیزاده شده باشی و به خودت جرأت بدهی که بپرسی ایشان در 3-4 کنسرت بزرگ اخیرشان در تهران چه اثری در خور نام‌شان ارائه داده‌اند؟ این سوال‌ها را می‌توان حالا حالاها با هنرمندان دیگر ادامه داد...
همین نگاه صفر و صدی به هنر و هنرمندان ایرانی است که موجب می‌شود هیجان و احساسات در برخورد با این آثار و خالق‌شان جایگزین منطق باشد. از نگاه علاقه‌مندان موسیقی و سینما و حتی بسیاری از منتقدین و کارشناسان این حوزه‌ها، هر اثر هنری که مهرجویی و کیمیایی و کیارستمی و شجریان و ناظری و لطفی و علیزاده و دیگران قرار است منتشر کنند، پیش از انتشار شاهکار بی‌بدیل قرن است و خلاف‌اش هم هیچ‌رقمه ثابت نخواهد شد!
خدا رحمت کند حمید سمندریان را که می‌گفت بسیاری از نمایش‌ها در این مملکت تنها به این دلیل به روی صحنه می‌روند که فرهنگ پرتاب کردن گوجه‌فرنگی و تخم‌مرغ در ایران وجود ندارد! و این را می‌توان به بسیاری از کنسرت‌ها و آلبوم‌ها و فیلم‌ها و تئاترهای دیگر نیز تعمیم داد.
هر کسی هم که در این سال‌ها -به درست یا غلط- مرتکب این جسارت شده که اثر هنرمند بزرگی را به چالش و نقد بکشاند، شخصیت و دانش و سابقه و همه چیزش زیر سوال رفته و هر بار برای من این سوال پیش می‌آید که آن زمانی که همان قلم و صاحب‌اش، فلان اثر استاد را تحسین می‌کرده‌اند، چرا این‌چنین دانش و تخصص‌شان مورد تردید قرار نمی‌گرفته است؟
مهم‌ترین سوالی که در اینجا مطرح است این است که آیا خود این خالقان بزرگوار می‌دانند کیفیت کارشان به نسبت شاهکارهای قدیمی در چه حدی است یا خیر؟ اگر می‌دانند و تنها به امید تعریف و تمجیدهای الکی اطرافیان و علاقه‌مندان به انتشار آنها می‌پردازند که خیانتی است در حق خودشان و همان دوستداران‌شان؛ اگر هم نمی‌دانند که دیگر فاجعه در فاجعه است و باید در اتفاقی بودن شاهکارهای قبلی هم شک کرد.
از حق هم نباید گذشت که بخش عمده‌ای از این گناه، نه بر گردن هنرمند که بر گُرده‌ی اطرافیانی است که چیدن بادمجان دور قاب تنها هنرشان است و تحسین و تمجید بیهوده از هرآنچه استاد خلق می‌کنند. حکایت همان پادشاه برهنه‌ای است که هیچکس این عیب را بر او عیان نمی‌کند، جز پسربچه‌ای که دیگران سعی در خفه کردن‌اش می‌کنند! پادشاه اگر عاقل باشد، می‌داند هزاران زبانی که به تمجید گزافه‌ی او می‌چرخند، نه چیزی از عریانی او کم می‌کنند و نه برای عورتش حجابی می‌شوند و تنها همان حقیقت عریان پسربچه است که می‌تواند زمینه‌ساز پوشش او شوند.
قطار «استاد»ها و «حضرت»هایی که پیش از نام بزرگان هنر و ادب این سرزمین ردیف می‌شود تنها این کلاف را پیچیده‌تر می‌کند. این ماجرا به امروز و فردا ختم نشده و حتی در مورد قدما -از جمله شعرای کلاسیک ایران- نیز به چشم می‌خورد و کمتر کسی جرأت نقد آثار گذشتگان را پیدا می‌کند. مثلاً شما نمی‌توانید نقدی بر اشعار حافظ و سعدی و شاملو و دیگران داشته باشید. یا من همیشه از خودم می‌پرسم که مگر مولانا یک انسان نبوده که در کنار تمام عارفانه‌های بی‌نظیرش، بخشی از اشعارش را با دستمایه‌های امیال غریزی و شهوانی انسانی سروده است؟
سال‌هاست بسیاری از اساتید هنر این مملکت در پاسخ به انتقادهایی که بر آثارشان وارد می‌شود، ضرب‌المثلی را به کار می‌برند که دانسته یا نادانسته نشان‌دهنده نوع نگاه و تعامل آنها با انتقادات و منتقدین آنهاست: «گر تو بهتر می‌زنی، بستان بزن» بد نیست با ذکر حکایت کامل این ضرب‌المثل از دفتر چهارم مثنوی معنوی مولانا یادداشت‌ام را به پایان ببرم:
آن یکی نایی* نِیی خوش می‌زده ست
ناگهان از مقعدش بادی بجَست
نای را بر [...] نهاد او که ز من
گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها