مدیرکل بنیاد مسکن انقلاب اسلامی مازندران:

حدود ۱۰ هزار مسکن روستایی در مازندران ساخته شد

این مهمان‌ها صاحبخانه می‌شوند

جاده‌ها کرور کرور مسافر می‌آورند؛ مسافرها، رونق کسب و کار. مهمان‌های چمدان به دست و دوربین به گردن که می‌رسند با سبز در سبز جنگل و آبی وحشی دریا مسخ می‌شوند، حظ می‌کنند، نفس می‌کشند، دلشان تازه می‌شود و بعد عاشق می‌شوند و از خودشان می‌پرسند «چرا عیشمان بادوام و خوشی‌مان مدام نباشد؟»، این می‌شود که ریشه می‌دوانند، رویایشان می‌شود یک چاردیواری دنج جایی در حاشیه جنگل یا توی دل روستایی بکر؛ جایی که غروب‌هایش به جای بوی گازوئیل، عطر برنج دمی داشته باشد و گوش‌ها را آواز غازها و غوک‌ها و «مای» کش‌دار گاو‌ها بنوازد، نه هجمه بوق شلوغ ماشین‌ها.
کد خبر: ۹۱۹۹۰۵
این مهمان‌ها صاحبخانه می‌شوند

مهمان‌ها عزم جزم می‌کنند صاحبخانه شوند، می‌گردند پی یک تکه زمین برای خرید؛ املاکی‌ها مثل قارچ بر هر جاده‌ای از زمین بیرون می‌زنند، کسانی روی تن شالیزارها شن و ماسه می‌پاشند، درخت‌های پرتقال و انار و گردو را از ریشه درمی‌آورند و آتش می‌اندازند به جان جنگل‌ها و کلبه‌های کاهگلی را با پنجره‌های چوبی و شیروانی‌های سرخشان از پا می‌اندازد و آوار می‌کنند تا زمین‌ها آماده شوند برای تولد خانه‌های رویایی شهری‌ها.

رویای روستانشینی ناگهان پوست می‌اندازد، مسافرها با خانه‌های ساده بومی راضی نمی‌شوند؛ مهمان‌های صاحبخانه شده، شهری‌های تازه از راه رسیده، ویلاهای لوکس و پر زرق و برق می‌خواهند، قانون و عرف بومی را نمی‌پذیرند، اشرافی‌گری و پز شهری‌شان را هم با خودشان سوغات می‌آورند، پزی که خوره می‌شود و روستا را می‌بلعد، آنها روستانشین نمی‌شوند، در عوض روستا را رنگ شهر می‌زنند.

روستا رخت عوض می‌کند، شهرنشینی مرضی واگیردار می‌شود میان اهالی، دیگر خود بومی‌ها هم خانه‌های کاهگلی و حیاط‌های پر از مرغ و خروس و شاخه‌های سنگین از میوه را دوست ندارند، لباس سنتی از مد می‌افتد. جوان‌تر‌ها تمرین می‌کنند بی‌لهجه حرف بزنند، سقف‌ها پر بشقاب‌های فلزی می‌شود، مردم نسل به نسل عوض می‌شوند، جوان‌ها کشاورزی و دامداری را عار می‌دانند و حتی اگر ته دلشان راضی شود به پیشه پیشینیانشان، کجا برنج و چای بکارند و دام بگردانند وقتی زمین‌هایشان، ویلاهای دربسته شهری شده‌اند، آسیب‌های اجتماعی از راه می‌رسند و روستا، دامن آلوده و شلوغ و آشفته می‌شود حاشیه‌ای ناچیز یک کلان شهر دودگرفته تا دیگر جاذبه گردشگری و اسباب تمدد اعصاب نباشد، دلربایی نداشته باشد، بکر و دست نخورده و دنج نباشد و به همین خاطر از چشم شهری‌ها می‌افتد و مسافرها چمدان‌ها را می‌بندد به قصد یک جای دنج تازه، جایی که بتوانند در آن عاشق شوند و ریشه بدوانند.

مقوله مهاجرت معکوس یعنی بازگشت شهرنشین‌ها به روستاها و گذران عمر با کیفیت در آنها، سال‌هاست که به عنوان راهکاری مثبت و تخصصی برای خلوت کردن شهرها، مدیریت بهتر آنها و تبدیل جمعیت مصرف‌کننده به تولیدکننده، مطرح می‌شود، اما مشکل اینجاست که ساز و کار صحیح این مهاجرت هنوز تعریف نشده و سوء مدیریت و سهل‌انگاری در حراست از فرهنگ بومی هر منطقه باعث شده است در مهاجرت شهری‌ها به روستاها، بافت ارزشمند روستایی دستخوش رشدی ناهمگون و بیمار شود و شاخص‌های بومی اصیلش را از دست بدهد و در بهترین حالت شهرکی شود با ویلاهایی دربسته برای تعطیلات آخر هفته ساکنان کلان شهرها؛‌ شهرکی که ساکنان واقعی‌اش بیکار، مهجور و مصرف‌کننده شده‌اند و گلوی محیط زیستش را مرگی زودرس می‌فشارد.

مثال این پدیده یک خبر ظاهرا ساده است که دیروز منتشر شد و هشداری مهم برای همه مردم ایران دارد؛‌ خبری از زبان ابوالحسن میری، مدیرکل بازرسی استان مازندران، که می‌گوید 30 درصد ویلاهای استانش را غیربومی‌ها ساخته‌اند؛ ‌غیربومی‌‌هایی که مهاجرتشان مدیریت نشده است و به اصالت روستاها، ناخواسته آسیب زده‌اند. وضع در استان گیلان هم بهتر از این نیست و دیده‌ها گواهی می‌دهند که روستاهای این مناطق هم در حال تخریبند و حالا اگر دیر بجنبیم، اگر سهل‌انگاری کنیم، اگر راهکار مدیریتی قوی برای مهاجرت معکوس هوشمندانه و مفید ارائه ندهیم، اگر نتوانیم شهری‌های مهاجر را در بافت روستایی به شیوه‌ای صواب و بدون آسیب‌رسانی به فرهنگ و اصالت روستایی جاگیر کنیم،‌ تا یکی دو دهه دیگر، واژه روستا، هم می‌شود جزئی از تاریخ گذشته که بچه‌هایمان در کتاب‌های مدرسه درباره‌اش می‌خوانند، خوابش را می‌بینند و حسرتش را می‌خورند.

مریم یوشی‌زاده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها