مجازات​های جایگزین حبس

اسلام هم زندان را خیلی بر نمی‌تابد

بازگشت آزاده‌ها به کشور در قاب عکس‌ها و لحظه‌ها

جدال شیرین اشک و لبخند

«اشک‌های پرلبخند» مختصر اما مفصل‌ترین تعبیری است که می‌شود در مورد نگاه‌ها و حال ‌و احوال آنهایی که آن روز عزیزشان را بعد از سال‌ها ملاقات کردند، به کار برد‌. 26 مرداد که به نام بازگشت آزاده‌ها ثبت شده و اولین گروه اسرای ایرانی که طی هشت سال دفاع‌مقدس توسط رژیم بعث اسیر شده‌بودند، در همین روز و سال 1369 به وطن بازگشتند‌. این روز به تعداد تمام اسرای آزاد شده، حرف‌ و خاطره‌ دارد برای گفتن‌. این قصه‌ها آن‌قدر زیاد و تمام نشدنی‌اند که مرور هر ساله آن، هنوز تازگی دارد و خالی از لطف نیست‌. در این بین در کنار فیلم‌ها، مستندها و کتاب‌هایی که دست به ضبط و مرور این قصه‌ها زده‌اند، عکس‌ها هم سهمی به سزا در این روایت‌ها دارند‌. تصاویری که آن روز عکاسان زیادی ثبت و ضبط‌شان کردند و امروز از نگاه تک‌تک این لحظه‌های حبس شده در قاب عکس‌ها می‌شود کلی قصه خواند و حرف‌ها دید و شنید‌. در ادامه با هم تعدادی از این نگاه‌ها را مرور می‌کنیم‌.
کد خبر: ۱۳۷۶۴۳۸
نویسنده فاطمه شهدوست - چاردیواری

چشم‌انتظاری پردلهره
در اولین سری عکس‌های ثبت و ضبط شده از آن روز، درست زمانی که اتوبوس‌ها از دور در جاده‌ها نمایان شده‌بودند، آنچه بیشتر از همه در نگاه‌ها به چشم می‌خورد، انتظار است و دلهره‌. انگار که دیگر هیچ مادر، همسر، پدر، برادر و خواهری طاقت تماشای این راه را تا رسیدن اتوبوس‌ها ندارد‌. ازدحامی پر از دل‌آشوبی که با نور یک امید روشن شده، اولین داستان این قاب‌ها و آدم‌هایش است‌. خانواده‌هایی که پیش از این هم بارها این مسیر را طی کرده‌بودند وناامید برمی‌گشتند، این‌بار اما پرامید‏تر آمده‌بودند‌. با همه اینها همچنان نگاه‌هایشان بهتی دارد که ته آن می‌گوید نکند این‌بار هم نیامده‌باشد. این همان آشوب و دلهره گریزناپذیری است که خواه ناخواه در قلب این عکس‌ها هم ثبت شده و هر نگاهی را به خود جلب می‌کند‌. پیوندی از بیم و امید که با بغض‌های فروخفته ترکیب شده‌ و گاهی هم جگرسوز هستند‌. اما این انتظار خیلی طول نمی‌کشد تا همان نگاه‌ و احوال‌ها تبدیل شوند به پیوند اشک‌ها و لبخندها‌. درست مثل نمایشی که بازیگرانش از جنس خود زندگی هستند. آدم‌ها هم در این عکس هرکدام بی آن‌که بدانند و حواس‌شان باشد، درگیر نقش خود هستند‌. 

دو عکس
البته از آن سوی داستان هم نباید غافل شد، از آزاده‌هایی که برخی آنها به هر زحمتی که شده از پنجره سرشان را بیرون آورده‌اند و با اشتیاق باورنکردنی، منتظرند تا به آنها برسند‌. 
در کنار این جریان و در مرحله بعد، درست زمانی که اتوبوس‌های حامل آزادگان نزدیک‌تر می‌شوند، آن تعلیق و سکون تبدیل به حرکت و موجی می‌شود که هر کس با چشم‌های جست‌وجوگر خود، سهمی در آن دارد‌. چه آنها که در اتوبوس‌ هستند و چه خانواده‌ها و چشم‌انتظارانی که در اوج گرما مدت‌ها ایستاده‌اند‌.
با رسیدن اتوبوس‌ها، همان‌طور که پشت سر هم و با سرعت آهسته در حرکت‌اند، دراماتیک‌ترین لحظه‌ها حوالی تلاقی اشک‌ها و لبخندها خلق می‌شوند‌. آنجا و در آن لحظه‌ها همه چیز انگار طور دیگری شده،  شبیه قیامتی است که لذت دیدارهایش شاید به اندازه بهشت برای هر کدام از کسانی که آشنایان‌شان را پیدا کرده‌اند، باشد‌. مادرانی که چادر به دندان گرفته‌اند و دنبال گمشده‌شان می‌گردند و گروه‌های کوچک و بزرگی گرد یکی از آزاده‌ها جمع شده‌اند و به اندازه همه روزهایی که نبود او را در آغوش گرفته‌اند، بخشی از قصه پر از تصویر آن روزهاست‌.

قاب‌های سیاه و سفید
در این میان، عکس‌های دیگری هم هستند که خودشان پر هستند از حرف‌هایی که در همان یک نظر چشم‌ها را درگیر می‌کنند‌. آن موقع‌ها رسم شده‌بود هر کس عکس اسیری را که داشت در قابی بالا می‌گرفت تا بلکه یکی از آزاده‌ها همان او باشد یا او را بشناسد و رد و نشانی از حال و احوالش پیدا کند‌.  در این روز یعنی بازگشت آزاده‌ها از اسارتگاه‌ها هم این قاب‌ها در کنار پرچم‌هایی که برخی در دست داشتند، وجود داشت و می‌درخشید‌؛ اتفاقی که پر است از این قاب‌ها که در قاب دیگری مانده‌اند و خاطره‌ساز شده‌اند‌.  تازه بعد از این انتظارها و دیدارها نوبت به بازگشت به خانه می‌رسد‌. این بازگشت هم داستان خودش را دارد‌. معمولا کوچه‌ها هم برای این رخداد حاضر می‌شوند و با چراغ و ریسه‌هایی که از بازگشت نور به آن خانه خبر می‌دهد، تبدیل به کوچه‌ای با لبخندها و شور و شوق مضاعف می‌شوند‌.  خلاصه آن‌که بازگشت نخستین گروه از اسرا به کشور موجی از شادی، شور و هیجان را در خانواده‌ها و شهرهای ایران ایجاد کرد‌. در این ایام آزادگان به آغوش پدر، مادر، همسر و فرزندان خود بازمی‌گشتند و همه با استقبالی گرم، آنها را تا در منزل‌شان همراهی می‌کردند و به یکدیگر تبریک می‌گفتند‌.

خوشحال اما غمگین
در این بین اما آزادگان از دو موضوع ناراحت بودند؛ یکی رحلت امام راحل(ره) و دیگری شهادت و مفقود بودن بعضی یاران و هم‌رزمان خود به خصوص برخی آزادگانی که به شهادت رسیده‌بودند‌. اینها باعث شدند در کنار اشک شوق، شاهد قاب‌هایی با اشکی از جنس دلتنگی و فراغ هم باشیم‌.  یکی از آزاده‌ها لحظه ورودش را این‌طور توصیف می‎کند: «پانزده شهریور1369 انگار همین دیروز بود، اتوبوس‌ها به ردیف درحالی که مزین به پرچم سه رنگ ایران بودند از مرز خسروی سرازیر شدند. چه حا ل وهوایی بود هزاران چشم منتظر، اشک و خنده و شوق در هم آمیخته شده‌بود. اشک شوق دیدن مردم و وطنم، اشک فراق امام‌خمینی که به ملکوت پیوسته‌بود و ... چه صحنه‌های غرورانگیزی آن روز خلق شد ‌. دیدن مردم مشتاق و خوشحال که از راه‌های دور و نزدیک برای استقبال از ما راهی مرزهای غرب کشور شده‌بودند شگفت‌زده‌ام کرده‌بود. داخل اتوبوس هم ازاین طرف به آن طرف می‌رفتم، دست تکان می‌دادم، صلوات می‌فرستادم‌.‌.‌. ‌.»

منبع: ضمیمه چاردیواری روزنامه جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها