اعمال محدودیت جدید کرونایی در شهرهای مقدس عراق

خلوتی دوباره حرم حسینی+عکس

روایت‌هایی از برخورد فرماندهان با سربازها

هر چه از قول نظامیان و سربازها و کسانی که با اشخاص رده بالای کشوری و لشکری رفت و آمد داشته‌اند شنیده‌ایم از این دست اقوال بوده که در نظام، دو ضربدر دو می‌شود چهار و همه چیز مثل ساعت جلو می‌رود و عواطف انسانی جایی در این چارچوب منظم ندارد. اما مگر می‌شود نظامی بر پایه «انسان» تشکیل شود و عواطف و تصمیم‌گیری‌های لحظه‌ای انسانی در آن دیده نشود؟ مگر می‌شود فرمانده‌ای که قلب دارد و روح، دلش برای سربازی که او هم قلب دارد و روح نگیرد و لحظه‌ای که به دستور نظام او را با بازداشت تنبیه می‌کند لحظه‌ای چشم‌های پسرش را در چهره سرباز نبیند؟ از آن‌طرف ماجرا هم این اصلا بعید نیست که مقام مسؤولی از چارچوب اختیاراتش تخطی کرده و به زیر دستش طوری اهانت کند که لب‌های قانون از توجیه آن بسته بماند.
کد خبر: ۱۳۰۲۳۹۲

به گزارش جام جم آنلاین به نقل از روزنامه جام جم، انسان بر دو پای نیکی و بدی ایستاده و نمی‌توان بر معصومیت اشخاصی که یک نظام انسانی را می‌سازند قسم بخورد.
اصلا همین اختیارات انسانی است که حکایت را می‌سازد و گلستان سعدی را قطور می‌کند. اگر بنای هر نظام انسان‌پایه‌ای در جهان بر حرکت ماشین‌وار بود که قصه‌ها و حکایت‌ها شکل نمی‌گرفتند.
این اختیارات انسانی است که در بزنگاه‌ها از یک آدم فرشته یا شیطان می‌سازد.در این گزارش به نقل بعضی از این تصمیم‌های برآمده از اختیار انسانی پرداخته‌ایم و چند خاطره از رفتار چند فرمانده و مقام مسؤول با سربازان و زیردستان‌شان را بررسی کرده‌ایم.
 

مطیع دستور سرباز خود

سروهای سر به زیر

سردار شهید حسین خرازی، فرمانده لشکر ۱۴امام حسین بود که در جریان عملیات خیبر و بر اثر برخورد ترکش دست راستش را از دست داده بود. نزدیکان ایشان نقل کرده‌اند در دوران دفاع مقدس یک روز با عجله برای انجام کاری وارد یکی از مناطق نظامی شد.
دژبان جلوی خودرویشان را گرفت و مجوز ورود خواست. راننده توضیح داد برای کاری فوری آمده‌اند و مجوز ندارند. دژبان که سردار خرازی را نمی‌شناخت همه را از خودرو پیاده کرد و دستور داد همه خلع سلاح شده و سینه خیز بروند. اطرافیان سردار می‌خواستند به سرباز بفهمانند کسی که همراه‌شان است فرمانده همه آنهاست اما شهید خرازی مانع شد.
وقتی همه به حالت سینه خیز درآمدند، دژبان که دید سردار یک دست ندارد فریاد زد: تو که دست نداری! تو بشین پاشو برو! بقیه سینه خیز... و سردار شروع کرد به نشستن و بلند شدن به دستور سربازش.
 

خدا را شکر که گمنامم!

سروهای سر به زیر

حاج‌قاسم سلیمانی وقتی خونش سیاهی شب فرودگاه بغداد را رنگ زد، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. کمتر کسی است که حالا این نام را نشناسد. طبق رسمی که در این گزارش بنا گذاشته‌ایم و هر شخصیت را پیش از طرح خاطره‌اش معرفی می‌کنیم، نام و نشان این سردار شهید را هم می‌بریم که در این شماره از روزنامه جام‌جم هم ثبت شود و سال‌ها بعد کسی نسبت کذب به این نام و نشان نبندد.
 
تا همین چند سال پیش و تا قبل از این که موضوع مدافعان حرم رسانه‌ای شود حتی مردم ستمدیده سوریه و عراق هم نمی‌دانستند کسی که نیروهای مردمی مقاوم‌شان را رهبری می‌کند و تیغ داعش را از گلوی زن و بچه‌شان و سایه جنگ را از سر خانواده‌شان دور می‌کند، چه کسی است.
در همان سال‌هایی که کسی زیاد نام قاسم سلیمانی و مدافعان حرم را نمی‌شناخت، در یکی از حسینیه‌های سپاه پاسداران بزرگداشتی برای یکی از شهدا گرفته بودند و سردار شهید نیز دعوت بود.
 
مثل تمام مراسم که رده‌های بالای نظامی در آن شرکت دارند، برای حفظ امنیت جلسه جلوی در گیت بازرسی بدنی گذاشته بودند و سربازی ایستاده بود تا همه مهمان‌ها را تفتیش کند و طبیعتا از بازرسی بدنی فرماندهانی که آنها را از روی درجه و لباس می‌شناخت، سر باز می‌زد و آنها بدون بازرسی بدنی وارد می‌شدند.
 
در همین اثنا حاج‌قاسم سلیمانی با لباس شخصی همراه چند نفر دیگر وارد حسینیه شد و سرباز مأمور تفتیش که او را نمی‌شناخت شروع به بازرسی بدنی کرد. همراهان لب ورچیدند و سرخ و سفید شدند اما سردار با لبخند آرامی ایستاد تا سرباز کارش را انجام داده و اجازه ورود بدهد.
 
بعد از رفتن سردار شهید وقتی به سرباز گفتند چه کسی را بازرسی بدنی کرده، رنگ از رخش پرید. یکی از نزدیکان سردار که موارد مشابه زیادی را از ایشان دیده، نقل می‌کند در یکی از همین برخوردها که سرباز یا دژبان سردار را نمی‌شناخت، حاج‌قاسم زیر لب گفت: خدا را شکر که هنوز گمنامم!
 

استاد اخلاق

سروهای سر به زیر

علامه محمدتقی جعفری از فیلسوفان و متفکران بزرگ معاصر است و نامی آشنا برای اهل فلسفه و فقه و عرفان. او در یکی از سخنرانی‌هایشان نقل می‌کند برای سخنرانی در یک اردوگاه محافظت شده دعوت شده بودند و جلوی در، دژبان راه را بر خودروی علامه می‌بندد و اجازه ورود بدون مجوز نمی‌دهد.
 
همراهان علامه که عمری مرید ایشان بودند و این حرکت سرباز را توهین به مراد خودشان می‌دیدند، از خودرو پیاده می‌شوند تا با سرباز برخورد کنند که مگر این شخصیت بزرگ را نمی‌شناسی؟! اما علامه مانع از اهانت به سرباز می‌شود و به همراهان خود می‌گوید بابت رفتار تندشان از سرباز عذرخواهی کنند. سپس می‌گویند من آن‌قدر اینجا می‌مانم تا بروید و از مقام مسؤول برایم مجوز بگیرید تا به این سرباز وظیفه شناس ارائه کنیم.
 

سرلشکر نشسته روی جدول کنار خیابان

سروهای سر به زیر

شهید سرلشکر عباس بابایی از فرماندهان نیروی هوایی و از بهترین خلبانان نظامی دوران دفاع مقدس بود که در بازگشت از عملیاتی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. خاطره‌ای از ایشان نقل شده از وقتی فرمانده معاون عملیات نهاجا بود و برای دیدار با یکی از مسؤولان فرودگاه، به فرودگاه اهواز رفته بود.
 
سرباز جلوی در فرودگاه که شهید بابایی، معاون عملیات نیروی هوایی را نمی‌شناسد به دلیل روی باند بودن هواپیما به ایشان اجازه ورود نمی‌دهد. شهید بابایی نیز بدون اعتراض و اهانت و با احترام به سمت سرباز برمی‌گردد و زیر تیغ آفتاب اهواز می‌نشیند روی جدول جلوی در فرودگاه.
وقتی خبر به مسؤول فرودگاه می‌رسد، سراسیمه خود را جلوی در می‌رساند و سردار را با پوزش و احترام به داخل راهنمایی می‌کند. بعد از جلسه، شهیدعباس بابایی از مسؤول فرودگاه می‌خواهد آن سرباز وظیفه‌شناس را مورد تشویق قرار دهد.
 

فرمانده عاشورا

سروهای سر به زیر

شهید مهدی باکری از سرداران دفاع مقدس بود که فرماندهی لشکر ۳۱عاشورا را به عهده داشت و در عملیات بسیاری نقش‌آفرینی کرد. سید احمد نبوی که از همراهان ایشان در برهه‌ای از دوران دفاع‌مقدس بوده، نقل می‌کند وقتی در قرارگاه کربلا بودند قبل از شروع یکی از عملیات‌های مهم قرار شد برای انجام کاری فوری به اردوگاه لشکر عاشورا بروند.
 
همراه با شهید باکری و چند نفر دیگر سوار خودرو شده و به سمت اردوگاه لشکر تحت فرماندهی شهید باکری راه افتادند. در راه چند نفر از همراهان از وضعیت دژبانی اردوگاه عاشورا گله کردند و خطاب به شهید باکری گفتند دژبان‌های اردوگاه شما خیلی مراجعان را معطل می‌کنند. ایشان این ماجرا را تکذیب کردند و به طرفداری از سربازان‌شان برآمدند و گفتند حتما برداشت اشتباهی صورت گرفته است.
 
وقتی به اردوگاه لشکر عاشورا رسیدیم یکی از همراهان پیاده شد و کارت شناسایی ارائه کرد اما دژبان نپذیرفت و گفت فقط در صورتی که فرمانده‌ام دستور بدهد می‌توانم به شما اجازه ورود بدهم. در حالی که همه از اتفاق پیش آمده ارتباطش با حرف‌های در مسیر به خنده افتاده بودیم، خود شهید باکری از خودرو پیاده شده و کارت شناسایی‌اش را به سرباز نشان دادند.
 
سرباز که باور نمی‌کرد خود فرمانده لشکر در آن لحظه روبه‌رویش ایستاده باشد کارت را نپذیرفت و در حرفش مصمم‌تر شد که این کارت جعلی است و اصلا شاید شما نفوذی دشمن باشید. همراهان شهید که دیگر داشتند عصبانی می‌شدند و می‌خواستند به سرباز بفهمانند کسی که روبه‌رویش ایستاده واقعا فرمانده لشکر است با دست رد شهید باکری مواجه شدند و خود را تسلیم دژبان کردند.
 
بعد که از آن ماجرا گذشت، شهید باکری با ناراحتی گفت: حتما من فرمانده لایقی نبوده‌ام، حتما فرمانده خوبی نبوده‌ام و در وظیفه‌ام قصور کرده‌ام که این سرباز هنوز من را نمی‌شناسد.
 

ما هم سربازیم

سروهای سر به زیر

شهید محمدابراهیم همت از سرداران دفاع مقدس بود که فرماندهی عملیات مختلفی را به عهده داشت و نهایتا در عملیات خیبر به شهادت رسید. سرتیپ امیر رزاق‌زاده که از همراهان و هم‌رزمان شهید همت بوده است در گفت‌وگو با جام‌جم از مردمداری ایشان و رفتارش با سربازان و زیردستان می‌گوید.
 
رزاق‌زاده نقل می‌کند دژبانی که شهید همت، فرمانده قرارگاه نصر را نمی‌شناخت به خودروی او که مجوز ورود نداشت اجازه ورود به اردوگاه را نداد و سردار دستور دادند به خاطر وظیفه‌شناسی دژبان، مرخصی تشویقی به او تعلق بگیرد.
 
رزاق‌زاده می‌گوید روزی در عملیات مسلم بن عقیل شهید همت دچار خونریزی معده شد و مدام خون بالا می‌آورد. به‌ناچار منطقه نظامی را ترک کرد و چند نفر همراه با او به بیمارستان اسلام‌آباد غرب رفتیم. جلوی در بیمارستان به دلیل ازدیاد بیماران و مراجعان ما را راه نمی‌دادند.
 
یکی از همراهان به دهانش آمد که سردار را معرفی کند و با تشر به مسؤولی که راه‌مان نمی‌داد بگوید می‌دانید چه کسی را در این بحبوحه جنگ جلوی در بیمارستان معطل کرده‌اید... که همت جلوی او را گرفت و به آن مسؤولی که جلوی ما را گرفته بود، گفت: ما هم سربازیم برادر. از منطقه آمدیم. مثل همه بیمارها. ببین جایی برایمان پیدا می‌شود؟
 
بعد از چند ساعت معطلی، بالاخره تختی در بخش عمومی اورژانس بیمارستان به همت دادند و او روی تخت دراز کشید و به ما گفت دنبال کارش را بگیریم و داروهای مورد نیاز را تهیه کنیم اما وضعیت از نظر اصول نظامی اصلا مساعد نبود.
 
 بیم ترور شدن حاج همت را داشتیم. ایشان از ما می‌خواست او را روی تخت بیمارستان در اورژانس عمومی کنار ده‌ها بیمار دیگر رها کنیم و برویم. هر چه کردیم نتوانستیم ایشان را قانع کنیم که خود را به مسؤولان بیمارستان معرفی کند و از آنها بخواهد یک اتاق خصوصی در اختیارش بگذارند. هر بار که این درخواست را تکرار می‌کردیم شهید همت می‌گفت: ما هم سربازیم. چه فرقی می‌کند؟
 
سرتیپ رزاق‌زاده چنین خاطره مشابهی را از حاج احمد متوسلیان نیز نقل می‌کند. از روزی می‌گوید که در جریان عملیات حاج احمد مجروح شده بود و وضعیت جسمانی نامناسبی داشت. می‌گوید وقتی او را با آن حال به خرمشهر انتقال می‌دادیم سربازی جلوی خودرویمان را گرفت و اجازه ورود بدون مجوز نداد. حاج احمد را معرفی کردیم و حال او را شرح دادیم اما باز هم افاقه نکرد. بعد از آن که مجوز از مرکز صادر شد و به راه‌مان ادامه دادیم و حال عمومی حاج احمد بهتر شد دستور داد آن سرباز وظیفه شناس مورد تشویق قرار بگیرد.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۱ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها