درباره آدمی که صمیمیت و صراحت مهمترین خصلتش بود، چگونه می توان نوشت که هم ادب سوگواری به جای آورد و هم به دام ابتذال نیفتاد.
کد خبر: ۱۲۸۲۸۳

با چه لحنی سخن گفت که اگر خودش شنید و خواند که حتما می شنود و می خواند مسخره ات نکند و به ریشت نخندد.
سخت است نوشتن ، اما از لحظه ای که خبر را می شنوی ، انگار که قصه تازه شروع می شود. قصه کسی که شبیه هیچ کس نبود جز خودش و حالا آدم توی همین چند ساعتی که از مرگ او می گذرد به این فکر می کند که چقدر جای او خالی است و تا بود هیچ وقت به این فکر نکردیم که اگر روزی او نباشد، جای خالی اش بدجوری به چشم می آید و نه فقط در سینما که در بین همه آدمهایی که می شناسیم شان ، کسی... می دانم که اگر بود، به قهقهه ای دستمان می انداخت به خاطر این حرفها و حرفهای بسیاری که لابد خواهند گفت درباره اش.
رسول ، آدم صاف و ساده و زلالی بود و همان طور فیلم می ساخت که بود. نمونه و مثال خوبی از هنرمند برآمده از انقلاب. هیچ وقت بدون دغدغه فیلم نساخت و بدون دغدغه زندگی نکرد. سینما را عاشقانه دوست می داشت و برای فیلمهایش از جان مایه می گذاشت.
رسول ، در هیچ قالبی نمی گنجید و اهل رودربایستی نبود. هیچ وقت برای خوشامد دیگران فیلم نساخت و حرف نزد؛ مصاحبه ها و اظهارنظرهایش در دسترسند. هیچ وقت پنهان نکرد، چه در خفا و چه در علن که با یاد دوستان شهیدش زندگی می کند. آنها را بسیار دوست داشت و هنوز سراغ رفقای دوران جنگش می رفت که هیچ ربطی هم به فیلم و سینما ندارند.
رسول ملاقلی پور، زود رفت و هنوز حرفهای بسیاری داشت برای گفتن و لااقل یک جین قصه پردرد و رمز و راز برای ساختن.
جای او بسیار خالی خواهد بود. مردی که بسیار مهربان بود، با آنهایی که دوستشان داشت و گاه نامهربانی اش را با آنهایی که دوستشان نداشت ، پنهان نمی کرد. شاید برای این بود که تزویر نیاموخته بود و نمی دانست چطور احساساتش را پنهان کند، آن هم در روزگاری که سکه تملق و ریا بسیار رواج دارد...و اگر الان بود و این چند خط را می خواند که درست چند ساعت پس از شنیدن خبر وداع او می نویسم احتمالا به شوخی نغزی خطابم می کرد که: هوی! بذار چند ساعت بگذره ، بعد شروع کن...


محمود جوانبخت
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها