شب عاشورا، شب نگرانی ستاره ها بود، شب دلشوره فرشتگان ، شب صبر نستوه خدا، امام از خیمه ها بیرون آمد، تا پستی بلندی های اطراف خیمه ها را بررسی کند، تا مبادا دشمن در اطراف ، سنگر گرفته باشد.
کد خبر: ۱۲۴۳۰۶

نافع ابن هلال که مشغول نگهبانی بود، خود را به امام رساند، امام دست او را در دست گرفت ، نگاهی به آسمان انداخت و خیره در ستارگان آه کشید:«هی...هی! والله امشب همان شب موعود است که هیچ خلافی در آن راه ندارد،...» آنگاه امام به کوهستان غنوده در مهتاب اشاره کرد و گفت:«نمی خواهی در این تاریکی شب به این کوهها پناهنده شوی و خود را از مرگ برهانی؛»آقا چه کار کردی؛ هیچ می دانستی چه آتشی به دل نافع می زنی؛
از این سوالت چه می خواستی آقا!
نافع با این سوال شکست ، سوخت ، زبانه کشید، گوهری بود که گداخت ، ذوب شد، بلورین شد. خود را به قدمهای آقا انداخت و نالید: «مادرم به عزایم بنشیند، من این شمشیر را به هزار درهم و اسبم را به هزار درهم خریده ام و سوگند به آن خدایی که با عشق تو بر من منت گذاشته است.
از تو جدا نخواهم شد، تا آنگاه که این شمشیر کند و این اسب خسته شود، دست نافع را گرفتی ، او را از زمین بلند کردی ، اشک در چشمان تو آینه صدها ستاره بود، به خیمه زینب وارد شدی و او از تو پرسید: «برادر! یاران خود را آزموده ای؛ و تو پاسخ دادی : «به خدا سوگند آنها را آزموده ام و نستوه و با صلابتشان یافته ام و غرنده و پرخروش! به کشته شدن در رکاب من ، چنان مشتاقند که طفلی شیرخوار به پستان مادرش.»
براستی آقا، تو انقلابی ترین عاشق حماسه ها بودی و عاشق ترین انقلابی جهان ، تو در همه چیز هنجارشکن بودی و در همه چیز انقلاب کردی ، آنان که خنجر بر گلوی تو گذاشته بودند، نمی دانستند که خنجر بر گلوی رود می نهند، آنها که آب را بر تو بسته بودند، نمی دانستند که به لبهای خشک آب ، گل شعله های شرم می کارند، تو در همه زمینه ها هنجارشکن بودی آقا، آنچنان که هیچ انقلابی ای را در مخیله نمی گنجی. تو صداقت بارانی نجات را، چنان زلال نشان دادی که گرد از آب برافشاندی و مرگ را آب سبز حیات نوشاندی ، در عبور اهورایی ات ، جهان به تفاخر می رسید و خدا به تبارک ، شمشیر بر تو می نشست آقا، عشق رویینه می شد، تیغ از تو می گذشت عشق گلگونه می شد، آه ای غریب هفتاد و دو زخم ، آفتاب مجروح ، تو می افتادی و عشق چهار اسبه می تاخت ، درباره تو چه می توان گفت آقا، درباره حماسه تو چه می توان نوشت؛
تو حتی در رنگها انقلاب کرده ای ، امروز مشکی رنگ عشق است ، نه سرخی ، نه ارغوانی ، نه صورتی ، نه گلهای سرخ ، بل علم های سیاه تو، بیرق های سیاه یا حسین تو، پیراهن های سیاه تو، سیاه ، سیاه ، سیاه ، رنگ سیاه ، آقا، رنگ عشق ماست ، امروز هر که عاشق تر است آقا در ماه تو، محرم و صفر تو، در عاشورای تو سیاه پوش تر است ، در نگاه تو مرگ ، از آن روبه این رو شد، شکست ، فرو ریخت و چیزی تازه از آن سربرآورد؛ مرگ ، معنایی که دست سرد و تیره آن لرزه بر اندام هر بنی بشری می انداخت ، با نگاه تو گلوبندی شد و بر گلوی دختران جوان درخشید، مرگ سینه پر شیر مادران شد و قهرمانان چونان کودکانی شیرخواره ، در آرزوی آن.
هنوز صدای تو می پیچد آقا، اگر دین نیای من ، جز به شهادتم زنده نمی ماند، پس ای شمشیرها برایم آغوش بگشایید، هنوز صدای تو، تا همیشه بر گنبد دوار طنین انداز است ؛ «اگر دین ندارید، در دنیایتان آزاده باشید»، هنوز طنین صدای تو آقا بر قلبها می کوبد: «لا والله ، دست ذلت به دست آنان نخواهم داد و مانند بردگان از برابرشان فرار نخواهم کرد، آی بندگان خدا! من به پروردگار خودم و پروردگار شما پناه می برم تا جای عذری باقی نماند، من از هر متکبری که به روز قیامت باور ندارد، به خدای خویشتن و شما پناه می برم...»
فردا تاسوعاست و پس فردا عاشورا آقا، ظهر دهم تو، نینوایی برمی آغازند که خورشید را به عزای تو می نشاند، جهان سیاه می پوشد، تا یاد بگیرد چگونه از دل تاریکی ها، انفجارهای نور می روید و چگونه خونهای پاک ، شمشیرها را می شکند و چگونه تکبرهای فرعونی ، به ذلتهای ناگزیر محکوم می شوند، السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک.


دکتر صابر امامی
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها