ماههای اخیر، مسافران زیادی به کربلا رفته اند و آمده اند. این زایران با خاطرات متفاوت برمی گردند. تقریبا همه شان از اوضاع نامنظم و به هم ریخته عتبات حرف می زنند.
کد خبر: ۳۷۳۱۲
از این که شهرها تمیز نیستند، باران می آید و زمینها گل می شود.
مرتب جلوی ماشین ها را می گیرند. زباله ها گاهی سطح شهر را پر می کنند و امکانات اولیه عمومی فراهم نیست و این حرفها؛ ولی عجیب است که نمی شنوید هیچکدامشان پشیمان باشند یا گله هایشان از حد عشق بیشتر شود. عشق شان را کرده اند باوجود همه این سختی ها.


در نگاهی گذرا به سفرنامه های قدیمی مسافران کربلا، زاویه های جالب ناشناخته ای می شود دید که خیلی از آنها در زمانهای متفاوت تکرار شده اند؛ ولی خط پررنگی که همه این شرح سفرها را با هم مشترک می کند، خط محبت و ارادت خالصانه ایرانی ها به صاحب این حرم است.

خارهای مغیلان: مدل امروزی ، مدل قدیمی

زایرانی که در این دوره پس از جنگ می روند کربلا، می گویند ساعتها در صف اتوبوس های پشت مرز مانده اند.
می گویند هر آن احتمال دارد امریکایی ها به چیزی گیر بدهند و برشان گردانند.
می گویند مسافت زیادی هست ، نزدیک یک کیلومتر که باید مثل صحرای محشر همه راه بروند. آخر همه تعریف ها می گویند: «کاش اواخر دوره صدام رفته بودیم.»
بعد یکهو یادشان می آید که آن موقع نمی شد توی حرم سینه زد. یک دل سیر گریه کردن ممنوع بود. حتی نمی شد مدتهای طولانی در حرم ماند.
نه ، زیارت آن طوری هم که نمی چسبید. پس آن وقت هم سختی های خودش را داشت. به نظر می رسد این خار مغیلان هم ، مرتب سرزنش های خودش را مطابق روز عوض می کند.
انگار بناست تا شوق هست ، این خار زنده باشد. مو سفید کرده ها و قدیمی ترها معتقدند: «بازهم صد رحمت به حالا. قدیم خیلی سخت تر بود.»
مادربزرگ ها می گویند: «خیلی ها تو راه می مردند.» آقا نجفی قوچانی هم در همین دوره ای که مادربزرگ ها می گویند راه افتاده بود سمت کربلا، سال 1317 هجری قمری.
تمام کتابها و هرچه داشته را فروخته بود. شده بود 9قران. با همین 9 قران از اصفهان حرکت کرده بود سمت عتبات.
با گزارشی که او از تعداد زیاد زایران و سختی های راه در کتاب سیاحت شرق می دهد می شود فهمید هر سفر کربلا چقدر رنج و سختی داشته است: «محشر کبرایی و جمعیت بی منتهایی بود که غالب زوار با مال سواری و بعضی با عیال و بچه و بعضی پیاده.
گاهی اتفاق می افتاد در دهی که 50 خانوار گنجایش داشت ، نزدیک 2 هزار زوار در حال رفتن و 2 هزار در مراجعت در آن منزل می کردند.
مالهای اینها هریک ، یک من جو و دو من کاه لازم داشت. شبی 40 خروار جو و هشتاد خروار کاه مصرف مالها بود و خوراکی هر نفر را هم اگر 10 سیر فرض کنیم ، شبی ده خروار هم غذای زوار می شد.
حالا هرکدام اینها را برای یک ماه باید 30 مرتبه مضاعف کرد.
الاغی به یک قران اجاره کردیم و آمدیم به هارون آباد و از آنجا پیاده آمدیم به کرند. خستگی فوق العاده مرا گرفته بود و ساقهای پا بشدت درد می کرد، به حدی که رفتن از میان راه سنگلاخ از امکانم خارج شده بود.
به این جهت از راه خارج شدم و به پیاده راهی رفتم که در دامنه کوه و درختان جنگلی دیده می شد. بسیاری از نقاط آن راه را باران شسته بود و من به نادانی پا که می گذاشتم ، به زمین می خوردم و چون سراشیبی تند بود، می غلتیدم.
دستها را ستون بدن می کردم که نغلتم. از پستی و بلندی های زمین و ریگ که در سختی نظیر میخ آهنی شده بود کف دستها مجروح بود و سوزش می نمود و لذا از ستون بدن شدن استعفا می داد و می غلتیدم تا به گودال بند می شدم ، برمی خاستم در حالی که سر و دست و پا و ساقها همگی مجروح و خون آلود می شد.
به اینها اعتنا نکرده و به دامنه بالا می رفتم که از پیاده راه بروم و این افتادن و غلتیدن و ستون نمودن دستها و جمع کردن و غلتیدن تا به گودال مکرر اتفاق می افتاد و در هر دفعه که برمی خاستم این بیت را می خواندم:

این ره عشق است نه راه آسیا
قصه خونین راه خونین بی پناه

و چون کارد به استخوان رسیده دیدم ، از عقب سر من دو سوار پیدا شدند و از من گذشتند. من که در آن مضیقه گرفتار و در وادی حیرانی به حال احتضار رسیده بودم وجود این 2 مرد را غنیمت شمرده ، پرسیدم: «عمو، شما به کربلا می روید؛»
گفتند: «بلی.»
خوشحال شدم. با آن که پاها از شدت خستگی به فرمان نبود، معذلک صد قدمی از عقب آن 2 سوار دویدم و به سیاهی آنها یک میدان از ده دور شدم که شاهراه حسینی بخوبی معلوم و مشخص شد.
بعد فکر کردم که در راه زیارت حسین بن علی (ع) این اندازه از صدمات ، نعمتی است بزرگ که باید تشکر نمود.

اما رشته سختی های این راه از زمان آقانجفی و پیرترها می رود آن طرف تر. رشته ای است که سر دراز دارد.
خارها از همان سالهای اول پس از شهادت بوده اند و قرار بوده زایران با پاهای خونین به قبر برسند. در کامل الزیاره هست که سال 193 هارون الرشید، تنها درخت سدر بلندی را که نزدیک قبر بود، قطع کرد تا کسی سر قبر امام نایستد.
در همان کامل الزیاره هست که تا آخر دوره بنی امیه ، زایران شبها بخصوص شبهای جمعه ، پای پیاده راه می افتاده اند و وانمود می کرده اند که به ده غاضریه می روند.
بعد نیمه شب ، دور از چشم گماشته های مسلح بنی امیه ، یکی یکی می رفته اند زیارت و پیش از طلوع آفتاب برمی گشته اند.

پادشاهان ، در این دربار، به گریه می افتند

2 نوع سفرنامه کربلا میان سفرنامه ها وجود دارد؛ یکی شرح سفر علما و مردم و مورخان و دومی ماجرای عزیمت پادشاهان یا گماشته های آنها که مثلا سفرنامه ناصرالدین شاه به عتبات عالیات ، یکی از معروف ترین آنهاست.
حتی در این نوع دوم هم رگه هایی از محبت و عظمت سفر وجود دارد که قابل تامل است ؛ به عنوان نمونه سفرنامه عضدالملک.
این مرد، دایی زاده ناصرالدین شاه بود. سال 1283 از طرف او مامور می شود خشتهای طلای گنبدهای امام علی النقی و امام عسگری را به عتبات ببرد.
سفر او، بیشتر یک سفر همایونی است تا زیارتی و پر از دید و بازدیدهای فراوان با حکام و فرمانداران. تازه هر جا هم حالی بهش دست می دهد برای دوام سلطنت دعا می کند، ولی همین کاروان هم ، نزدیک تاسوعا، عاشورا حال دیگری پیدا می کند.
شب عاشورا، این کاروان همایونی نزدیک شهر وان هستند و مردم آنجا سنی اند. ادامه را از خود سفرنامه بخوانید:

«سه شنبه نهم محرم الحرام ، از عدم اسباب عزاداری ، فضای گیتی بر همه مان تنگ شد. اهالی شهر وان ناصبی اند و آنجا هیچ شیعه نیست.
همه مهموم و مغموم ، گریان و سر به گریبان نشسته بودیم. آتش دل و آب دیدگان بر فراز و نشیب می رفت. از شدت اندوه ، صدای کبکها در اطراف چادر را فکر می کردیم شبیه به این الفاظ است «ای وای حسین کشته شد».
حضرات عثمانی به بهانه تشریفات هدیه همایونی ، از 2 ساعت به غروب مانده ، بنای موزیکال و رقص نهادند. از این حرکت غیرت شیعی به خروش آمد. دیدم بدوضعی است.
شاید مفسده شود. میرزا محمدرضا را نزد میرآلای فرستاده ، پیغام دادم که شما می دانید این روزها ما مصیبت داریم.
بخصوص امشب که شب عاشوراست با موزیکال و رقص منافات دارد. خواهش دارم قدغن نمایید موقوف کنند. از وصول پیغام ساکت شدند و خود میرآلای به معذرت آمد و گفت که مطلع نبودم.
خلاصه تمام همراهان جمع شده بیرقی بستند و بنای سینه زنی و نوحه گری نهادند؛ لیکن نوحه خوان نداشتیم و آقاحسین قمی با وصف آواز و طبع شعر، مرثیه هیچ نمی دانست.
از دو ساعت به غروب مانده ، الی دو ساعت از شب گذشته ، بدین طریق از روی شور و سوز، سینه زدند و گریستند.
در خاطر این فدوی خلید که چه می شد این تعزیه داری مختصر ما نظمی می گرفت.
ناگاه اشخاصی را که ایستاده و مشغول بودند از یکدیگر شکافته ، 2 طفل ده دوازده ساله ، با لباس عربی سیاه ، هم آواز و نوحه گر وارد شدند و یک نفر محتشم خوان همراهشان بود.
این فقره را جز به کرامت و توجه امام مظلوم نسبت به ما بر هیچ چیز نتوانم محمول داشت. ورود آنان موجب ازدیاد شورش گشت و تا قریب به صبح عزاداری نمودیم.»

خود ناصرالدین شاه هم تعبیری از حرم و فضای آن دارد. در سفرنامه اش می گوید:

«مکان سهمگین و غمگین بود.» یک بیت خوب هست که اینقدر به ماجرا می خورد که می شود این مطلب سفرنامه ها را با آن ، ناگهان تمام کرد: «غریبان را دل از بهر تو خون است دل خویشان نمی دانم که چون است»

نفیسه مرشد زاده
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها