دکتر سید حسین نصر، متخصص در علوم پایه ، مورخ تاریخ علم و نظریه پرداز در فلسفه و فرهنگ اسلامی ، سال 1312 در تهران به دنیا آمد، پس از تحصیلات مقدماتی در حوزه علوم جدید و علوم اسلامی ، به امریکا رفت و در دانشگاه ماساچوست ، دوره کارشناسی
کد خبر: ۲۰۸۳۰
و کارشناسی ارشد را گذراند و مدرک دکتری خود را از دانشگاه هاروارد دریافت کرد. اگرچه تحصیلات اولیه او علوم محض و تکنولوژی بود، لیکن به مطالعه فلسفه و عرفان گرایش پیدا کرد و پس از بازگشت به ایران در سال 1337 ، به تحصیل جدی در علوم اسلامی مشغول شد. از جمله اساتید وی در فلسفه اسلامی علامه طباطبایی بود که نصر، کتاب شیعه در اسلام ایشان را به زبان انگلیسی ترجمه کرد. دکتر نصر در دانشگاه تهران به تدریس فلسفه غرب پرداخت و برای مدتی ریاست گروه فلسفه در این دانشگاه را بر عهده داشت ؛ نصر هم اکنون استاد علوم اسلامی در دانشگاه جورج واشنگتن است . از نصر کتابهای بسیار به زبانهای انگلیسی و فارسی منتشر شده و آثار او به زبانهای مختلف ترجمه شده است . از مهمترین آثارش می توان به «علم و تمدن در اسلام» ، «نظر متفکرین اسلامی در باب طبیعت» ، «معرفت و امر قدسی» ، «3حکیم مسلمان» ، «اسلام سنتی و دنیای مدرن» اشاره کرد.نصر البته در زندگی سیاسی خود اشتباهاتی داشته است و به همین دلیل ، سالهاست که از زندگی سیاسی دست شسته و تنها به کار علمی مشغول است . فارغ از ارزیابی زندگی سیاسی او، آشنایی با دیدگاههای نظری وی برای ایرانیان جوان قابل توجه و سودمند خواهد بود. گفتگوی پیش رو توسط همکاران عزیزمان در دفتر صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران در لندن ، تهیه شده و متن آن توسط گروه راهبرد پیاده و تنظیم شده است .

جناب آقای دکتر نصر ، یکی از مسائل اصلی که در دنیای امروز با آن مواجهیم ، مساله جهانی شدن و به تبع آن سیطره فرهنگ غرب به عنوان یک فرهنگ جهانی در مناطق مختلف عالم است . این امر البته چالشهای فراوانی در جهان ایجاد کرده است و نظریه های مختلفی را موجب شده است ؛ شما به عنوان یک متفکر مسلمان و فردی که در مجامع جهانی در باب مواجهه اسلام و مدرنیسم و اسلام و غرب سخنان فراوان ایراد کرده اند و کتابهای متعدد نوشته اید. درباره جهانی شدن چه دیدگاهی دارید و تصور می کنید انسان ایرانی امروز در باب این جهانی شدن چه باید بکند؛
بسم الله الرحمن الرحیم
نخست باید عرض کنم از این که فرصتی فراهم شده تا از این طریق برای هموطنان خود سخن بگویم بسیار خرسندم ، اما درباب پرسش شما قبل از هر چیز عرض کنم که بنده اعتقاد ندارم که یک فرهنگ ، جهانی خواهد شد. فرهنگ غرب که ادعا می کند می تواند در سراسر جهان توسعه یابد و جهانی شود، هر چه بیشتر گسترش پیدا می کند، ضعیف تر و رقیق تر می شود و به این ترتیب از قدرت و نفوذ آن کمتر می شود. درست مثل پخش شدن یک مقدار روغن روی سطح میز ، که هر چه بیشتر پخش شود، نازک تر و کم اثرتر می شود ؛ فرهنگ غربی ، بخصوص فرهنگ عامیانه غربی که ادعای گسترش دارد، هر چه گستردگی بیشتری پیدا کند از عمق کمتری برخوردار خواهد شد و بواسطه همین نازکی و کم عمقی ، توانایی تسلط خود بر فرهنگهای دیگر را که از عمق بیشتری برخوردارند از دست خواهد داد. وجود فرهنگهای مختلف درست مثل وجود نژادهای مختلف خواست خداوند است و این تنوع و تکثری که در فرهنگها و تمدنها وجود دارد به غنای نوع بشر می افزاید و با ازبین رفتن فرهنگهای مختلف ، از غنای اندیشه و عمل نوع انسان کاسته خواهد شد. اما درباب نکته دوم که فرمودید، نخست باید به هویت ایرانی توجه کنیم و بعد ببینیم که این هویت ایرانی در مقابل آنچه جهانی شدن می نامند چه باید بکند. ببیند، هویت ایرانی مبتنی بر 2رکن اساسی است . رکن اول که مهمتر است ، جهان بینی است ؛ یعنی آن فلسفه ای که مبتنی بر آن به واقعیت و به معرفت و به سایر ستون حیات انسان می نگریم و برای ایران این جهان بینی طبیعتا همان وحی اسلامی و فرهنگ مبتنی بر وحی اسلامی است . رکن دوم ، تجربه مشترک تاریخی است ؛ در ایران ، اقوام مختلفی از لحاظ نژاد و زبان زندگی می کنند و علاوه بر کسانی که در وسط فلات ایران قرار گرفته اند، بلوچی داریم ، ترکمن داریم ، عرب داریم ، کرد داریم ، همچنین چند زبان و لهجه مختلف داریم : مثل آذری ، بلوچی و کردی و لری و... اما همه اینها یک تجربه مشترک داشته اند که مبتنی بر تاریخ مشترک است و این تجربه نسل به نسل منتقل شده است . به نظر من این 2رکن از ارکان مهم هویت ایرانی است ؛ یکی جهان بینی اسلامی و شکوفایی و توسعه آن توسط متفکران ما و دیگری تجربه مشترک تاریخی همه اقوام ایرانی .
برخی از متفکران غربی هم با این نظریه شما در باره جهانی شدن موافق هستند، مثلا آقای آنتونی گیدنز هم مثل شما معتقد است که جهانی شدن نمی تواند یک فرهنگ واحد را بر کل جهان غالب کند و فرهنگهای مختلف به حیات خود ادامه خواهند داد. در باب بخش دوم سخن شما که فرمودید 3قطب بزرگ در تمدن اسلامی وجود دارد؛ یکی حوزه یا قطب عربی اسلامی ، دیگری ایرانی اسلامی و سومی ترکی اسلامی ، می خواستم بپرسم چه عناصر مهمی این اقطاب یاحوزه ها را از یکدیگر متمایز می سازد؛
البته بنده نمی گویم که در حال حاضر فقط این 3قطب یا این 3حوزه وجود دارد؛ ما فرهنگ اسلامی آفریقای سیاه را هم داریم ؛ فرهنگ اسلامی چین را هم داریم ؛ فرهنگ اسلامی جنوب شرقی آسیا، یعنی ممالک مالایی زبان را هم داریم ؛ فرهنگ اسلامی شبه قاره را هم داریم و علاوه بر آنها حوزه های کوچکتری مثل فرهنگ اسلامی اروپایی را هم داریم که در بخشهایی مثل کوزوو، آلبانی و بوسنی وجود دارد و 600 - 500 سال قدمت دارد. به نظر من یک تمدن بزرگ اسلامی داریم که از یک وحدت خاص و بی نظیر برخوردار است ؛ یعنی شما اگر یک سوئدی را داشته باشید که با چشمان بسته وارد بازار فاس در مراکش بشود و آنجا چشمانش را باز کند و بعد چشمانش را ببند و در بازار اصفهان در ایران چشمانش را باز کند ، درخواهد یافت که هر 2جا متعلق به یک دنیا بوده است . عناصری مثل قرائت قرآن ، پیروی از شریعت اسلام ، تبعیت از سنت نبوی ، عناصر بسیار مهمی است که از غرب تا شرق تمدن اسلامی واحد است و اینها به تمام تمدن اسلامی وحدت می بخشد. اما در درون این تمدن اسلامی ،نخست 2حوزه فرهنگی وجود داشته است ؛ یکی عربی و دیگری ایرانی . اتراک هم که به حوزه تمدن اسلامی آمدن ، اول فرهنگ ایرانی داشتند، مثل سلاجقه و غزنویان ، بعد که به آناتولی رفتند، فرهنگ عثمانی شکل گرفت و از فرهنگ ایرانی جدا شد. فرهنگ ایرانی در تمام آسیا نفوذ داشت و فرهنگ عربی در آفریقا نفوذ داشت اما حوزه های کوچکتری هم وجود داشته است و همچنان هم وجود دارد مثل چینی ، مثل مالایی ، مثل آفریقای سیاه ، مثل اروپای شرقی . به این ترتیب شاید بتوان گفت 7حوزه فرهنگی در درون تمدن اسلامی وجود دارد.
برخی متفکرین می گویند هم قدمت این 3حوزه عربی ایرانی ترکی بیشتر است و هم حجم مکتوبات و مطالبی که در این 3حوزه بوجود آمده از حوزه های دیگر بیشتر است.
این که فرمودید این 3حوزه از قدمت بیشتری برخوردارند ، کاملا صحیح نیست . ببینید ، 600سال یا 700سال پیش ، مالی در غرب آفریقا ، مرکز یک امپراتوری بزرگ بوده است با مردمانی مسلمان و سیاه ؛ و این قدمت همان قدمتی است که حوزه ترکی اسلامی دارد. وقتی منسا موسی از حوزه فرهنگ آفریقای اسلامی به حج رفته بود، آنقدر با خودش طلا برده بود که برای مدتی وضع اقتصادی شبه جزیره (عربستان) تغییر کرده بود؛ حالا اگر به اندازه ایرانی ها کتاب ننوشته اند ، این امر دلیل بی تمدنی آنها نمی شود؛ بسیاری از تمدنها جنبه شفاهی قوی تری داشته اند و جنبه کتبی آنها ضعیف تر بوده است . مورد مهمتر، حوزه فرهنگی چینی اسلامی است ؛ اسلام در چین از قرن اول هجری وجود داشته است . مسجد کانتون در چین ، درست مثل مسجد دامغان متعلق به قرن اول هجری است و بنابراین می بینیم که قدمت حوزه چینی به اندازه قدمت حوزه ایرانی است .
آقای دکتر نصر ، هنگامی که از تمدن اسلامی سخن به میان می آید ، شما می فرمایید عناصری وجود دارد که این تمدن را علی رغم حوزه های فرهنگی متفاوت با یک وحدت و انسجام ویژه ای حفظ کرده است ، اما در عین حال می بینیم که فرهنگهای کاملا متفاوتی در محدوده این تمدن بزرگ وجود دارد. راز این «وحدت در کثرت» در چیست؛
نکته ای که جناب عالی فرمودید، نکته بسیار مهم و حساسی است . ببینید ، اسلام به هر جا که رفت به تخریب فرهنگ آنجا اقدام نکرد مگر آن جنبه از فرهنگ که منکر توحید بود؛ در حقیقت اسلام موجب شکوفایی فرهنگهای مختلفی شد که در محدوده تمدن اسلامی وجود داشتند و زمینه این شکوفایی را در دامن وحی و توحید فراهم کرد. این مطلب در مورد همه مناطق تمدن اسلامی صدق می کند و تنها به ایران مربوط نمی شود؛ البته در ایران این امر کاملا آشکار است . اما آنچه که درباره تمایز فرهنگهای متعلق به تمدن اسلامی گفته می شود مثلا درباره تمایز معماری در حوزه های مختلف فرهنگی در محدوده تمدن اسلامی ، باید عرض کنم که اصول این عناصر فرهنگی ، یکی است . اصول مساجد زیبای قاهره مثل مسجد سلطان حسن و مسجد ابن طولون از نظر فلسفی یکی است . مثلا نگاه کنید به اهمیت هندسه در این مساجد به عنوان عنصر تزیین . درست است که در همه مکاتب معماری ، هندسه وجود دارد، اما اهمیتی که هندسه در معماری اسلامی پیدا کرده ، بی نظیر است . مثلا وقتی در مسجد شیخ لطف الله می ایستید و نگاه می کنید، گویی عالم ریاضیات را جلوی چشم خود می بینید. ما در دوره ساسانی چنین چیزی نداشته ایم و این امر اثر مستقیم وحی اسلامی است بر روح ایرانیان و همین اثر را در اسپانیای مسلمان ، مثلا در الحمرا می بینیم . هنگامی که اسلام به ایران آمد، بخش زیادی از عناصر ایرانی را که با وحی مغایرتی نداشت ، پذیرفت و در خود جذب کرد. مثلا نوروز در فرهنگ ایران بعد از اسلام ، جنبه اسلامی پیدا کرد. من خاطرم هست که از بچگی ، همیشه هنگام تحول سال می رفتم زیارت حضرت معصومه و من به یاد ندارم که حتی یک بار، هنگام تحویل سال در تهران بوده باشیم و بسیاری از مردم ایران چنین تجربه ای داشته و دارند. قبل از آمدن تجدد به ایران کسی فکر نمی کرد که مثلا نوروز یک مساله غیراسلامی است ، چرا که این امر در فرهنگ اسلامی ادغام شده بود. به همین جهت هرجا که ایرانیان مسلمان سفر کردند، این عناصر ایرانی اسلامی را با خود بردند. من مثالی بزنم ؛ می دانید که اسم در هر فرهنگ و تمدنی بسیار مهم است . مثلا در سوئد یا در آلمان نامهایی مانند پالوس یا پال ، یا داوید بعد از آمدن مسیحیت به این مناطق رواج یافته و قبل از آمدن مسیحیت نامهایی مثل زیگفرید و و لفگانگ و امثال اینها وجود داشته است .اما در فرانسه هیچ گاه نامی مثل زیگفرید ندارید، چون از نظر یک فرانسوی زیگفرید یک نام آلمانی است نه یک نام مسیحی . اما در مورد فرهنگی ایرانی اسلامی این امر متفاوت است ، یعنی شما می بینید که ایرانیان نامهای ایرانی قبل از اسلام را به عنوان نامهای اسلامی به مناطق دیگر غیرایرانی بردند. مثلا شما در شبه قاره هند افرادی را می بینید که نامشان پرویز است ؛ مثلا همین رئیس جمهور فعلی پاکستان . این نام پرویز هیچ ارتباطی با خسروپرویز ساسانی هم ندارد؛ بلکه از نظر آنها یک نام اسلامی است .این مثال را بدین جهت زدم که بدانیم در تمدن اسلامی اگرچه هر فرهنگی خصایص شاخص خودش را دارد، اما این عناصر را جدای از اسلام تلقی نمی کند؛ بلکه آنها را حل شده در فرهنگ بزرگتر اسلامی می داند. اما نکته سومی که فرمودید خیلی مهم است . باید عرض کنم که هیچ گاه یک دین نمی تواند در یک جامعه نفوذ پیدا کند مگر این که بتواند یک محیط فرهنگی مناسب برای خودش درست کند. دین که فقط کلام و فلسفه و عرفان نیست ؛ بلکه دین نحوی زیستن است ، حتی رفت وآمد و پوشیدن و غذا خوردن و سخن گفتن و هنربخشی از دین و فرهنگ دینی است و دین برای ماندن و نفوذ کردن همیشه به ساختن این فرهنگ محتاج است .
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها