روایت عکاسی که با ثبت صحنه‌‌ای از حمله داعش به مجلس خبر ساز شد

عکسی که «عماد» را نجات داد

ساعت حدود 8 و 30 دقیقه بود. مثل هر روز در سرویس نشسته بودیم و آماده کارهای خبری خودمان می‌شدیم. من قرار بود از یک نشست مطبوعاتی عکس بگیرم. دبیرمان گفت مجلس تیراندازی شده!
کد خبر: ۱۱۵۸۱۲۳
عکسی که «عماد» را نجات داد

با تعجب گفتیم احتمالا اشتباه میکنید. ولی وقتی شبکه خبر تلویزیون را دیدیم، متوجه شدیم حمله به مجلس و حرم امام را زیرنویس میکند. با مراجعه سریع به چند کانال و گروه در فضای مجازی صحت خبر تائید شد.

دبیرمان به یکی از همکارانم ماموریت داد از صحنه عکس بگیرد. من هم اعلام آمادگی کردم بروم و دبیرمان هم موافقت کرد.

بلافاصله پشیمان شدم. گفتم چنین اتفاقی غیرممکن است. حتما اشتباهی نیروهای حفاظتی - امنیتی خودشان تیراندازی کردهاند. علاوه بر این چون مقابل مجلس عکاسی ممنوع است، حتما نخواهند گذاشت عکاسی کنیم و حتی به دلیل این ممنوعیت، امکان ضبط دوربین و وسایلمان هم هست. با وجود این و با بیمیلی و برای این که سریعتر به صحنه برسم، از محل کارم یک موتورسیکلت گرفتم و چند دقیقه بعد مقابل مجلس بودم.

وقتی رسیدم صدای تیراندازی میآمد و لحظه به لحظه هم شدیدتر میشد. بیرون مجلس و در داخل فضای سبز لکههای خون دیده میشد. همه مردم و عکاسانی که آنجا بودند، در حال دویدن به اطراف بودند. عکاسی توسط معدود عکاسهای حرفهای و فیلمبرداری و عکاسی با تلفن همراه توسط مردم رونق گرفته بود. دل به دریا زده بودم و از شلوغی و مردم اطراف پارک عکاسی میکردم.

بعد از حدود 20 دقیقه صدای تیراندازی شدید شد. این بار دیگر صدای رگبار میآمد. همه پشت سکوهای پارک پناه گرفته بودند. هر چند وقت یکبار از پشت سکوها بلند میشدم و عکس میگرفتم. راهها بسته شده بود و نیروهای امنیتی همه را به محلهای امن هدایت میکردند. تقریبا عکاسی هم متوقف شده بود. میدانستم اگر از محدوده خارج شوم یا به محلهایی که ماموران در نظر داشتند رانده شوم، دیگر نمیتوانم عکاسی کنم. فرمانده میدان میگفت: «خبرنگاران و عکاسان هم در فاصله امن باشند و اگر هم عکاسی میشود، از همین مکان صورت پذیرد.» در این حین توجهم جلب شد به فعل و انفعالاتی در ضلع شمالی مجلس، ساختمان نمایندگان. نیروهای امنیتی هم آنجا بودند.

برخلاف خیلی از همکاران عکاس، تصمیم گرفتم محل استقرارم را عوض کنم و به زاویهای بروم که هم نزدیکتر بود و هم به پنجرههایی که توجهم را جلب کرده بود، اشراف داشت. صدای تیراندازی زیاد شده بود، ولی دوست داشتم عکسهای خوبی بگیرم.

از جنب و جوشهایی که میدیدم، مطمئن شدم اتفاقی در شرف رخ دادن است. همینطور هم شد. دیدم یک نفر پنجره یکی از اتاقها را شکست. او داشت یک کودک را به صورت آویزان به یکی از اتاقهای امن منتقل میکرد. عکسهایم را گرفتم. دقیقا بعد از این اتفاق، دیگر اجازه عکاسی ندادند و همه را به عقب منتقل کردند.

در آن لحظه فکر نمیکردم عکس خاصی گرفته باشم، فقط یک عکس متفاوت بود از یک حمله تروریستی؛ کودکی معلق بین زمین و آسمان.

بیسر و صدا سی چهل فریم از عکسهایم را به خبرگزاری فرستادم.

بدون اینکه متوجه شوم تا به خبرگزاری برسم، عکسهای من در فضای مجازی دست به دست شد، توسط چند خبرگزاری و روزنامه خارجی خریداری و فردای آن روز در روزنامههای مهم داخلی و خارجی چاپ شد. عکسهای من جزو معدود عکسهای حادثه بود و صادقانه بگویم از این اتفاق و نیز از چاپ شدن و بازتاب پیدا کردن عکسهایم خیلی خوشحال بودم.

ولی از آن طرف ماجرا هم باید یاد کنم. این کودک در آن کارزار چه میکرد؟ عماد، کودک دوساله آویزان در عکس، فرزند یک خانواده گرگانی بود که مبتلا به بیماری نادری است. او و مادرش به طور مرتب برای یاری گرفتن جهت درمان به تهران و نزد نماینده گرگان میآمدند که آن روز هم در مجلس بودند. وقتی عکس چاپ شد، همه به بعد سیاسی و حمله داعش به مجلس فکر میکردند، ولی انعکاس اجتماعی این عکس باورنکردنی بود.

بلافاصله بعد از انتشار عکس، عموی عماد در کامنتی که در فضای مجازی خطاب به من گذاشت، یادآور شد «عکس تو از نجات عماد سخن میگوید، ولی عماد برای بهبودی و نجات کامل به کمک فراوانی نیاز دارد.»

کمپینی در فضای مجازی و نیز از طریق خبرگزاری فارس راه افتاد که حاصل آن جذب کمکهای مردمی برای مداوای عماد بود.

ابن ماجرا و عکس عماد، بار دیگر تاثیر شگفتانگیز اجتماعی عکس را یادآور شد و من هم خوشحالم که در این اتفاق سهم اندکی داشتم.

امید وهابزاده

عکاس

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها