سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
شاید چیزی که مهم است، این که او یک مرد چهل و هشت ساله است، به نام آقای ماهوتی. شاید چیزی که مهم است این که آقای ماهوتی توی آن خانه تاریک کهنه یک طبقه، آشپزخانه ندارد، شاید چیزی که مهم است، این که توی گرمای پنجاه درجه تهران در غروبها، وقتی از دیوارها آتش میبارد، آقای ماهوتی باقیمانده غذای شب گذشتهاش را روی بخاری گوشه خانهاش گرم میکند. شاید چیزی که مهم است این که آقای ماهوتی، فقط بعضی روزها خانه را ترک میکند و به خانه یکی از برادرانش میرود. شاید چیزی که مهم است این که خانه آقای ماهوتی هیچ چیز با ارزشی ندارد. هیچ چیزی که بشود دزدیدش. شاید چیزی که اهمیت دارد، این که زندگی در نظر آقای ماهوتی اهمیت ندارد. چون آقای ماهوتی تنها زندگی میکند و شبیه آدمهای معمولی نیست، یعنی خانهاش، یک زیلوی کهنه دارد که کف اتاق خانه یک طبقه چهل متریاش پهن شده، یک بخاری دارد و یک چوبلباسی که یک پیژامه راهراه، یک زیرپیراهنی آبی رنگ و رو رفته، یک کلاه کپ کهنه فرانسوی، یک دست رختخواب قدیمی که همیشه کف اتاق پهن است. همه آنچه که در خانه آقای ماهوتی پیدا میشود، همینهاست.
آقای ماهوتی به هیچ کسی سلام نمیکند. آقای ماهوتی از همه، از همه آدمها میترسد. آقای ماهوتی وقتی سایه را روی دیوار میبیند، از ترس پس میافتد. از گلویش صدایی شبیه خُرخُر درمیآورد و از ترس میافتد کف حیاط و از حال میرود. سایه، سایه وحید است، داماد آقاناصر، همسایه دیوار به دیوار ما، که دارد روی پشتِ بام آنتن خانهشان را تنظیم میکند.
آقای ماهوتی سالهاست که همسایه ماست، یک خانه با خانه ما فاصله دارد و چندسال است که کاراکتر این مرد چهل و هشت ساله تنهای افسرده که همسایهها میگویند عقبافتاده ذهنی است، برای من رازآلود است، آنقدر که چند سال است دوست دارم یک بار توی خانه او را نگاه کنم و ببینم او چطور تنهایی، توانسته این همه سال زندگی کند.
حالا... چند روز است که من، پابرهنه وارد زندگی آقای ماهوتی شدهام. دارم اتاقش را میبینم. بخاریاش را که رویش غذا گرم میکند، لباسهای چروکش را که روی چوبلباسی آویزانند، جایش را که همیشه کف اتاق پهن است، ظرفهای پلاستیکی غذا که یکشب درمیان رستوران سر چهارراه خانه، راس ساعت یازده میآورد دم در خانه و تحویلش میدهد. چند روز است که من از حال آقای ماهوتی با جزئیات خبر دارم... شاید برای شما هم جالب باشد که بدانید چرا و چطور. راستش... دزدها که آمار زندگی او را درآوردهاند؛ فهمیدهاند تنها زندگی میکند و عقبافتاده ذهنی است. زدهاند شیشه خانه آقای ماهوتی را شکستهاند تا ببیند او چه چیز باارزشی دارد. شیشه را شکستهاند و توی خانه را نگاه کردهاند و یک بخاری، یک زیلو، یک چوبلباسی و یک دست رختخواب دیدهاند و پیکره آقای ماهوتی که توی اتاق، روی رختخوابش خوابیده. رفتهاند. آقای ماهوتی اما، بعد از آنکه چشمِ دزد را دیده که از توی شیشه شکسته نگاهش میکند، ترسیده. خُرخُر کرده و دیگر از خانه بیرون نمیآید. همسایهها از مقابل شیشه شکسته خانهاش که رد میشوند، توی خانه را نگاه میکنند و آقای ماهوتی را میبینند که با موهایی بیشتر سفید شده و کمتر مشکیمانده، چمباتمه زده کنار بخاری و با انگشتهایش بازی میکند و صدایی موهوم، شبیه به خرخر از گلویش بیرون میآید.
احسان حسینی نسب – نویسنده و روزنامه نگار
ضمیمه چمدان جام جم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد