گفت‌وگو با اکبر اکسیر، شاعر و طنزپرداز

خنده در خانواده ما ارثی است

گفت‌وگو با مهدی غبرایی، مترجم

سعی در حفظ سنت‌های زیبای ایرانی دارم

مهدی غبرایی از خانواده‌ای مترجم‌پرور است. دو برادر دیگرش فرهاد و هادی نیز در کار ترجمه آثار ادبی به زبان فارسی بودند که بر اثر تصادف جانشان را از دست دادند.
کد خبر: ۱۰۲۰۲۶۵
سعی در حفظ سنت‌های زیبای ایرانی دارم

مهدی آثار بسیاری را به زبان فارسی برگردانده است. از آن جمله‌اند ترجمه رمان‌های بادبادک‌باز، کوری، ساعت‌ها، پرنده خارزار، موج‌ها، کافکا در کرانه و دیگر آثار هاروکی موراکامی. با او گفت‌وگویی انجام دادیم که در ادامه می‌خوانید.

شما خانوادگی مترجم بودید. ریشه ترجمه چطور در خانواده شما شکل گرفت؟

در «سلسله تاریخ شفاهی» با من هم مصاحبه کردند، آنجا مفصل گفتم ما از زیر چادر ننه جانی درآمدیم که قصه گو بود؛ ملاباجی قدیم بود. قصه از سر و رویش می‌بارید. در بچگی همگی دورش جمع می‌شدیم و او برای ما قصه‌های هزار‌ویکشب، امیرارسلان، قصه‌های عبید و قصه‌هایی مثل سیب گریان و انار خندان می‌گفت. ما سرشار می‌شدیم از قصه‌های مادربزرگ. این طور شد که هر سه برادر در کار ترجمه افتادیم. فرهاد و هادی، از من کوچک‌تر بودند و با فاصله 9ـ 8 سال هر دو در تصادف از دست رفتند. من ماندم چون پوستم کلفت‌تر است. فرهاد و هادی فوت کردند و من از هر دو به ترتیب دو سال و چهار سال بزرگ‌ترم. برادر بزرگم، احمد شغل پدرم را که قناد بوده، ادامه داده است. دو خواهر هم دارم. خانواده‌های آن روزی شلوغ بودند.

پس پدر قناد بود و کام شما شیرین.

بله، نه تنها در خانه بلکه به 15-14 سالگی که می‌رسیدیم کمک پدر هم بودیم. در مغازه، گاهی که پدر برای نماز و معاشرت بیرون می‌رفت، ما آن ساعت‌ها کم و بیش از خودمان پذیرایی می‌کردیم. برای همین هنوز هم شیرینی دوست دارم.

چرا این سنت‌ها در روزگار ما رخت بربسته است؟ مثلا چرا پسر کمتر کمک پدر می‌رود؟

پسران این زمانه اگر در کار پدر کارشکنی نکنند، هنر کرده‌اند، البته این مزاح بود. آن موقع جامعه نسبتا بسته و نیمه‌فئودال بود. پسرها در همان شهر و خانواده زندگی و ازدواج می‌کردند و سپس خانه پدری تقسیم می‌شد. اما در زمان ما این موضوع به‌هم خورده که این هم به شرایط جهانی برمی‌گردد. ما از لنگرود کنده شدیم و به تهران آمدیم. کندن از روستا به شهر و کندن از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ یا پایتخت نه فقط مختص ایران که در همه جا این اتفاق افتاده است.

چرا قصه‌گویی کم شده است؟

طبعا این هم یکی از مصادیق همان تغییر شرایط جهانی است. پراکنده شدن خانواده‌ها باعث این امر شد. در نسل ما پرتاب شدگی به جهان را شاهد بودیم. کمتر خانواده‌ای را می‌یابید که یکی دو نفر در خارج از کشور نداشته باشند. همین حالا دو تا از برادرهای من کانادا هستند. بچه‌های آنها فرهنگ دیگری پیدا می‌کنند. این یک مساله جهانی است. از طرفی ظهور وسایل ارتباطی باعث شد قصه‌های مادربزرگ‌ها شنیده نشود. من پدربزرگ نشدم، اما آنها هم که شدند دیگر پدربزرگ و مادربزرگ‌های قدیم نیستند.

اوقات فراغت‌تان را چطور می‌گذرانید؟

اوقات فراغت اگر معنا داشته باشد. آخرین سفرم سال 2008 بود. من دهمین کتاب موراکامی را ترجمه کردم. دوستان از ژاپن دعوت کردند، فرصت نکردم بروم. دوستانی از کشورهای دیگر دعوت می‌کنند نمی‌توانم. ایرانگردی هم که قربانش بروم امکانش فراهم نمی‌شود. گویا هرچه سنم بالاتر می‌رود کارهایم هم بیشتر می‌شود.

اهل ورزش کردن هستید؟

به توصیه دکتر نرمش صبحگاهی و پیاده روی می‌کنم؛ چون فنر در قلبم گذاشته‌ام.

چند فرزند دارید؟

دو فرزند.

آنها هم در کار ترجمه هستند؟

هر دو بیکارند. یکی فوق‌لیسانس آی‌تی گرفته کار گیرش نیامده، دخترم هم در رشته کامپیوتر نرم‌افزار خوانده. در رشته دلخواهشان کار نیست. بچه‌ها هم عادت کرده‌اند تن به هر کاری ندهند.

با بچه‌ها برنامه مشترک دارید؟

گاهی با هم فیلم می‌بینیم، گاهی گپی می‌زنیم و پای تلویزیون می‌نشینیم. اتفاقا بچه‌هایم به فیلم‌های شبکه نمایش خانگی علاقه‌مندند. من بیشتر فیلم‌های تلویزیونی را می‌بینم.

شما رمان‌های بسیاری را ترجمه کرده‌اید و هر ترجمه‌ای یک فرهنگی را با خودش منتقل می‌کند. چقدر سعی کرده‌اید سنت‌های ایرانی را در خانواده حفظ کنید؟

حتما همین طور است، تردیدی نیست. با این که با فرهنگ غرب بیش از دیگران مانوس هستم، اما سعی در حفظ سنت‌های زیبای ایرانی دارم. سعی می‌کنم این سنت‌ها بین بچه‌ها هم دوام داشته باشد، موقت نباشد و در غیاب من هم ادامه داشته باشد.

سجاد روشنی - دبیر صفحه آخر جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها